دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26

موضوع: داش آکل ( قسمت اول )

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض داش آکل ( قسمت اول )

    داش آکل

    نقد داستان کوتاه صادق هدایت 1

    پیشگفتار :


    داش آکل یکی از سه- چهار داستان کوتاه مشهور صادق هدایت است (1281- 1330 ش.) و شاید بتوان گفت پر خواننده ترین و جذاب ترین آنها- نسبت به دیگر آثار این نویسنده- است. از همین رو نیز، اولین داستان کوتاه هدایت بود که توسط یکی از کارگردانان مشهور سینمای ایران در قبل از انقلاب (مسعود کیمیایی) تبدیل به فیلمی سینمایی- به همین نام- شد، و به نمایش درآمد.(1)
    داش آکل یکی از ده داستان کوتاه مجموعه «سه قطره خون»- چهارمین کتاب و دومین مجموعه داستان منتشره از هدایت- است، که نخستین بار در سال 1311 به چاپ رسید و منتشر شد. انتخاب نام «سه قطره خون» برای این مجموعه توسط هدایت، نشان می دهد که از نظر خودش، به هر حال، «داش آکل»، قوی ترین داستان مجموعه مذکور، نبوده است.
    این داستان کوتاه دوازده- سیزده صفحه ای، در طول مدت زمانی که از انتشار آن می گذرد، در کتابها و نشریه های مختلفی چاپ، و درباره آن، اظهارنظرهای- مثبت- زیادی شده است. به گونه ای که کمتر نویسنده، منتقد ادبی یا علاقه مند به داستانی در ایران باشد که این داستان را نخوانده، یا دست کم، نامش را نشنیده باشد.
    برای مثال، در نخستین کتاب تالیفی به زبان فارسی درباره داستان (هنر داستان نویسی ؛ تالیف ابراهیم یونسی، چاپ اول : 1341) خلاصه و بخش هایی از این اثر، به عنوان یک داستان نمونه، آورده شده است. هر چند، مورد نقد و بررسی، قرار نگرفته است.
    در کتاب درسی «متون ادبی» سال سوم آموزش متوسطه عمومی رشته فرهنگ و ادب، مربوط به دوران قبل از انقلاب (دهه 1350) یکی از دو نثر داستانی معاصر آورده شده، متن کامل همین داستان «داش آکل» صادق هدایت است (متن دیگر، داستان کوتاه "آدم بدنام" از محمدعلی جمالزاده است).

    در کتاب آموزشی «عناصر داستان»، تالیف جمال میرصادقی (چاپ اول: 1362) نیز، متن کامل "داش آکل"، به عنوان یک داستان کوتاه نمونه- البته بدون هیچ نقد، تفسیر یا توضیحی- درج شده است.
    جمال میرصادقی، همچنین، در کتاب دیگرش، "جهان داستان ایران" (چاپ اول: 1381)، مجدداً متن کامل همین داستان را، این بار همراه با "تفسیر" آن، به قلم خودش، آورده است.
    وی در این تفسیر، اظهار داشته است:
    «از میان داستانهای کوتاهی که از آغاز داستان نویسی در ایران نوشته شده، داستان کوتاه "داش آکل" اثر صادق هدایت، از نظر ارائه مبانی داستان کوتاه نمونه است، و بیشتر ویژگیهایی که برای داستان کوتاه در تعریف آن آورده اند، در داستان "داش آکل" وجود دارد.»(2) «پیرنگ داستان، یعنی شبکه استدلالی حوادث داستان، محکم است.»(3) «اصول و ضوابط داستانهای کوتاه متعارف امروزی، تقریباً به طور کامل در آن رعایت شده است، و به طور دقیق از منحنی سنتی و وضعیت و موقعیت و گره افکنی، کشمکش، بحران، بزنگاه یا نقطه اوج و گره گشایی داستان پیروی می کند.»(4)
    دکترغلامحسین یوسفی ، منتقد و استاد ادبیات دانشگاه مشهد نیز، این داستان را، از هر نظر، بی نقص دانسته است:
    «داستان "داش آکل" خیلی خوب پرورده شده. آغاز قصه، پیشامد مرگ حاج صمد و تعیین داش آکل به عنوان وصی، هفت سال سرپرستی او از خانواده حاجی، عشق مرجان دختر حاجی، کفّ نفس داش آکل، همه در کمال زیبایی به هم پیوسته است.»(5) «چه پایانی برای داستان متناسب تر از آنچه اتفاق افتاده، ممکن است تصور کرد؟»(6)
    دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، یکی از پژوهشگرانی که آثار متعددی درباره زندگی و نوشته های صادق هدایت منتشر کرده نیز، داستان "داش آکل" را ستوده است:
    «"داش آکل" در نوع خود یک شاهکار کوچک است؛ که در مجموع در گروه داستانهای انتقاد اجتماعی هدایت جای می گیرد، اما خصوصیات قابل توجه یک روان- داستان را دارد.» (7)
    هوشنگ گلشیری هم، مشابه چنین نظری را درباره این داستان دارد:
    «داستان "داش آکل" هدایت، داستان خوش ساختی است و یکی از سنگهای بنای داستان نویسی معاصر است. کاری به سیاق شاخه ای که موپاسان شاخص ترین نماینده آن بود.» (8)
    ... .
    قطعاً ساخت فیلم سینمایی "داش آکل" توسط مسعود کیمیایی و نیز چاپ این داستان کوتاه در کتابهای درسی دوره دبیرستان پیش از انقلاب را، باید یکی از عوامل بسیار مهم شهرت این اثر، در نزد توده مردم و سطح اجتماع دانست. اظهارنظرهایی از نوع آنچه پیش از این آمد، و طرح این داستان در برخی از کتابهای آموزشی داستان نویسی، از دیرباز تاکنون، نیز، سبب شهرت آن در نزد اهالی فن، و دوستداران ادبیات داستانی کشور شده است. به این ترتیب، چه بسیار نوقلمان و هنرجویان این عرصه، که با پذیرش این تعریفها و تمجیدها و رهنمودها، این داستان کوتاه را، مدل و الگویی تمام عیار و بی نقص در زمینه داستان کوتاه تصور کرده، در داستانهای نوشته شده توسط خود، ساختار، پرداخت و دیگر مختصات آن را مورد پیروی قرار داده اند و می دهند.(9)
    اما آیا واقعیت همین است؛ و نویسندگان ما، با الگو قرار دادن "داش آکل" و داستانهای مشابه آن، قادر خواهند بود موفق به نوشتن داستانهای ماندگار و درخشان شوند که نام کشور ما را در عرصه داستان، در جهان بلند سازد؟ و اگر پاسخ مثبت است، چرا با گذشت نزدیک به هفتاد و پنج سال از انتشار این داستان و داستانهای مشابه آن، چنین اتفاقی نیفتاده است؟
    نقد حاضر، آن گونه که شیوه کار صاحب این قلم است، می کوشد با نگاهی کاملاً فنی و معطوف به خود اثر، به این پرسشها پاسخ دهد؛ و- به خواست خدا- از این طریق، به سهم خود، راهی نو، در این عرصه بگشاید.
    اما آیا واقعیت همین است؛ و نویسندگان ما، با الگو قرار دادن "داش آکل" و داستانهای مشابه آن، قادر خواهند بود موفق به نوشتن داستانهای ماندگار و درخشان شوند که نام کشور ما را در عرصه داستان، در جهان بلند سازد؟

    الف) کلیات

    الف-1) خلاصه داستان

    "داش آکل" لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانه اش او را محبوب مردم ضعیف و بی پناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردن کلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده است، به شدت از او نفرت دارد؛ و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از وی انتقام بگیرد.
    در همین حین، حاجی صمد- از مالکان شیراز می میرد، و داش آکل را وصی خود قرار می دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست می دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن می گیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله حاجی صمد، به وی دل می بازد. اما اظهار عشق به مرجان یا درخواست ازدواج از او را، خلاف رویه جوانمردی و عمل به وظیفه وصایت خود می داند. در نتیجه، این راز را در دل نگه می دارد. در عوض، طوطی ای می خرد، و درد دلش را به او می گوید.
    از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک می کند، و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانواده او می کند.
    بر این منوال، هفت سال می گذرد. تا اینکه برای مرجان، خواستگاری پیدا می شود.
    داش آکل به عنوان آخرین وظیفه خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم می کند و او را به خانه بخت می فرستد.
    همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدانگاهی محله- در حالی که مست است- کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو می کند و در نهایت با او گلاویز می شود؛ و سرانجام، با قمه، زخمی اش می کند.
    فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل می آید، او طوطی اش را به وی می سپارد. و کمی بعد، می میرد.
    عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه می کند، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیده ای" می گوید: «مرجان ... تو مرا کشتی ... به که بگویم ... مرجان ... عشق تو... مرا کشت.»

    ادامه دارد ...





  2. کاربرانی که از پست مفید AreZoO سپاس کرده اند.


  3. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )

    داش آکل(2)

    بخش دوم :


    الف- 2) عوامل جاذبه داستان "داش آکل"


    "داش آکل" به خلاف بسیاری از داستانهای دیگر هدایت ، برای توده مردم و حتی علاقه مندان به داستانی که با دیدی غیرفنی به داستان می نگرند، اثری راحت خوان و دارای کشش لازم برای مطالعه است. اما به خلاف آنچه که نظریه پردازانی که پیش از این نظرهایشان درباره این داستان مطرح شد تصور کرده اند، جاذبه آن، نه ناشی از قوت ساختار و پرداخت و برخورداری اش از خصوصیات فنی بالا و یا حتی متوسط، که به سبب برخی عوامل دیگر است:
    اولین و عمده ترین این عاملها، وجود "قصه" ای جذاب و دارای عوامل انتظار است.
    ادوارد مورگان فورستر ، در کتاب "جنبه های رمان" خود، "قصه" را نه یک گونه ادبی مستقل، که یکی از اجزاء تشکیل دهنده عنصر پیرنگ در داستان تعریف کرده است. به گونه ای که اگر بخواهیم پیرنگ را در صورت یک فرمول ارائه کنیم، جایگاه قصه در آن، به شکل ذیل خواهد بود:

