دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 57

موضوع: اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #6
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق الکترونیک
    نوشته ها
    1,850
    ارسال تشکر
    8,023
    دریافت تشکر: 11,669
    قدرت امتیاز دهی
    29798
    Array
    shiny7's: جدید44

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    نقل قول نوشته اصلی توسط وحید-الهام نمایش پست ها
    روزی از روزها در بعداز ظهری نسبتا آفتابی یک پسر بلند قد در پیاده روی خیابان قدم میزد .او از زمان مدرسه همیشه در رویای نویسنده شدن بود.تمام فکروذهن او داستانها ورمان و کتاب های اینچنینی بود قفسه کتابخانه ی او دیگر جایی برای کتاب جدید نداشت.غشق به نویسندگی در او هویدا بود
    او از زمانی که فهمید نویسندگی را دوست دارد همیشه همراه با خود ورق ومدادو پاک کن داشت . گاهی هم با خودکار مینوشت که برگه های او در گوشه های اتاق بودند
    و پاره پاره میشدند واودوباره از سر مینوشت...
    با خود غرق در فکر بود برای نوشتن برای شروع جدید..برای داستان جدید...در همین حین نگاهش به پارک سر خیابان افتاد پیرزن کتابخوان روی نیمکت نشسته بود وکتاب جدیدش را میخواند پیرزن سر را بلند کرد وپسر رادید
    با خود گفت این جوان اصلا به کتاب و کتابخوانی اهمیت نمیده ویک جوری از مطالعه فرار میکنه.اما پسر فکر میکرد که پیرزن چه حوصله ای دارد که کتاب میخواند...

    کم کم هوای ابری داشت به ریزش باران میرسید.پسر تا دید هوا ابریست کنار خیابان رفت ایستاد چند دقیقه بعد یک تاکسی را از دور دید برای راننده دست تکان داد تاکسی در کنار او ایستاد.
    اوسریع سوارشد وتاکسی حرکت کرد...درراه هنوز در فکر داستانی جدید بود .غرق در خیالات بود که حواسش یه جلو جمع شد ..ترافیک سنگین ...او فکر کرد که تصادف شده است..آری جلوتر تصادف شده بودباید ساعتی در ترافیک میماند...خودکارو ورق خودرا از جیب شلوارش در اورد ..وفکرکرد که شاید بتواند از تصادف امروز بنویسد.



    1.بهتر بود از همون اول اشاره می کردین که هوا ابری بوده...وقتی کلمه آفتابی رو میارید و بعد می گید هوای ابری در ذهن خواننده تناقض ایجاد می شه.
    2.دو جمله ای که پشت سر هم اومدن نسبت به هم بی ربط هستن.
    3.ارتباطی که بین پیرزن و پسر وجود داشته یکم گنگه.یعنی ارتباط ذهنی ای بین این دو کاراکتر ایجاد شده به صورت آنی و بی مقدمه توی داستان رخ داده که یکم از جذابیت داستان کم می کنه.در ضمن کسی که علاقه وافری به نوشتن داره چطور می تونه با خودش بگه که:پیرزن چه حوصله ای دارد که کتاب میخواند!

    با تشکر از توجه شما...

    GOD is Watching YOU

    insta:
    _shiny7_



  2. 4 کاربر از پست مفید shiny7 سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اسب داستان‌نویسی جان آپدایک
    توسط MR_Jentelman در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 28th August 2011, 01:01 AM
  2. مهاجرت قصه‌نویسی به شهرستان‌ها
    توسط MR_Jentelman در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th October 2010, 04:19 PM
  3. بحث: عناصر داستان نویسی
    توسط AHB در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: 24th September 2010, 08:48 AM
  4. لایه نویسی استاندارد
    توسط آبجی در انجمن برنامه نویسی تحت وب
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 14th February 2010, 01:50 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •