دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: وقتی دلم تنگ می شود...

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    299
    Array

    پیش فرض وقتی دلم تنگ می شود...

    وقتی به بهانه نوشتن در مورد شهید مهدی رجب بیگی دست نوشته هایش را مرور کردم، بارها اشک در چشمانم حلقه زد. دست نوشته ها مال سال ها پیش بود؛ اما بوی کهنگی نمی داد. اگر نام رجب بیگی رویشان نبود، شاید به اشتباه گمان می کردم خودم نوشتمشان! انگار حرف های مرا گفته بود. احساس می کردم مال همان روزها هستم و تعلق به همان راه دارم. اینکه اکنون اینجایم هم می توانست اشتباه تایپی باشد!
    «خدایا! به ما پرواز را بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتشی در ما بیفروز تا در سرمای بی خبری نمانیم. خون آن شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به "ماندن" خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم.»
    غصه ماندن، شوق رفتن و نگرانی آینده در نوشته هایش موج می زد. انگار تعلقی به این خاک نداشت. می گفت:«می رویم تا خط امام بماند.» در غصه هایش انگار رگه هایی از رضایت بود؛ لبیکش چنین می گفت. اما نمی توانست احساس درونی اش را پنهان کند:«خدایا! ماندن دشوار شده است. در غربت زمین بی یار و یاور حضور داشتن خود غیبت است... ما از نبودن آنها رنج نمی بریم، بلی از بودن خویش در رنجیم. ما می دانیم که آنها هستند و ما زنده، مرده ایم.»
    وقتی عمق نفرتش را از مرفهان احمق به قلم می آورد، انگار باز هم افکار درهم مرا هجی می کرد:«آی مردک! از تو بدم می آید، خیلی هم بدم می آید، تو کثیف ترین آدم های روی زمین هستی، دیشب پسرت را در خیابان دیدم سوار دوچرخه اش بود. گویی که بر فراز ابرها پرواز می کند. روح پست و پلیدت در او هم نفوذ کرده است. خودت را هم دیدم، از ماشین آخرین مدلت داشتی پیاده می شدی. می خواستم شیشه ماشینت را بشکنم خیلی از تو بدم می آید. امروز ظهر به مسجد رفتم، تا مردم را بر علیه تو بشورانم و فریاد بزنم: مرگ بر سرمایه دار بی دین. کنار منبر نشسته بودی. تا وارد شدم فریاد زدی: برای سلامتی جوانان اسلام صلوات....»
    او هم از "غربت" نوشته بود. از شوق پرواز؛ شوق رفتن و حسرت عروجی سبز. دلم می خواست من هم به آرزوی او می رسیدم. دلم می خواست چون چمران می بودم که حتی دکترای فیزیک پلاسما را رها کرد و راه جنگ های چریکی را در پیش گرفت. می دانم این حرف ها به زعم بچه سوسول های امروزی خطرناک است. اما دلم می خواست من هم چون او می بودم. دنیای امروزی پر پرواز را خیلی زود می شکند. نمی خواهم پر شکسته شوم. نمی خواهم. نمی خواهم.
    می توانستم مثل همه آدم ها باشم. اما هیچ وقت نخواستم. از این جنس آدمیت بیزار بودم. از عقل اقتصادی فرار کردم. فرار. بادبادک را دیده ای؟ آن وقت که در جریان باد سرخوش از این سو به آن سو می دود. می خواهد از زمین کنده شود. آرزو می کند ای کاش طنابی که پسرک محکم نگاهش داشته پاره شود. مهم نیست زمینیان چه فکر می کنند... خدا کند پر پروازم نشکند...

  2. کاربرانی که از پست مفید Rez@ee سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاکت پی سی با حداقل قیمت
    توسط Bad Sector در انجمن HTC
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 4th February 2011, 09:23 PM
  2. انواع و نحوه عملکرد نیروگاه ها (منبع :http://www.noandishaan.com)
    توسط ریپورتر در انجمن مهندسی نیروگاه
    پاسخ ها: 72
    آخرين نوشته: 29th December 2010, 10:25 AM
  3. مقاله: سودابه ای دیگر
    توسط AreZoO در انجمن ادبیات حماسی و اساطیری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th September 2010, 06:06 PM
  4. خودارضایی از نظر علمی
    توسط sl-lal-l12okl-l در انجمن گرایش های پزشکی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st August 2010, 09:35 PM
  5. موتور خودرو چگونه کار می کند؟(توضیح تصویری و معرفی انواع موتور)
    توسط moji5 در انجمن مباحث فنی و تخصصی خودرو
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th August 2010, 11:06 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •