چه كوچك است جهان
نگاهی به مجموعه شعر«بادها شناسنامهی مرا بردند»سروده علی عبداللهی
رفتن از جایی به جای دیگر یا به قولی سفر و حركت از مبداء به سوی مقصد نا خواسته رنج و خستگی را با خود به همراه خواهد داشت، رنجی كه همیشه از نوع جسمانی نیست چرا كه روح در این حركت و جابهجایی از سكون و ایستائی باز میماند و به تحرك واداشته میشود. بزرگترین و سخت ترین سفرها سفرهای روحی است كه آن را سیر انفس مینامند و چیزی در آن است كه در نوردیدن آفاق و گستره مادی جهان هرگز به پای آن نخواهد رسید.
شعرا،فلاسفه و بزرگان زیادی را میشناسیم كه در سفر به سیر و سلوك معنوی خاصی دست یافتهاند و این چیزی نیست جز رنجی كه مسافر را به حقایق بزرگ هستی میرساند گاه از درون به بیرون و گاه از بیرون به درون.
بادها شناسنامه مرا بردند سفر سرودههای علی عبدالهی نشانهای از حركت و پویائی انسان مدرن است در برابر تاریخی ایستا و منجمد. خستگی و سر خوردگی از تمامی دستاوردهای بشری اعم از فلسفه، هنر و انسان مداری محضی كه شاعر از كشف و حضور آن مایوس میگردد. سیر و تامل هستی و كاینات هویت شاعر را دستخوش تحولی عمیق میسازد آن چنان كه بادها شناسنامهاش را میبرند، اوراقی كه نشانههای قراردادی بودن نامیده میشود به باد سپرده میشود و شناختی حقیقی از خود و دنیای ذهنی شاعر به دست میآید.
او در جستوجوی علت غایی و نهایی معلولات ذهنی خویش است گاهی نا امید از صلح و آرامش بشری و گاه شگفت زده در برابرتاریخ انسانی به پدیدهها مینگرد:«من و تو آن جا بودیم/در هزاران شب بیمثالی/كه در خود پناهمان میداد:«صلح هم قربانی میخواهد»/این را سنگهای پل با نگاهشان میگویند» یا:«خانه نویسنده /رودرروی قصر و باغشاهی /مریم باكره«ونوس»، «اوربینو» وسور میگساری در هلهله رنگ ها/عجب تناسبی پسر»
شعر بولونیا انعكاس نگاه فلسفی شاعر به جهان و درگیریهای ذهنی او به هستی و تعبیر «بودن» از دیدگاهی روشنگرایانه به همراه نگرشی انتقادی است:«او اكنون در دل تپهای آرمیده/در میانه رویای تعبیر شده اش/كنار چند سپیدار مشرف بر دشتی سبز/و بزرگراهی پر از غوغای آدمها و آهن ها/كنار دستگاهی كه با آن/به همسرش در آشپزخانه گفت/«من فكر میكنم پس هستم»
زیستن در گستره پهناوری كه جهانش مینامیم و این جهان میتواند سطحی از زمین باشد یا مریخ یا هر ناكجایی كه انسان قدرتمند فاتح آن خواهد بود:«به بزرگراه مینگری/و/حواست به ماهوارهای است/كه همین روزها به مریخ خواهد رسید» فاتح بردباری كه از درون آغاز به رفتن میكند و ذره ذره به مجهولات این جهانی پاسخ میدهد بت دانستهها یا نادانسته هایش زندگی میكند و سر انجام به درون باز میگردد.سیر تاملات بشری به تكرار در خود میرسد این است كه آرای فلاسفه ومورخان و همه و همه به یاس فرا روی او پاسخی نمیدهد و خاكی را كه برگزیده است به قصد رفتن به مقصدی دیگر ترك میكند اما همچنان نوستالژیای معشوق- وطن او را رها نمیكند:«از تپه كه بر میگردیم/در تلخی اسپرسو/و غروب تلخابه/تو را به یاد خواهم آورد/كه ایستاده به دریا مینگری/و در چشماندازت/بامهای اخرایی/با زیتون زارها زمزمه دارد»شتاب و تاخیر در زندگی مدرن كه خاستگاه اندیشه،فن آوری و دست آوردهای علمی است به اهدافی نه چندان عمیق میانجامد،دغدغهها و دل نگرانیهای انسانی بیسرانجام باقی میماند و بیداری و آگاهی اومانیستی به سرعت به پوچی میانجامد. پدیدهها در لابه لای اتفاق و حدوث سر گردانند اما ناگزیر از بودن اند:«بیدار شده ام/همه چیز بر مدار همیشه/بیدار شدهای و/قطارهای تند رو/سر ساعت میرسند/تا برسانندت به چهار راهی/كه قرار نیست/چیزی رخ دهد در آن/اما نبض گاه جهان است»