    1. عامل سببیت (رابطه علت و معلولی) + قصه= پیرنگ

    وی در تعریف قصه، می گوید:
    قصه، نقل وقایع است به ترتیب توالی زمان، در مَثَل، ناهار پس از چاشت و سه شنبه پس از دوشنبه و تباهی پس از مرگ می آید؛ و بر همین منوال، قصه ای که واقعاً قصه باشد، باید واجد این خصیصه باشد: شنونده را بر آن دارد که بخواهد بداند بعد چه پیش خواهد آمد. ("بعدش چه شد؟") و برعکس، ناقص است، وقتی کاری می کند که خواننده نخواهد بداند که بعد چه خواهد شد و قصه ای را که واقعاً قصه باشد، فقط با این دو معیار می توان نقد کرد. (1)
    اما بلافاصله افزوده است: «قصه در حقیقت حقیرترین و ساده ترین ارگانیسم ادبی است. مع هذا مهم ترین عامل مشترکی است که در همه ارگانیسمهای پیچیده تری که به رمان معروف اند، وجود دارد.» (2)
    «قصه در حقیقت حقیرترین و ساده ترین ارگانیسم ادبی است. مع هذا مهم ترین عامل مشترکی است که در همه ارگانیسمهای پیچیده تری که به رمان معروف اند، وجود دارد.»

    بله ... ! آه، بله ...! رمان ، قصه می گوید.
    و این، جنبه ای است اساسی و اصلی؛ که رمان بدون آن وجود نمی داشت. و مهم ترین عاملی است که در همه رمانها مشترک است. و ای کاش نبود، و چیز دیگری بود: ملودی یا ادراک حقیقت بود؛ و این فرم نیاکانی (و تکراری) نبود. (3)
    ضمناً قصه با طرح [:پیرنگ] یکی نیست. ممکن است پایه و اساسی برای طرح باشد. ولی طرح، ارگانیسیم است از گونه ی عالی تر. (4)

    فورستر، علت عمده ی جاذبه ی قصه را، وجود عاملی کششِ ناشی از علاقه ی مخاطب به دانستن "اینکه بعدش چه شد؟" می داند. این را نیز ناشی از غریزه ی کنجکاوی نوعِ انسان به شمار می آورد. اما این نوع کنجکاوی را – در ارتباط با داستان – تحقیر می کند:
    قصه یک چیز ابتدایی و مربوط به انسانهای اولیه است؛ و قدمت آن به مبادی ادبیات می کشد؛ به پیش از اختراع خط و کتابت. و به مذاق آنچه در ما بدوی و ابتدایی است، خوش و سازگار می آید. (5)
    قصه ممکن است از طریق مطالعه کتابها و آثار دیگران یا شنیده های انسان از حتی عادی ترین مردم، یا در نتیجه ی مشاهدات شخص یا از ترکیب یکی یا چند تا از این موارد با تخیل او، ساخته شود و شکل بگیرد و پدید آید. اما پیرنگ، و در مرحله ی کمال یافته تر، "داستان" را، فقط شخص نویسنده می تواند بسازد و پدید آورد. و این نویسنده، هر چه حرفه ای تر و تواناتر باشد، طبعاً داستان فنی تر و زیباتری خواهد آفرید.
    قصه در فکر افراد بسیاری وجود دارد. قصه هایی گاه بسیار خوب، و براساس تجارب شخصی. ولی اغلب افراد، فاقد دانشِ آگاهانه یا غیرآگاهانه در مورد شیوه ی بیان این قصه ها هستند. (6)
    در واقع، از این به بعد است که توانِ واقعی حرفه ای نویسنده پا به میدان می گذارد و خود را به منصه ی ظهور می رساند.
    ایجاد این "شیوه بیان هنری"، همان دادن "ساختار دراماتیک" به اثر، با استفاده ی به جا و مناسب از عناصر هفتگانه ی متشکله ی ساختمان داستان است:
    هر نوعِ هنری که داستانی را بیان کند، نیازمند نوعی ساختمان دراماتیک است. اعم از کمدی یا داستان حادثه ای؛ درام یا تراژدی ؛ اُپرا یا باله؛ نقاشی یا پانتومیم؛ سمفونی یا شعر ؛ داستان کوتاه و یا نمایشنامه ی تئاتری.(7)

    1. راز + (عامل سبیت + قصه) پیرنگ = داستان

    «سلطان مرد و سپس ملکه مرد» "قصه" است.
    اما «سلطان مرد و پس از چندی، ملکه نیز از فرط اندوه درگذشت»، "پیرنگ" است.
    «ملکه مرد و کسی از علت امر آگاه نبود؛ تا بعد که معلوم شد از غم مرگ سلطان بوده است.»؛ "داستان" است. (8)
    قصه در فکر افراد بسیاری وجود دارد. قصه هایی گاه بسیار خوب، و براساس تجارب شخصی. ولی اغلب افراد، فاقد دانشِ آگاهانه یا غیرآگاهانه در مورد شیوه ی بیان این قصه ها هستند.

