ای کاش اینها همه خواب بود صبح بلند میشدم وبغلش میکردم میبوسیدمش .میبوییدمش .واون با تعجب نگام میکرد .و میگفتم اخی همش خواب بود چه کابوس بدی بود اون میپرسید چه خوابی دیدی عزیزم ؟ میگفتم هیچی مامان .یه خواب بد . و میرفتم سر کارم. ولی این کابوس تا اخر ادامه داره تا اخر تا اخر
علاقه مندی ها (Bookmarks)