یگانه حاصل بر گرفته ار سفربه كوچكی جهان میانجامد.مقصد به رویاهای دور و دست نیافتنی شاعر پوزخند میزند و وسعتی كه در حد انتظار شاعر است در كوچكی جهان پیش روی او رنگ میبازد. شاعر به تنهائیاش به سفر رفته است و هر چقدر این تنهایی بزرگ تر میشود جهان كوچك و كوچكتر و در نهایت به این باور میرسد كه شگفتیهای سفر نیز از تنهاییاش نمیكاهد.او خواهان تنهایی در مفهوم فلسفی و وسیع كلمه است از آن دست كه اذهان قدرتمند به آن دست مییابند :«چه كوچك است جهان/در آوای «بالالائیكا» و/بی خوابیهای مستانه/در انفجار خرد انتقادی» یا:«دوست پیرم در خیابان كانت/و«دائی وانیا» خواهند دانست/كه در تنهاییام /هیچ نمیوزد»یا«ولی خدا،در اینجا هم/همیشه از پشت چادر دود/مردم را نمیبیند»
انگارههای ذهنی شاعر امیدوارانه در پی اینند كه آسمان همان آسمان نباشد و او كه سعی در وطن انگاری خود خواسته دارد با حسی از جهان وطنی مواجه میشود كه به ناچار به آن تن در داده است:پس لابد،آسمان باید همان آسمان نباشد /و دودها و ابرها و تف گرما/واقعی تر ازدودها و ابرها و تف گرما نباشند/هرچند كوچههای دركه / و بلندیهای شوانتالر/هر كدام خودشانند.
چنان چه سفر سرودههای علی عبدالهی با تصاویر زیبا و تازه همراه نبود از جذابیت سفر كاسته میشد اما ذكر این نكته ضروری به نظر میرسد كه گویی شاعر چندان هم دلبسته ساخت و پرداخت تصاویر نیست بلكه كاملا مفهومی با گزارههای خبری نیز از عهده تاثیرگذاری مطلوب بر خواهد آمد:«من كلید خانه ام را در جوی خیابان گم كرده ام/یا شاید در لای سطرهای كتاب ها/سرم به سیمان كوچهای میخورد /كه از آن بیزارم/پاهای چوبی ام را بر میدارم و/سراغ جغدی میگیرم» یا«در برف چه گرم بودیم/میعاد آخرمان میدانم/پشت سالهای نوری است» صراحت در بیان و عدم پیچیدگی در لفظ و معنا از ویژگیهای دیگر شعرهای این دفتر است،آنچنان كه مخاطب را دار مرزشعر-نثر نگاه میدارد.پرهیز از شاعرانه نویسی و بیان صریح بر باورمندی و تاثیرگذاری شعرها میافزاید هرچند كه شاعر از چارچوبهای شعری و جوهره واقعی شعر نیز دور نمیشود اما هراسی از نزدیك شدن به حوزههای نثر نیز در كار او دیده نمیشود:« مارا باش كه خیال میكردیم/در این بازی برنده نهایی/دست كم دنیاست/ اما چندان هم بر این گمان راسخ نبودیم» پرسه زدن در گستره علتها و معلولها،نامها و نشانیها در نهایت شاعر را به درنگ در برابر هستی میكشاند و در تكثر مكان به وحدت زمان دست مییابد تا آنجا كه برای سیر لامكانی خود هیچ نامی نمییابد:«به تبت بروم به هرات یا به سیو جان/به مسكو به شانزهلیزه یا به لالهزار/كه «تیان آن من» یا به سارایو و؟/تو نامی نداری / مثل هیچ،هیچیای زندگی»
علاقه مندی ها (Bookmarks)