حکایت یک مردی بوده که توی یک کوهی(فکر کنم کوه)،برای ماری که اونجا زندگی میکرده شیر توی کاسه میگذاشته،و مار میومده کاسه ی شیر رو میخورده و توی کاسه یک سکه می انداخته،بعد مرد طمع میکنه...
کسی میتونه این حکایت رو برام پیدا کنه؟یا میدونه که کاملشو بنویسه؟
اگر میدونید بگید از کجاست این حکایت یعنی نوشته ی کی هستش...
مرسی ازتون...


 
            
            
 
            .gif) 
	

 یه حکایت بودش خیلی ساله پیش از تلویزیون دیده بودمش ولی الان تقریبا یادم رفته،کسی میدونه این حکایت رو تا کامل بهم بگه؟
 یه حکایت بودش خیلی ساله پیش از تلویزیون دیده بودمش ولی الان تقریبا یادم رفته،کسی میدونه این حکایت رو تا کامل بهم بگه؟
                 
                    
                    
                    
                         پاسخ با نقل قول
  پاسخ با نقل قول
 
             
.gif) 
	

 
            .gif) 
	
 نوشته اصلی توسط بلدرچین
 نوشته اصلی توسط بلدرچین
					

 
             
	

 
            .gif) 
	

 
             
			

علاقه مندی ها (Bookmarks)