معماران باید معماری زنده کنند
معماران باید معماری زنده کنند
هی هی هیهی روزگار تابستونم گذشت واولین روز پاییزه پاییزتون مبارک ایشالا روزای خوب داشته باشین ایشالا هممون پاییز خوبی داشته باشیم لطفا آمین بگین
من امروز اول مهر الان کلاس ندارم ساعت 2تا 6کلاس دارم
1392/7/1
خدا همه ی بنده هأش رو دوست دأره حتی بیشتر از پدر و مادرشون حتی کسایی که مأ دوستشون ندأریم پس سعی کنیم همه رو دوست دأشته بأشیم
یه چندوقته احساسی اضافی بودن بی خود بودن بی مصرف بودن
یا آهنگ دوست دارم محسن یگانه میافتم که میگه:
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلابله اینجوریه
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخیالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
کلا اصلا حس مبهمیه حوصله هیچکاریو ندارم حوصله هیچی
دلم میخواد به یه عده اینو بگم:
کجای زندگیتم یه رهگذر تو خوابت
یه موجود اضافی توی اکثر خاطراتت
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
ولی نمیتونم
امروزم همه رفتن و بچه ها مدرسه و مدرسه و دانشگاه
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
حبیبم ، سیل غمها
اییییییی روزگارخلاصه این وضع منه دانشجو نشدیم مدرسه ام که نمیریم
اون حس مبهمم هست دیگه هیچی
ویرایش توسط رضوس : 23rd September 2013 در ساعت 11:33 AM
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
امروز روز اول مدرسه بود
زنگ اول کلاس خلاقیت داشتیم ، ما که تا به این سن چنین کلاسی نه داشته بودیم و نه اسمش رو شنیده بودیم برامون جالب بود . هیچی متوجه شدیم که یک چیزی تو مایع های کلاس هنر هست تازه با کلی زحمت به این کشف رسیدیمانتظارشون از ما چی بود ، میگفتن می خوایم دیوار داخلی راه رو مدرسه رو رنگ بزنیم
؛ آخه مگه ما نقاشیم
خوبه همین پارسال رنگ سفید زده بودن بهش ، میگفتن باید طرح بدید ، من نمی دونم مدیرمون اون همه هزینه کرده بود برای رنگ و نقاشی الان ما بریم خرابش کنیم ؟ اصلا ما رو چه به رنگ زده به دیوارا ! ای خـــــــــــدا
هیچی دیگه الان هم باید برای اون دیواره یک طرح در نظر بگیریم تازه طرح رآل
زنگ دوم فیزیک داشتیم ؛ مثل همیشه کل زنگ رو خندیدیم دو صفحه هم درس خوندیم
زنگ سوم و چهارم هم ادبیات بود ، با معلم جدیدمون آشنا شدیم ، خیلی با نمک و مهربون بودن من خودم خوشم اومد ازشون استاد دانشگاه هستن ؛ سال اولی بود که اومدن مدرسه ما و البته کمی جدی و چکشی برخورد می کردن که خب ، حقمون بود
زنگ پنجم دینی داشتیم با معلم عربی مون ، معلممون که از پارسال بود واقعا خانوم خیلی خوبی هستن ، کل کلاس رو گفتیم و خندیدیم تالیف گر کتاب دینی رو هم کلی مسخره کردیمکه منجر به دریافت نمره منفی از معلممون شد
زنگ آخر هم که زبان داشتیم و طبق معمول با یک معلم جدید که کلا درباره این کلاس حرفی نزنم بهتره
الان فکرم شدید مشغول اون طرح رآل هست که از کجا باید یک چیز خوب و تاپ پیدا کنم و کمی هم عصبانیم آخه ما رو چه به رنگ و نقاشی دیوار مدرسه
برم دنبال یک طرح و یکمم هم درس بخونم
ببخشید اگر سرتون رو درد آوردم و زیاد حرف زدم امروز هم از اون روز هایی بود که با کسی زیاد حرف نزده بودم و بیشتر با دوستان غیبت کرده بودیم![]()
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
امروز برام روز سختی بودیکی از دوستام متاسفانه فوت شده اینجا نوشتم که اگه صلواتی حمدوسوره ای تونستین لطفا دریغ نکنین .خدا به همتون عمر طولانی باعزت عنایت کنه.
![]()
خدا همه ی بنده هأش رو دوست دأره حتی بیشتر از پدر و مادرشون حتی کسایی که مأ دوستشون ندأریم پس سعی کنیم همه رو دوست دأشته بأشیم
امروز چه روز خوبی بود...شب قبلش خیلی استرس داشتم،ساعت 10 شب رفتم تو رختخواب که صبح بتونم ساعت 5 بیدار شم ولی ساعت 2 شب خوابم برد...4 ساااااااااااااااااعت تو رختخواب بودم...هرچقدر تلاش میکردم خوابم ببره،نمیشد!
هیچی دیگه همون ساعت 2 خوابیدم،صبحم زورم میامد بلند شم
بابام رسوندم مدرسه...کلیم تو ترافیک موندیم...بهم گفته بودن ساعت 7 مدرسه باشین ولی دیر تر شد....استرسمم زیادتر میشد...
خلاصه ساعت 7:10رسیدم مدرسه...
واااااااااااااااااااااااا ی از در که وارد شدم......مهساااااااااااااااا ااا جونممممممممممممممم،حدیث جونمووووووووووووووو دیدم....نشسته بودن اخرین صندلی های تو حیاط منتظر من بودن.....کلی افتادیم به جون هم....
بعدش رفتیم جلو تر نشستیم.
امروز زنگ مدرسه یا مهر داشتیم با حضور مقااااااااااااااااامااااا ااااااااات لشکری و کشوری...ارشد ریاست جمهوری،شهردار منطقه 8 تهران،اقای دکتر.....و..........و........و خانواده ی شهید نمیدونم چی چی
کلی منتظر موندیم تا این مقامات گرامی تشریف بیارن...افتاب میخورد پس سرمون
حالا دیگه جشن شروع شد ساعت 8 صبح....اول اینکه مجری شبکه 1 (مبینا نصیری)اومد...اون شده بود مجری برنامه...
وای وای کلی عکاس و فیلمبردار اومدن دورتادورمونو گرفتن....از جامون تلاش میکردیم تکون نخوریم،همه سااااااااااااااااکت و با رعایت ظاهری اراسته نشسته بودنولی من و مهسا و حدیث نتونستیم طاقت بیاریم...به اهنگا که میرسید جیغ و دست و...را مینداختیم...مجریه چشاش چهارتا شده بود!!!اوه اوه اگر یکی از این فیلمایی که گرفتنو پخش کنن تو تلویزیون ما سه تا توشون تابلو هستیم
امیدوارم نکنن
بهله چیزی نگذشت که اون یکی مهسا و نیلوفر و سارا به جمعمون پیوستند...دیگه هیچ کس نمیتونست کنترلمون کنهبقیه هم پایه بودن ولی میترسین جلو مقااااااااااااااااامااااا اااااااااااااات....
حالا هیچی نمیگفتناااااا...ولی خب...!
کل جمعو فقط ما چرخوندیم..
نمیدونم چی چی ارشد ریاست جمهوری هم قرار بودد بیان ولی به همراه اقااااااااااااای دکتر روحانی امروز سفر "نیویوررررررررررررررک "تشریف بردن(نمیدونم،درست نوشتم
)
واااااااااااااااای راستی اعتما بنفسمون فوق العاده بالا رفت....دبیرستاااااااااااااا ن نمونه دولتی ....شما نخبه هستین و...همه گفتن
حتی بچه های سال اول پارسالو(مارو هااااا)چون افتخااااااااااااااااااااا اااار دبیرستان هستیم،کلی تشویق کردن...بهمونم جایزه دادنایشالله 3-4سال دیگه تو نتایج کنکور معلوم میشه
ولی خب ما واقعا باااااااااااااهوشیم دیگه...89 درصد از کلاس اولی های امسال معدلشون بالای 19 شد!
جشنمون ساعت 11 تموم شد و زنگ مردسمون دودونه اون مقامات اومدن زدونو،مام از زیر قران رد کردن ....
رفتم تو کلاسم دلم گرفت...هیچ کس از دوستام نیستن پیشمولی زنگ تفریحا باهم میریم
منو حدیث و مهسا
هر دفعم میریم سر قلبمون که وسط حیاط مدرسه کشیدم میشینم(پارسال برای یادگاری،کف حیاط مدرسه با غلط گیر یه قلب کشیدم و توش نوشتیمS.H.M.....
امروز خیلی روز خوبی بود ....این همه استرسشو داشتم
گرچه بگذریم هر دبیری که میامد تو کلاس تو دلمونو خالی میکردن میرفتنامسال دیگه فقط به فقط درس...حتی تا ساعت 4 ظهر مدرسم و پنجشنبه هام باید برم مدرسه
تجربی تجربی فقط پزشکی
واین بود خاطره ی امروز من1/7/92![]()
سلام
امروز یعنی اولین روز مدرسه مادرم مثل تمام مادران مهربان داشت برای من تغذیه آماده می کرد که به من بده این خودش از بامزه ترین اتفاقات امروز بود![]()
ویرایش توسط maziyar787 : 24th September 2013 در ساعت 02:21 PM
چشمه ها به این هوا چشمه شدن که تو قلبشون به بارون برسن آدما آدم به دنیا اومدن که یک روز به آرزوشون برسن
امروز کلی خندیدم!!!!
ولی تو دلم یکم ناراحتم....
نمی دونم چرا!!!
واقعا چرا؟!...
GOD is Watching YOU
insta:
_shiny7_
همه چی آرومه من چقدر داغونمهمه چی آرومه الا اودلار
تجار محترم همین که با خبر شدن حاج اقا مشرف شده به نیویورک قیمت هارو کاهش دادن دست مارو گذاشتن تو پوست چیز همین چیز اهههه چیز دیگه
دیروز تا امروز لپتاپی 100 تا 150 هزار تومن ضرر کردم
امروز نتایج کنکور سرارسری کاردانی به کارشناسی اومد قبول شدم
دانشگاه نزدیک خونمون قبول شدم یعنی درو که وامیکنم میوفتم تو دانشگاه در در کلاسو که باز میکنم میوفتم تو خونه
I AM ADRENALINE
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)