پر شده ام ...
از تاریکی !
همچون خانه ای که
پنجره های اتاق آن یک به یک بسته می شوند ...
باد می آید ...
باران می آید ...
پنجره ها را باز میکنم
بی چتر به خیابان می زنم
تا ببینم خدا مرا چگونه نقاشی خواهد کرد ...
پر شده ام ...
از تاریکی !
همچون خانه ای که
پنجره های اتاق آن یک به یک بسته می شوند ...
باد می آید ...
باران می آید ...
پنجره ها را باز میکنم
بی چتر به خیابان می زنم
تا ببینم خدا مرا چگونه نقاشی خواهد کرد ...
عشق و ازدواج مثل نماز است..نیت که کردی دیگر نباید به اطراف نگاه کنی..
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !من را به من نبودن محکوم نکن !من همانم که درگیر عشقش بودی !یادت نمی آید ؟!من همانم !حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
عشق و ازدواج مثل نماز است..نیت که کردی دیگر نباید به اطراف نگاه کنی..
هر چقدر هم غم داشته باشم بازم دوست ندارم از غم بنویسم.
انگار عادت شده از غم نوشتن.
باز هم دوست دارم بخندم
اینجا که تالار دل نوشته هاست چرا اینقد دلای غمگین؟
با حقیقت باید کنار اومد چیزی مجبورمون نمیکنه غمناک باشیم
افسردگی هم دیگر برایم تکراریست...
دیگر این را چکنم؟
کسی دست هایت رانمی گیرد
درجیبت بگذار...
شاید
خاطره ای ته جیبت مانده باشد که هنوز گرم است....
عجب روزگاریست!
شیطان فریاد می زند ؟!
انسان پیدا کنید، سجده خواهم کرد...
بخند و ارام باش
اینجا
در اوج هم که
باشی
باز به تو میخندند
این ادمها
که حتی
معنای
حرفهایت را نمیفهمند
بخند و خوشحال
باش
انان که
باید بفهمند
میفهمند
بقیه را بی خیال باش
من زن هستم
عاشق که
شدم
مرا چشم سفید خطاب کردند
اما اگر بخواهم
میتوانم
کاری کنم
که تمام
مردانگیت
به زیر سوال
برود
انجا که
غیرتم را
نشان میدهم
و وقتی
خسته هستی میشوم
تکیه گاهت و شانه ات برای
اشکهایت
پس بدان مردی شده ام برای خودم
کاش یاد میگرفتیم
ادمها
را بخاطر همان چیزی که هستند بخواهیم
نه اینکه
بتی ازشان بسازیم
و جای خدا بپرستیمش
اخر انها مخلوق اند
و همچون ما
ناقص اند
بیایید هر کس
را همانگونه
که هست
با تمام تنهاییهایش
دوست بداریم
نه بتی بسازیم
و نه انقدر مغرور باشیم
که بخواهیم
تنهاییمان را
با انان پر کنیم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)