والله فکر کنم تا حالا عزرائیل باهات تو رو دربایستی مونده که هنوز اینجاییاگه بترسیم کار رو برای خودمون سخت کردیم.....من یه جاهایی واسم پیش اومد که همون لحظه با خودم گفتم برم یا نه....بپرم یا نه...بایستم یا نه....اما توی همشون اون کاریو انجام دادم که خطرناک تر بودو به مرگ نزدیکتر....
اصلا احساس میکنم حوادث و وقایع رو متفاوت از بقیه میبینم....فرض کنید یه خودرو با سرعتی بیشتر از 100کیلومتر در ساعت داره میاد و یکدفعه فرمونو میگیره سمت شما.....بغل دستیهای من همه همون لحظه اول فراااااار کردند من کیفم روی زمین بود کنار خودم تا اخرین لحظات ایستاده بودم اون ثانیه های اخر یه قدم جابه جا شدم و طرف میلیمتری از کنار کیفم رد شد.....بعدش که فکر کردم دیدم عجب ریسکی کردم....ولی همیشه بعد از اتفاق میفهمم
یه بار هم موضوعی پیش اومده بود که فکر میکردم دیگه دارم میمیرم....چشمامو بستم ... منتظر موندماما قسمت نبود
ببخشید زیاد نوشتم اما فکر نمیکنم ترسناک باشه![]()
تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)