امروز یاد یکی از خاطرات توی مدرسه افتادم
تا نیم ساعت داشتم می خندیدم بهش
سر کلاس که بودیم کالیبره تخته رو بهم میریختیم معلم که می خواست بنویسه قلم رو این سر تخته می کشید اون سر تخته نوشته میشد
همه معلما هم اعصابشون خرد میشد و بعد به بچه ها میگفتن چرا اینجوری شده همه میگفتیم نمیدونیم
میگفتن برید مسئول آی تی رو بیارید
مسئول آی تی مون هم سرش همیشه شلوغ بود 30 دقیقه طول می کشید بیاد خلاصه دستی دستی 45 دقیقه از کلاس می رفت
البته نا گفته نماند که اخر سال دستمون رو شد![]()
ویرایش توسط Sa.n : 13th September 2013 در ساعت 05:03 PM
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
همکار تالار مهندسی عمران
سه چیز را با احتیاط بردار: قدم، قلم ، قسم!
از سه چیز کمک بگیر: عقل ، همت، صبر!
اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن: خدا، مرگ و دوست!
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
کاربر فعال سایت
خب دیگه آخراشه....
انقد مراسم های اختتامیه پشت سر هم شده که هر روز .............
دیشب با تولد یکی از بچه ها یکی شده یود که اخرش خوش گذشت..چرخ و فلک هم سوار شدیم..
امروزم خودمونی بود که خیلیییییییییییییییییی خوش گذشت...(روحی).
( بعد مینویسم ایشالله سفرناممو...)
فردا اما رسمیه....من هم خیلی خستم..... اصلا حوصله و انرژی ندارم....
![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
کاربر اخراج شده
امروز سر یه موضوعی انقد اعصابم بهم ریخته بود...
یکی از دوستانم اومد و هزار بار گفت یه سیگار بکش
انقد بهم تعارف کردبرای اولین بار توی عمرم سیگار رو گرفتم دستمالبته قبلا پاکتشو همیشه برا بابام میگرفتم
اما نخ اشو امروز گرفتم دستم
روشنش کرد
و در حالی که دستم بود داشت دود میکرد
دوست اون دوستمم بودش و 2تاشون می خندیدن بهم...
مسخره میکردن فکر کنم
نکشیدم
پسش دادم و گفتم نمیخوام
اصرار میکرد
صد تا بهانه آوردم
گفت نه باید بکشی
بالاخره گفتم باید؟
گفت آره باید
کشیده ای خوابوندم توی صورتش و گفتم اینم سیگار
مرد نامومن آخه من سیگار بکشم یا نکشم چه سودی برای تو داره
اون دوستش اومد یقه امو گرفت
ازین دختر نماها بود
بوی کرم و حلزون و ازین مزخرفات ازش بیرون میزد
خیلی عجیب بود گفتم ولم کن یه مشت زد تو دماغم
منم محکم با پای راستم پای چپ اشو زدم و افتاد زمین
اون دوست نامردمم بهم هجوم آورد و با فریاد و فوشی که داد
به طرفم اومد
منم محکم رفتم تو شکمش
4-5تا ازین اوباش محله هم اومدن و انگار نه انگار که من جرمم سیگار نکشیدن بود
رفتار اونا طوری بود که فکر میکردم شاید دزدی کردم یا تجاوز نمیدونم
نتونستم مقاوت کنم
کتک خوردم
ولی 6-7 نفر بودن
پیرهنم پاره شد
صورتمم خونی
زیاد بودن
اومدم خونه
مادرم گغت چی شده
گفتم با این اوباشا دعوام شده
یعنی عموم وقتی شنید داشت شاخ در میاورد
من تو عمرم دعوا نکرده بودم
خلاصه اولین دعوام بود
2نفرشونو زدم
ولی زیاد شدن و نتونستم
غروب هم رفتم بیرون سر خیابون بودن و آروم آروم از کنارشون رد شدم و چن تا بچه سوسول و مثبت و این چرندیات گفتن ولی هیچی نگفتم
بعدا یکی یکی اشونو تنهایی می بینم...
اما نتیجه اخلاقی اینه که رفقای ناباب خیلی دوست دارن بعضیا رو سیگاری و معتاد و اوباش کنن
مواظب باشید...![]()
دوست آشنا
کاربر اخراج شده
کاربر فعال سایت
من برگشتم خونه....
منو دور دیدن کل پیچکارو زدن!!!