    به اصل سخن خود در نقد "داش آکل" باز گردیم:
    علت عمده ی جاذبه ی داستان کوتاه "داش آکل" – برای افرادی که نهایت خواست و ادراکشان از داستان، همان تحریک و ارضای این – به تعبیر فورستر – حس "بَدَوی و ابتدایی" در وجودشان است، همین "قصه ی جالب" آن است؛ و نه وجود ساختاری فنی، به سامان، زیبا، محکم، و پرداختی سنجیده، دقیق و هنرمندانه در آن. در این میان اما، شگفتی، از تمایز قائل نشدن میان این عنصر ابتدایی از خود داستان و ساختمان دراماتیک آن، از سوی مدعیان شناخت داستان و نقد ادبی است!

    آنچه در پی می آید، دلایل و مستندات این ادعا، عطف به بخشهای مختلف و کلیت داستان "داش آکل" است. اما عجالتاً خوب است گفته شود: وجود عوامل ذیل در قصه ی این داستان، باعث ایجاد این جاذبه شده است:
    - تعلق موضوع قصه، به زمان قدیم (یک زمان سپری شده).
    در کل، ارضای حس نوستالژیک مخاطب، نیز، متفاوت بودن شرایط، آدمها و آداب و رسوم و سنن آنها، از عوامل مهم جاذبه ی داستانهای قدیمی برای مردم امروز است؛ که "داش آکل" نیز از این عامل، بهره ی بسیاری برده است.
    - آشنا بودن موقعیتها و شخصیتها، برای مخاطب ایرانی.
    زیرا او، پیش از این، با این عوامل، به کرّات در داستانهای قدیمی و عامیانه، برخورد کرده است.
    خصیصه ی مذکور، خاصّه در جذب توده ی عام مخاطبان به داستان، بسیار مؤثر است.
    - ساده و سرراست و فاقد پیچیدگی بودنِ قصه و درونمایه ی آن.
    - کاملاً مشخص بودن جبهه قهرمان و ضد قهرمان (سفید سفید و سیاه سیاه، خیر محض در برابر شر مطلق بودن دو طرف)، در تقابل با یکدیگر.
    - استفاده از موضوع عشق؛ آن هم در رمانتیک ترین و پرسوز و گدازترین شکل آن.
    (این، یکی از مهم ترین دلایل جذب توده ی مردم ما، به فیلم های سطحی و ملودرام هندی و مانند آن است.)
    - استفاده از عنصردرگیری بدنی (زد و خورد و قمه و قمه کشی).
    (این نیز از جمله عوامل جذب بخش قابل توجهی از توده ی مردم به دسته ای خاص از فیلمهای سطحی داخلی و خارجی است.)
    - پایان سوگ آمیز (تراژیک) و سوزناک ... .
    - وجود یک صحنه ی جزئی نگر و دارای حرکت کافی در ابتدا و یک صحنه ی عاطفی و احساسی در انتهای داستان. که اولی باعث جذب خواننده به داستان و آخر آن سبب می شود که خواننده ی عادی، بی در و پیکری ها و بی قاعدگیهای تنه ی داستان را فراموش کند، و با یک حس داستانی قابل قبول، آن را به پایان برساند. (مانند غذایی که طعم خودش تعریفی ندارد؛ اما لقمه ی آخرش یک لقمه ی خوشمزه است؛ و هنگام برخاستن از سر سفره، طعم همان یک لقمه ی خوشمزه در دهان شخص باقی می ماند. اما همین موضوع، چه بسا او را به این اشتباه بیندازد که در کل، غذای خوشمزه ای خورده است.)





  4. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )

    داش آکل (3)

    نقد داستان کوتاه صادق هدایت

    بخش سوم

    الف- 3) مختصات کلی داستان


    «داش آکل»(18) یک داستان واقعیت‏گرای اجتماعی و – همچون غالب آثار دیگر صادق هدایت- دارای حال و هوای مشخص رمانتیک است.
    هر چند عنصر حادثه و ماجرا نیز در آن قابل توجه است، اما چنانچه قرار باشد پررنگ‏ترین عنصرش را تعیین و مشخص کنیم، آن عنصر، همانا «شخصیت» است. و همچنان که نام داستان نیز اشعار دارد اصلی‏ترین شخصیت داستان هم «داش آکل» است. بنا به تعریف، هم او و هم رقیبش کاکارستم، از نوع شخصیت‏های «قراردادی» اند.
    سایر شخصیت‏های داستان، به ترتیب اهمیت عبارت‏اند از: مرجان (دختر حاجی صمد) و کاکارستم (رقیب و دشمن ‏داش آکل).

