تقدیر عشق
تقدیر بود که آخر، از تو جدا بیفتم یه گوشه بی تحمل من بی صدا بیفتم
نفس نفس من از تو می خوندم عاشقانه
تو باغ سبز امید با تو زدم جوانه
من با تو خو گرفتم به این همه قشنگی
هر لحظه طرحی تازه،سیاه،سفید و رنگی
تقدیر عشق
تقدیر بود که آخر، از تو جدا بیفتم یه گوشه بی تحمل من بی صدا بیفتم
نفس نفس من از تو می خوندم عاشقانه
تو باغ سبز امید با تو زدم جوانه
من با تو خو گرفتم به این همه قشنگی
هر لحظه طرحی تازه،سیاه،سفید و رنگی
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
کسی را که دوست داری دوستت ندارد...کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نداری...اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد به رسم و آئین زندگانی به هم نمی رسند و این رنج است...زندگی
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید...
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
بخرم مشغول خرید بودم که پسرکی را دیدم که عروسکی را در آغوش گرفت و ملتمسانه بهخانمی که همراهش بود نگاه کرد و گفت: عمه جان….....اما حرفش تمام نشده بود که زن بابی حوصلگی جواب داد:جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد ! زن این را گفت و سپس به قسمتدیگر فروشگاه رفت به آرامی از پسرک پرسیدم: عروسک را برای کی می خواهی بخری؟ با بغضگفت: برای خواهرم،می خواهم این عروسک را بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.پرسیدم: مگر خواهرت کجاست؟ پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا،بابا میگه مامان هم قرارهبزودی بره پیش خدا پسر ادامه داد: من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاهمنتظر بماند.بعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت: این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجافراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصهمی خورد. پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد...طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم.از او پرسیدم: می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!او با بی میلی پول هایش را به من داد و گفت: فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلیکم است. من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: این پولها که خیلی زیاد است،حتمامی توانی عروسک را بخری ! پسر با شادی گفت: آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!بعد رو به من کرد وگفت: دلم می خواهد برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم،چون مامان گل رز خیلیدوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟
اشک از چشمانم سرازیر شد،بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوستداری برای مادرت گل بخری.چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغیجمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد .ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم : کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرددختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است .فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبریبه دست آورم . پرستار بخش خبر ناگواری به من داد : زن جوان دیشب از دنیا رفت .اصلانمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه ، حس عجیبی داشتم . بی هیچ دلیلیبه کلیسا رفتم . در مجلس ترحیم کلیسا ، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک بودو یک شاخه گل رز سفید...
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
کاش معشوقه ز عاشق طلب جان می کرد
تا که بر هر بی سر و پایی نشود یار کسی
سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیسی زیبا نخواهد شد!
از زخم تیشه خسته نباش که وجودت شایسته ی تندیسی زیباست.
خدایا ! دلم باز امشب گرفتهبیا تا کمی با تو صحبت کنمبیا تا دل کوچکم راخدایا فقط با تو قسمت کنم***خدایا ! بیا پشت آن پنجرهکه وا می شود رو به سوی دلمبیا،پرده ها را کناری بزنکه نورت بتابد به روی دلم***خدایا! کمک کن به مننردبانی بسازمو با آن بیایم به شهر فرشتههمان شهر دوری که بر سردر آنکسی اسم رمز شما را نوشته***
خدایا! کمک کنکه پروانه شعر من جان بگیردکمی هم به فکر دلم باشمبادا بمیرد***خدایا! دلم راکه هر شب نفس می کشد در هوایتاگرچه شکستهشبی می فرستم برایت
ویرایش توسط طلیعه طلا : 18th November 2011 در ساعت 12:27 PM
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
بگین بباره باروندلم هواشو کرده بگین تموم شدم من بگین که بر نگرده بهش بگین شکستم بهش بگین برید منه اون به من رسیدو نه من به اون رسیدم بریم به زیر بارون خراب و درب و داغون از آدما فراری از عاشقا گریزون بذار کسی نبینه غروره گریه هامو بذار کسی نفهمه غم تو خنده هامو یه داغ سخته سختم یه باغ بی درختم نفرین بگین به عمرمسیاهه روز بختم تنم داره می لرزه تو این هوای برزخ گاهی نداشتن دل به داشتنش می ارزه
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
يادته يه روزي بهم گفتي:هر وقت خواستي گريه کني برو زيرِ بارون که نکنه نامردي اشک هاتو ببينه و بهت بخنده گفتم: اگه بارون نيومد چي؟؟؟ گفتي: اگه چشم هاي قشنگ تو بباره آسمون گريه ش ميگيره گفتم: يه خواهش دارم ؛ وقتي آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار گفتي: باشه... حالا امروز من دارم گريه ميکنم اما آسمون نمي باره و تو هم اون دور دورا ايستادي و داري بهم مي خندي
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
دلم براي تنهايي ميسوزد چرا هيچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهي کرده که
تنها شده جرم تنهايي چيست که هيچکس او را نميخواهد ديشب تنهايي از اتاقم
گذشت دنبالش دويدم ولي او رفته بود.تنهاي تنها نيمه شب او را مرده کنار حوض
خانه پيدا کردم از گريه چشمانش قرمز بود برايش گريستم آخر او از تنهايي مرده بود
تنهايي مردو من تنها تر شدم
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
کاش عشقها مثل رفاقت دست و چشم بودن
اگه دست زخمی می شد چشم واسش اشک می ریخت
اگر هم چشم اشک می ریخت دست اشکاشو پاک می کرد
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)