توصیف مولا از لحظۀ مرگ:
نهج البلاغه خطبه 109:
سختی جان کندن و حسرت از دست دادن دنیا، به دنیا پرستان هجوم آورد.بدن ها در سختی جان کندن سست شده و رنگ باختند، مرگ آرام آرام همۀ اندامشان را فرا گرفته، زبان را از سخن گفتن باز می دارد، و او در میان خانواده اش افتاده، با چشم خود می بیند و با گوش می شنود و با عقل درست می اندیشد که عمرش را در پی چه کارهایی تباه کرده و روزگارش را چگونه سپری کرده؟ به یاد ثروت هایی که جمع کرده می افتد، همان ثروت هایی که در جمع آوری آنها، چشم برهم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه ناک گرد آورده و اکنون گناه جمع آوری آن همه بر دوش اوست که هنگام جدایی از آنها فرا رسیده، و برای وارثان باقیمانده است تا از آن بهره مند گردند و روزگار خود گذرانند.
راحتی و خوشی آن برای دیگری و کیفر آن بر دوش اوست و او در گرو این اموال است که دست خود را از پشیمانی می گزد ، به خاطر واقعیت هایی که هنگام مرگ مشاهده کرده است. در این حالت از آنچه که در زندگی دنیا به آن علاقمند بود، بی اعتنا شده آرزو می کند ای کاش آن کس که در گذشته بر ثروت او رشک می برد این اموال را جمع کرده بود. اما مرگ همچنان بر اعضای بدن او چیره می شود تا آنکه گوش او مانند زبانش از کار می افتد ،پس در میان خانواده اش افتاده ، نه می تواند با زبان سخن گوید و نه با گوش بشنود، پیوسته به صورت آنان نگاه می کند و حرکات زبانشان را می نگرد، اما صدای کلمات آنان را نمی شنود. سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فرا می گیرد و چشم او نیز مانند گوشش از کار می افتد و روح از بدن او خارج می شود و چون مرداری در بین خانوادۀ خویش بر زمین می ماند که از نشستن در کنار او وحشت دارند و از او دور می شوند. نه سوگواران را یاری می کند و نه خواننده ای را پاسخ میدهد. سپس او را به سوی منزلگاهش در درون زمین می برند و به دست عملش می سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می پوشند
علاقه مندی ها (Bookmarks)