رفتم سراغ اون کرمی که پیله زده بود.... پیلش بودو خودش پروانه شده بود رفته بود.... خیلی خوشحال شدم....
![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
همکار تالار دفاع مقدس
من دارم الانبه این فکر میکنم که چند روز دیگه میخوام وارد یک مقطع جدید بشم و از خداوند منان یاری میطلبم یا علی
این گلها برای تو دوست عزیز
عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین (ع) است
شهید اوینی
همکار تالار شیمی عمومی
امروز صب . علی الطلوع رفتم باشگا ایروبیک . کل قصه عقدکنون دیشبو برا بچه ها تعریف کردم و کلی خندیدیم
تو باشگا اتاف خاصی نیافتاد طبق معمول گذشت . بعد باشگاهم با زن دایی تو ظرف فروشیا پلاس بودیم . دنبال کاسه بشقاب
بعدم تا خونه زن دایی اینا پیاده رفتیم . نهار برامون ماکارونی درس کرد . دایی بدبختمم دادیم تو دیوار ظهر نیومد خونه
کلی خوش گذشت
البته من بسی خاب داشتم
خسته بودم خفن . دوشم گرفته بودم . کولر روشن بود . هوا خنک جون میداد برا خوابیدن
شیطنت نکردم ولی در مجموع خوش گذشت
بعدم با خاله رفتیم خونشون . اماده شدیم تا باشگاه ژیمناستیک پیاده رفتیم
اینقد خوابم میومد ولی اونجا رفتم کلا یادم رفت
تو اون باشگاهم کلی حرکت زدمو و گفتیمو خندیدیم
کلاس ما که تموم شد
بچه ها کاراته اومدن . همراشون حرکات گرم کردن و اینا زدم
ولی برا حرکات اصلیش نموندم . چون اولا لباسم فرم نبود . بعدشم بلد نبودم اصن
بعدم با خاله پیاده تا بازار راه رفتیم
اخریا دیگه حال نداشتم چادرمو جم کنم . بسی خسته بودم
بعد خاله رفت خونشون
منم اومدم ایستگاه تاکسی برگردم خونه
تاکسیه 2 تا مسافر داشت . با من میشد 3 تا
اون دوتا مسافره یه مادرو و دختر بودن
مادره گیر داده بود باید با 3 تا مسافر بری
راننده میگفت . نه بشینین تا یه نفر دیگه بیاد
منم که کلا برام مهم نبود
بعد یه تاکسی خلافی اومد
مادره درجا رفت کنارش گفت ما سه نفریم میبریمون
اونم از خدا خواسته گفت اره
مادره و دختره رفتن سوار شدن
من نرفتم
بعد همه راننده تاکسیا با اونی که خلافی اومده بود . دعوا کردن که تو صف واینستادی
مادره هم داد میزد . کلا یه وضی بود
همون لحظه 3 نفر اومدن . منم نشستم تو تاکسی و ما رفتیم . اون مادره و دختره موندن نمیدونم اخرش چی شد
بعد رسیدم خونه
مامان نبود
زنگ زدم بهش
رفته بود سر خاک بابا . از صداش معلوم بود کلی گریه کرده بود
دپرس شدم بسی
یه لیوان چای با کلی قند و یه بیسکویت مادر خوردم گفتم تموم همین شاممه
بعد داداشم اومد . شیرینی اورد . اونم خوردم گفتم دیگه بس نمیخورم
بعد اون داداشم پفک اورد خوردم
عروسمون میوه اورد خوردم
بعدم مامان صدا زد بیا شام بخور
رفتم خوردم الن به حد انفجارم)
اولش اومدم خونه پاهام اینقد درد میکرد . بس امروز حرکت زدم کل وجودم درد اومد
ولی الن که باید مث ادم بخابم صب زود برم باشگاه . اصن خوابم نمیاد
کلا بدنم مکانیسمش عشقیه
برم مانتو و شلوار و چادرو مقنعه و ساق دستامو بریزم تو ماشین لباسشویی صب تمیز باشم
امیدوارم امشب به موقع بخابم . صب حال ندار نباشم
اها یه نکته جالب
گوشیم امروز شارژ نداشت کلا خاموش بود . امشب روشنش کردم . کلا برام یه اس اومده بود
چقد من تنهام اصن
هعییییییییییییی
عجب خاطره طولانی شد امشب
شب بخیر
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)