در موارد ِ زیـر بگید در چه حالی بودید یا هستید یا میشید ، چه میکردید و چه میکنید و چه حسی داشتید یا دارید یا خواهی داشت ؟ (جمله بندی رو :دی )
موقعی که دبستانتون تموم شد میخواستید برید راهنمایی ؟ و همین طور از راهنمایی به دبیرستان ؟
از دبستان به راهنمایی یکم احساس غریبگی می کردم!!
ولی از راهنمایی به دبیرستان حس می کردم خیـــــــــلی بزرگ شدم دیگه!!
وقتایی که با دوستت دعواتون میشه ؟ ( اصن میشه ؟ چقدر ؟ چرا ؟ )
دعوا که نه گــــــــــاهی یه جر و بحث کوچیک.سر اختلاف نظرای دخترونه!
دارید از ی کوچه رد میشید میبینید مامان ِ ی دستش پر ِ میوه هایی که خریده ؛ با ی دستشم به بچه ی ِ 4-5 ساله ش فحش میده و میزندش و همینجوری ميبردش
تعجب می کنم که مامان مــــــــــــــــن چرا داره همچین کاری می کنه؟؟؟؟؟؟
(البته مامان من خدای ملاطفت با بچه هاست و خدای صبر و تحمل!!!!!!!
اصلا از این برخوردا با بچه ها نداره!!
)
تـو اتوبوس دارید با تلفن حرف میزنید ؛ بعد ی ِ آقاهه یهـو دستشو بیاره بالا بگه بسه دیگه ! چقـد حرف میزنی ! سرم رف ! میزنما ! میخوای زر زر کنی برو بیرون و بعد دستشم بیاره جلو که هلتون بده بیرون و اینا (حالا5دقه کلا حرف زده باشید فقط ! ) ؟ ( برا من اتفاق افتاده آخه

منتها خانوم بود طرف ها ! :دی )
می گم آقا لطفا مراقب باشید دارید با یه خانوم صحبت می کنید!!!
بعد هم می گم آقای راننده نگه دارید مثل اینکه یه آقا می خواد پیاده بشه!!
یکی داره با تلفن حرف میزنه باهاتون ، بعـد یهـو صدا ترمز ِ ماشین میاد و سر و صدا و طرفم جواب نمیده ..
سکته!!!!
اولین باری که اومدید نخبگان جوان ، اون روزی که برا اولین بار عضو شدید ؟ چی شد که موندگار شدید ؟
من اصلا قبل از نخبگان با محیط های فروم آشنایی نداشتم...مثلا نمی دونستم یه جایی هست که میشه ارسال های جدید رو توش نگاه کرد...نمی دونستم همه می تونن پست ارسال کنن!!ولی اتفاقی اون بالا که نوشته پست های مطالعه نشده...اونو زدم دیدم به به چه خبره!!
همه جمعشون جمعه گلشون کمه!!
دیگه یه سری از تاپیکا رو خوندم...به نظرم محیط جالبی اومد...بعدشم کم کم شروع کردم به فعالیت بیشتر و ارتباط با بچه ها...
حالا هم که شکر خدا اینجاییم در خدمت شما!
اگه مامان ازتون يه كار سخت بخواد و شما ميدونيد كه نميتونيد انجام بديد ! آيا ميگى نميتونم يا سعى ميكنى كه انجام بدى كه فقط حرف مامان رو گوش كرده باشى ؟!
می گم که نمی تونم ولی اون کارو انجام می دم...ازش می خوام کمکم کنه تا کار خراب نشه!اگرم شد من اتمام حجت کردم که نمی تونستم دیگه!!
وقتی تو دانشگا یکی کـ ازش خوشتون نمیاد خیلی باهاتون احساس رفاقت میکنه و ی سره میچسبه و شماره تون رو میخواد و نمیخواید بهش بدید چیکار میکنید ؟ تحملش میکنید ؟ یا بی رحمانه میزنید تو ذوق و احساسات ِ از تـه ِ دلش ؟
دختر باشه تحملش می کنم و گاهی هم خب میپیچونمش طوریکه خودش بفهمه باهاش راحت نیستم.البته محترمانه ها!! ولی پسر باشه می گم شماره من به چه درد شما می خوره؟؟؟من شمارموبه کسی که نیاز نباشه نمی دم!!و بعدم ازشون عذر خواهی می کنم(به خاطر همون به قول شما تو ذوق خوردنشون!)
اگرم کار به جاهای باریک بکشه می گم پسر خوب فکر کن من جای خواهرت!!بازم روت میشه بیای گیر بدی؟؟!!
صداى وجدانت رو چند بار خفه كردى ؟! جند بار هم بهش ج مثبت دادى ؟!
به خدا نشمردم!!شما می شمری مگه؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)