    مقطع تاریخی وقوع داستان، به درستی روشن نیست. بعضی قراین (کلاه تخم‏مرغی داش آکل) یا یکه‏تازی داش‏ها و لات‏ها و حاکمیت بلامنازع آنها بر محله‏ها و جان و مال مردم، قدرت داشتن روحانیان و مذهبی‏ها، نبود نظمیه و قوای انتظامی و غیبت کامل دولت در جامعه، نشانه زمان حاکمیت خاندان قاجار بر کشور؛ و برخی دیگر (معلم سر خانه گرفتن برای بچه‏های حاجی صمد؛ که ظاهراً مرجان نوجوان نیز جزء آنهاست) زمان آن را به دورانی متاخرتر (مثلا دوران سلطنت رضاخان میرپنج) می‏رساند. (که این، نوعی دو گانگی آشکار است.)
    طول زمان جاری در داستان، هفت سال، و تعداد صفحه‏های اثر در قطع رقعی، در فشرده‏ترین شکل، حدود سیزده صفحه است.

    الف- 4) سیمای واقعی داش آکل

    آنچه در یک بار خواندن عادی، ممکن است خواننده معمولی را دوستدار یا هواخواه داش آکل کند، به گونه‏ای که با مشاهده آن سرنوشت سوگ انجام برای او، دچار اندوه و غصه شود، تصویری است که از شخصیت پاک، سالم، جوانمرد ، مردی و از خود گذشته او در ذهنش ایجاد شده است. حال آنکه با یک مطالعه دقیق انتقادی، متوجه می‏شویم داش آکل واقعاً چنین فردی نیست؛ و در واقع، ارزش چنین دلسوزی و غصه خوردنی را ندارد.
    نخست اینکه ، او «پسر یکی یک دانه یکی از ملاکین بزرگ فارس» است. وقتی پدر مرده، همه دارایی او، به همین «پسر یکی یک دانه‏اش» رسیده است. به عبارت دیگر، با مرگ پدر، داش آکل بر جای او نشسته، و در واقع، خود- به تعبیر هدایت- به یکی از ملاکین بزرگ فارس تبدیل شده است.
    اما او- به نوشته هدایت- «همه دارایی خودش را به مردم ندار و تنگدست بذل و بخشش می‏کرد، یا عرق دو آتشه می‏نوشید و سر چهارراه‏ها [منظور چهار سوهاست] نعره می‏کشید [!] و یا در مجالس بزم، با یک دسته از دوستان که انگل او شده بودند صرف می‏کرد.» «هیچ لوطی پیدا نمی‏شد که ضرب شستش را نچشیده باشد، هر شب وقتی که توی خانه ملا اسحاق یهودی یک بطر عرق دو آتشه را [زاید] سر می‏کشید و دم محله سردزک می‏ایستاد، کاکارستم که سهل بود، اگر جدش هم می‏آمد لنگ می‏انداخت.» «او در همان حال که محله سردزک را قرق می‏کرد کاری به کار زن‏ها و بچه‏ها نداشت.»
    او «پسر یکی یک دانه یکی از ملاکین بزرگ فارس» است. وقتی پدر مرده، همه دارایی او، به همین «پسر یکی یک دانه‏اش» رسیده است. به عبارت دیگر، با مرگ پدر، داش آکل بر جای او نشسته، و در واقع، خود- به تعبیر هدایت- به یکی از ملاکین بزرگ فارس تبدیل شده است.

