سلام
يك زن روستايي يك سبد تخم مرغ به ميدان آورده كه بفروشد.
هنوز هيچ نفروخته بود كه اسب يك سوار پاش خورد به سبد تخم مرغ.
بيشتر تخم مرغها شكستند.
اسب سوار از روستايي پوزش خواست و حاضر شد پول همه آنها را بپردازد.
اسب سوار از روستايي سوال كرد": "چند تا تخم مرغ داشتي؟"
خانم در جواب گفت:
"تعدادشونو نميدونم اما وقتي آنهارا دوتا دوتا بر ميداشتم يكي باقي ميموند
وقتي سه تا سه تا بر ميداشتم يكي باقي ميموند,
وقتي چهارتا چهارتا بر ميداشتم يكي باقي ميموند,
وقتي پنحتا پنحتا بر ميداشتم يكي باقي ميموند,
وقتي شش تا شش تا بر ميداشتم يكي باقي ميموند,
اما وقتيكه هفت تا هفت تا بر ميداشتم هيچي باقي نميموند.
اسب سوار حساب كرد و پول تخم مرغاي زن را داد.
سوال : كمترين تعداد تخم مرغي كه زن روستايي ميتوانست داشه باشد چندتا بود؟






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)