سلام دوستان
راستش دوست داشتم یه تاپیکی داشته باشیم به نام خاطرات بیمارستانی تا خاطراتی که تو بیمارستان و کارآموزی ها تجربه میشه رو اینجا بنویسیم......این تاپیک بیشتر برای افرادیه که در رشته های علوم پزشکی تحصیل میکنن یا مشغول به کار هستن اما اگر کسی خاطره خاصی داره که مربوط به بیمارستان و فضای اونو و کلا مربوط به بیماری و پزشکی و این حرفاست ممنون میشم اگه خواست اینجا هم بنویسه
راستش بیشتر هدفم آشنا شدن افراد با حیطه فعالیت ها و دیده ها و تجربیات عزیزانیه که در حیطه علوم پزشکی فعالیت یا تحصیل میکنن.......
همون تجربیاتی که گاهی بوی زندگی میدهو گاهی بوی مرگ میده
گاهی شیرینه و گاهی تلخ
گاهی میشن دغدغه چندین روزه ذهن
گاهی اشک به چشم میارنو گاهی باعث لبخند میشن
گاهی اونقدر آدمو تحت تاثیر قرار میدن که به جا آوردن سجده شکر کمترین کاریه که میشه انجام داد برای سپاس از خدا به خاطر هدیه سلامتی
.
.
.



و گاهی بوی مرگ میده.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ با نقل قول

....ترسم رو هم بیشتر میکرد....دروغ چرا دلم براش میسوخت....تازه همش میگفتم وای بر زن ها چیا قراره بکشن تو زندگی....کلا همش یا میترسیدم خانمه و بچه ش چیزیشون بشه و یا همش تو دلم گله میکردم که زن چرا باید اینجوری درد بکشه... و زنا بدبختن و زنا بیچاره ن ....گاهی هم میگفتم خدا اگه ما بهشت نخوایم باید کیو ببینیم؟؟؟ البته استغفرالله قصدم کفر گفتن نبود اما باور کنید برای اولین بار انتظار دیگه ای نباید داشت...هر چند که یه چیز خیلی برام جالب بود...تا بچه بدنیا میاد خیلی از مادرا انگار نه انگار تا همین چند لحظه پیش داشتن چه دردی میکشیدن همچین قربون صدقه بچه میرن که آدم خندش میگیره البته شیرینه ها
تا بچه رو بردن نوزادان.....آخه این بچه با همه بچه هایی که تاحالا دیده بودیم فرق داشت



*









علاقه مندی ها (Bookmarks)