گاه در میان جمع هم تنهایی....
شازده کوچولو بر سر سنگی نشست سر به آسمان برداشت و گفت :
من فکر می کنم نکند روشنی ستارگان برای این است که هرکس بتواند روزی ستاره خود را پیدا کند . تو به سیاره من نگاه کن ، درست بالای سر ماست ... ولی چقدر دور است !...
مار گفت : چقدر هم زیباست ! تو اینجا آمده ای چه بکنی؟
شازده کوچولو گفت : با گلی حرفم شده است .
مار گفت : آه !
و هر دو خاموش ماندند. آخر شازده کوچولو پرسید : پس آدم ها کجا هستند ؟ آدم در بیابان احساس تنهایی می کند ...
مار گفت : با آدم ها نیز آدم احساس تنهایی می کند .....
آره راست میگه....گاهی در میان جمع هم تنهایی...مثل الان من...





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)