    در واقع، داش آکل، تا اینجا فردی ارباب‏زاده و خود نیز ارباب، بی‏کاره و فاقد هر گونه شغل و هنر، مفتخور و علاف معرفی می‏شود، که کاری جز عرق‏خوری و مست شدن، و بعد، قرق کردن سرگذرها- به همراه دوستانش- و عربده کشی و زد و خورد و قمه‏کشی با دیگر لوطی‏ها، و خودنمایی، ندارد. او البته، به افراد ندار هم کمک می‏کند. لکن به شیوه خاص خودش:
    اغلب دیده می‏شد که داش آکل از مردم دستگیری می‏کرد، بخشش می‏نمود و اگر دنگش می‏گرفت بار مردم را به خانه‏شان می‏رسانید. ولی بالای دست خودش چشم نداشت کسی را ببیند.
    واقعیت این است که این درست که کاکارستم فردی جامع جمیع بدی‏ها معرفی می‏شود؛ اما در واقع، این میل به «رو کم کنی» و پیله کردن‏ها و آزار و اذیت‏ها و تحقیرهای حریفان به قصد خودنمایی توسط داش آکل هم هست که سبب تحریک آن بخت برگشته علیه او می‏شود.
    جالب اینجاست که حریف این یکه‏بزن شیراز، کاکارستمی است که به اظهار نویسنده «روزی سه مثقال تریاک می‏کشد!» (حالا چنین آدمی، اصولاً جرئت و جل و جان کشتی‏گیری و مشت‏زنی و زد و خورد با چنان یکه بزنی همچون داش آکل- با آن اوصافی که نویسنده از او می‏دهد- را از کجا می‏آورد، بماند!)
    داش آکل مردی بی‏سواد است:
    قباله‏های املاک را داد برایش خواندند.
    این ارباب ارباب زاده، وکیل و وصی یک ارباب دیگر (حاجی صمد) می‏شود. و از آن پس، هر روز صبح زود که بلند می‏شد به فکر این بود که درآمد املاک حاجی را زیادتر بکند.
    به علاوه، به خلاف برخی مشهورات و مسلمات تاریخی، صادق هدایت می‏کوشد از او، چهره‏ای غیر مذهبی و مخالف آشکار روحانیان و طیف مردم مذهبی بسازد. یعنی نه یک پهلوان جوانمرد، که نقطه مقابل آن: یک لات!:
    هنگامی که داش آکل وارد بیرونی حاج صمد شد، ختم را ورچیده [بودند و] فقط چند قاری قرآن و جزوه‏کش سر پول کشمکش داشتند.
    داش آکل جز در یک جا که به «پوریای ولی» سوگند می‏خورد، قسمش نه به خدا و یا همچون همپالگی‏هایش به «شاه مردان» و «مولا علی»، که به «تیغه آفتاب» است! او، همچنین، بی‏آنکه هیچ زمینه‏ای برای طرح چنین موضوع و اهانتی به روحانیان وجود داشته باشد، در همان اولین برخورد با زن حاجی صمد متوفا، می‏گوید:
    حالا که زیر دین مرده رفته‏ام به همین تیغه آفتاب قسم اگر نمردم به همه این کلم به سرها [: روحانیان] نشان می‏دهم...
    یا سپس، «لات‏ها» را همدست «آخوندها»، در توطئه چینی برای بالا کشیدن مال حاجی صمد، پس از مرگش، معرفی می‏کند:
    ولی همه داش‏ها و لات‏ها که با او همچشمی داشتند به تحریک آخوندها که دستشان از مال حاجی کوتاه شده بود، دو به دستشان افتاده برای داش آکل لغز می‏خواندند و...
    در مقابل، حاجی صمد هم، در زمان زندگی، هیچ‏کس را- از امام جمعه شهر و دیگر روحانیان و افراد مذهبی- جز داش آکل، سالم و قابل اعتماد نمی‏داند، تا پس از مرگش، او را وکیل و وصی خود قرار دهد:
    حاجی خدابیامرز همیشه می‏گفت اگر یک نفر مرد هست فلانی [:داش آکل] است.

    جالب اینجاست که هدایت، در غیرمذهبی و ضدمذهبی‏ها نشان دادن داش آکل- به عنوان نمونه نوعی جوانمردان قدیم- چنان راه افراط و مبالغه پیموده، که نویسنده‏ای هم سلک و همفکر و دوستدار و موافق خودش، همچون هوشنگ گلشیری را، نیز (هر چند آن‏گونه که روش این طایفه در هنگام مشاهده چنین خطاهایی از رفقایشان است، ملایم و نرم) ناگزیر به عکس‏العمل کرده است:
    می‏دانیم که داش آکل‏های واقعی، به کلیت دین اعتقاد داشته‏اند. به همین جهت، از پس [نوشیدن] یکی دو پیاله یا بیشتر[می]، دست و دهان می‏شسته‏اند و نمازی از سر اعتقاد، می‏خوانده‏اند. هدایت نیز از ارادت داش آکل خودش به حضرت علی یا به ولای علی گفتن سخن می‏گوید [!] اما دیگر او را به راز و نیاز وا نمی‏دارد. چرا که این بخش از واقعیت [توجه شود!] به کار ساخت داش آکل او، نمی‏آمده است.(19)
    (البته، گلشیری نیز، ظاهراً به علت کم دقتی، سوگند داش آکل به «پوریای‏ولی» را، به «ولای علی» تصور کرده و آن را به دلیل ارادت وی به «حضرت علی » (علیه السلام) گرفته است. هر چند- به شهادت تاریخ این طایفه- پوریای ولی‏ها و دیگر فتیان راستین، مردانی متدین بودند، که به ائمه‏اطهار، خاصّه حضرت علی (علیه‏السلام)، ارادتی ویژه داشتند، و ایشان را، اول مولا و مقتدای خود در پهلوانی و
    فتوت می‏دانستند.





  5. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )


    داش آکل

    نقد داستان کوتاه صادق هدایت ( داش آکل )

    بخش چهارم ...

    الف- 5) عشق داش آکل به مرجان

    از جمله موارد قابل بحث در داستان کوتاه « داش آکل»، که ذهن اغلب شارحان و مفسران این داستان را به خود مشغول کرده است، ماهیت عشق داش آکل به مرجان، نظر مرجان به او، نحوه تعامل داش آکل با این موضوع است. حال آنکه این مسئله، در داستان، تقریباً روشن و آشکار است؛ و پیچیدگی خاصی ندارد.

    لب و اساس این مطلب، در دو- سه جای داستان، از قول نویسنده بیان شده است؛ و قدری دقت به این موارد، موضوع را کاملاً روشن می‏کند:

    بعد همین‏طور که سرش را برگردانید، از لای پرده دیگر دختری را با چهره برافروخته و چشم‏های گیرنده سیاه دید. یک دقیقه نکشید که در چشم‏های یکدیگر نگاه کردند، ولی آن دختر مثل اینکه خجالت کشید، پرده را انداخت و عقب رفت. آیا این دختر خوشگل بود شاید، ولی در هر صورت چشم‏های گیرنده او کار خودش را کرد و حال داش آکل را دگرگون نمود، او سر را پایین انداخت و سرخ شد.

    این دختر، مرجان دختر حاجی صمد بود که از کنجکاوی آمده بود داش سرشناس شهر و قیم خودشان را ببیند.(20)

    این همان داش آکل است که تا سی و پنج یا چهل سالگی (همین زمان)، کمترین گرایشی به زن- هیچ زنی- نداشته است. امری که در مورد یک مرد طبیعی، آنقدر غیرطبیعی و عجیب است، که خود آفریننده چنین شخصیتی را نیز مجبور به اعتراف (!) به این موضوع، کرده است.

    «ولی چیزی که شگفت‏آور به نظر می‏آمد اینکه تاکنون موضوع عشق و عاشقی در زندگی او رخنه نکرده بود. چند بار هم که رفقا زیر پایش نشسته و مجالس محرمانه فراهم آورده بودند او همیشه کناره گرفته بود.»

    همان‏طور که چنان عشق آتشین افلاطونی، آن هم صرفاً در یک نگاه، خاصه از مردی در آن سن و سال و با آن خصوصیات شخصیتی، کاملاً عجیب و نامعقول و غیرقابل باور به نظر می‏رسد. چه، چنین عشق‏هایی با این مختصات، عمدتاً در دوران نوجوانی (پانزده تا هجده یا حداکثر بیست و سه- چهار سالگی) به وجود می‏آید و قابل باور است.

    اما، از اینکه بگذریم، موضوع امکان یا نبود امکان رسیدن به وصال معشوق است:

    همچنان که در داستان تصریح شده است، برای ازدواج داش آکل با مرجان، مشکلی وجود ندارد؛ و حتی او از این امر، استقبال هم می‏کند. (به تعبیر هدایت: «دخترش را به روی دست به او می‏داد.») اما پنج ملاحظه، سبب می‏شود که داش ‏آکل برای این کار، پا پیش نگذارد:

    اول: مایل نیست با ازدواج، آزادی خود را از دست بدهد. (نویسنده داستان، در راس همه دلایل داش آکل برای این استنکاف، همین مسئله را مطرح می‏کند.)

    او نمی‏خواست که پایبند زن و بچه بشود، می‏خواست آزاد باشد، همان‏طوری که بار آمده بود.

    همان‏گونه در نخستین ملاقات با همسر حاجی صمد نیز، بر این تمایل خود تاکید می‏ورزد:

    خانم، من آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارم.

    این در حالی است که این عشق او به مرجان، عین «اسارت»؛ و از قضا، بدترین نوع آن است. همان‏گونه که به مدت هفت سال، او را از کار و زندگی خودش می‏اندازد و دچار آن ناراحتی‏های روانی می‏کند؛ و عاقبت نیز، آن سرانجام برایش رقم می‏خورد. حال آنکه با ازدواج با مرجان، او به مراتب آزادتر از این می‏بود. ضمن آنکه یک عاشق واقعی، نه هرگز چنین حساب‏گری‏هایی می‏کند و نه می‏تواند بکند.

    دوم: تصور- فقط «تصور»- مغایرت بین این کار و وظیفه‏ای که به عنوان وصی پدر مرجان، برعهده دارد:

    به علاوه پیش خود گمان می‏کرد هر گاه دختری را که به او سپرده شده به زنی بگیرد، نمک به حرامی خواهد بود.

    به خلاف آنچه اکثر مفسران این داستان کوشیده‏اند القا کنند، این، فقط ناشی از یک «تصور» از سوی داش آکل است. نه اینکه مثلاً در آیین فقیان و جوانمردان منع واقعی، یا قبح اجتماعی داشته باشد.

    سوم: زشتی چهره‏اش:

    از همه بدتر هر شب [که] صورت خودش را درون آیینه نگاه می‏کرد، جای جوش خورده زخم‏های قمه، [و] گوشه چشم پایین کشیده خودش را برانداز می‏کرد، و با آهنگ خراشیده‏ای بلند بلند می‏گفت: شاید مرا دوست نداشته باشد! بلکه شوهر خوشگل [...] پیدا بکند.

