سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد.سه
پایه اش را به دوش می کشید.هیچ توجهی به تابلوی «منطقه نظامی/ عکاسی
ممنوع» نکرد.هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل پایین بیاید.مگسک را تنظیم کرد و
یک لحظه نفس را در سین هاش حبس شد .تلفن که زنگ زد،تیرش خطا رفت.
- جک خواهرت از مینه سو تا آمده تورا ببیند.همان که می گفتی عکاس روزنامه
است.فرستادم سر پستت تا غافلگیر شوی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)