بعضی روزا باید اتفاق بیافته تا بفهمی کی هستی!
از سرکار که برمیگشتم سوار اتوبوس یه خانم خیلی چاق روی پله اتوبوس نشسته بود، از قیافه اش معلوم بود که خسته است، با خودم فک کردم چه جوری زندگیشو میگذرونه، چه قد سخته براش زندگی، اصلا کاری میتونه انجام بده، تو این فکرا بودم که رسیدم به ایستگاه، با هم از اتوبوس پیاده شدیم، از ایستگاه تا خونه مون راه زیادی نبود، پیاده به رفتنم ادامه دادم، تو راه صدای جیغ یه پسر بچه رو شنیدم سرمو که برگردوندم دیدم یه آقایی به شدت اون بچه رو میزنه، پسر بچه مدام از زیر دستش فرار میکرد، خواستم برم کمک، ترسیدم، تو فکر رفتن و نرفتن بودم، که دیدم پسر بچه در آغوش همون خانم چاقی هس که به نظر من هیچ کاری از دستش برنمی اومد!
یکه خوردم، به خودم اومدم، دیدم کمک کردن نیازمند داشتن شرایط خاص نیس، فقط کافیه دلت دریایی باشه!
ربطش به این تصویر: آدمه راوی داستانه، داره به اتفاقی که امروز براش افتاده فک میکنه!
خب نوبت تصویر بعدیه:
ببینم چه می کنید ها!!!![]()
GOD is Watching YOU
insta:
_shiny7_
عه خودم شروع کنم؟!؟!؟
این عکسی که من تصور کردم:
داستانشم بزارید یکم فکر کنم میگم!!!![]()
GOD is Watching YOU
insta:
_shiny7_
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)