سلام...
من دنپايي پام ميكنم...
و دستم رو ميكنم توي كنتاك فاز پريز برق...
خون جلوي چشمام رو گرفته...
فازمتر بزني بهم روشن ميشه ولي برق من رو نميگيره...
چون نول يا تفاهمي وجود نداره و مدار ما باز هست...
اگر دمپايي رو در بيارم، سلول هاي خاكستريم مشكي ميشن...
چون مدار ما وصل ميشه به زمين اين وصلت رو توي آسمونا نوشتن...
دستم رو نيم سانت از فاز فاصله ميدم...
باز برق نميگيره منو...
نميدونم شايد دوست نداره منو...
اگر باده گرانش بود خيلي... چرا ظرف مرا بشكست ليلي...!!
كي گفته كبوتر با كبوتر...
مشكل تفاهم نداريم...
پس ميمونه اختلاف پتانسيل...
لج ميكنيم و اختلاف پتانسيل رو زياد ميكنم...
همه جا ساكته...
اما هر سكوتي علامت رضا نيست...
رضا اديسن رقيب عشقي منه...
برق هم رفيق عشقيم...
به كوري چشمش آمپر ميچسبونم و اختلاف پتانسيل رو باره كينه شتري ميكنم...
ديييييززززززززد... ديييييييززززززد...
با اجزاه بزرگترا بـــــلــــــــــــه... برق من و ميگيره...
و كت بسته تحويل بيمارستان ميده...
اينجاست كه ميگن خطر هميشه در نيم سانتي ماست...
من هميشه فكر ميكردم فقط هواپيما از هوا رد ميشن...
سال ها از اين ماجرا ميگذره...
بار ها زدم به سيم آخر...
ولي ته دلم هنوز چشم براه رفيق عشقيمم...
كه مثل برق از هوا اومد و رفت توي زمين...
لعنت به اعتماد، به هرچي مدار باز...
ساسا ام سي دو ... بهار 91 ...
..........................................
جواب روزنامه رسمي رو گرفتم...
فردا ميرم اداره مالكيت تا خان هفتصدم از ثبت اختراع نيروگاه اولم رو رد كنم...
كاشكي امشب تنها نبودم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)