    چهارم: اختلاف زیاد (بیست و شش ساله) سنی میان خودش و مرجان:

    ... نه، از مردانگی دور است... او چهارده سال دارد و من چهل سالم است...

    با این ترتیب، به نظر می‏رسد شخصی که با وجود داشتن امکان رسیدن به وصل، با این حساب‏گری‏ها و ملاحظات- از نظر خودش- اخلاقی و عقلانی، پا بر دل خود می‏گذارد و از این امکان راحت و دلخواه صرف‏نظر می‏کند، از این پس در پی راه چاره‏ای باشد تا با این مشکل کنار بیاید و واقعیت مذکور را بپذیرد. اما او، نه تنها هیچ تلاشی در این راه به خرج نمی‏دهد، بلکه با خرید یک طوطی به عنوان مونس، و مشروب خوری هر شبه، و سپس هماغوشی با معشوق در رویا، روز به روز بیشتر خود را در این گرداب فرو می‏برد. تا آنجا که، سرانجام نیز احساس می‏کند این عشق مکتوم ناکام، منجر به مرگش خواهد شد:

    اما چه بکنم؟ این عشق مرا می‏کشد. مرجان ... تو مرا می‏کشی... به که بگویم؟ مرجان... عشق تو مرا کشت...!

    اشک در چشم‏هایش جمع [می‏شد] و گیلاس روی گیلاس عرق می‏نوشید آن وقت با سردرد همین‏طور که نشسته بود خوابش می‏برد.

    ولی نصف شب [...] همان وقت بود که داش آکل حقیقی، داش آکل طبیعی با تمام احساسات و هوا و هوس [ها]، بدون رودربایستی از توی قشری که آداب و رسوم جامعه به دور او بسته بود، از توی افکاری که از بچگی به او تلقین شده بود، بیرون می‏آمد و آزادانه به مرجان عشق می ورزید. ولی هنگامی که از خواب می‏پرید، به خودش دشنام می‏داد، به زندگی نفرین می فرستاد و مانند دیوانه‏ها در اتاق به دور خودش می‏گشت. زیر لب با خودش حرف می‏زد.

    تنها فعالیت او در راه مقابله با این مشکل- که آن هم به شکلی کاملاً گزارشی و تلگرافی و فقط در کمتر از دو سطر بیان شده است، این است که:

    باقی روز را هم برای اینکه فکر عشق را در خود بکشد به دوندگی و رسیدگی به کارهای حاجی می‏گذرانید.

    به عبارت دیگر، در اینجا، عامل پنجمی به عوامل چهار گانه قبلی- که سبب خودداری داش آکل از پا پیش گذاشتن برای ازدواج با مرجان می‏شد- افزوده می‏شود. این عامل نیز، توقعاتی است که جامعه از او به عنوان یک «داش» و «لوطی» مشهور و محبوب شهر دارد؛ و داش آکل نیز می‏کوشد که این نقش اجتماعی خود را، همان‏گونه که جامعه از وی انتظار دارد، بازی کند.(21) (که البته، همین ملاحظه در واقع خودخواهانه، نشان می‏دهد که او به معنی واقعی کلمه، عاشق نیست. زیرا قربانی کردن مقام اجتماعی، کمترین فداکاری یک عاشق واقعی در راه عشقش است.)





  6. #5
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )

    اما شب هنگام، در خلوت و به دور از چشم مردمان، به کمک مشروب، که قیدهای عقلانی و ملاحظات بیرونی را از ذهن و فکر او برمی‏دارد، و در عالم خواب، که کنترل «من برتر» (Super ego)- به تعبیر فروید- به حداقل می‏رسد، آن من واقعی سرکوفته‏اش (ID)، خود می‏نماید و به جلوه‏گری می‏پردازد. تا آنکه دوباره، با برخاستن از خواب و فرا رسیدن روز، Super ego او سر برمی‏دارد و باز روز از نو روزی از نو.(22)
    اما از خلال همین اشاره‏ها، این نکته ظریف نیز آشکار می‏شود که، عشق مذکور، چندان هم پاک و افلاطونی نیست. بلکه آمیخته به شائبه‏های جنسی است!
    نکته قابل توجه اینکه، نویسنده مدعی شده است:
    هفت سال به همین منوال گذشت.
    یعنی بی‏هیچ تغییری در احساس و حالات روحی داش ‏آکل و عملکرد و کار و فعالیت او!
    ولی علاقه او به مرجان چیز دیگری بود و شاید همان عشق مرجان بود که او را تا این اندازه آرام و دست‏آموز کرده بود.
    تا اینکه پیدا شدن یک خواستگار برای مرجان، به این وضعیت پایان می‏دهد. اما جالب اینکه، داش ‏آکل از این ماجرا نه تنها خوشحال نمی‏شود، بلکه انگار آن را یک فاجعه می‏داند:
    ولی آنچه نباید بشود شد و پیش آمد مهم روی داد: برای مرجان شوهر پیدا شد.
    در اینجا «پیرتر و بد گل‏تر از داش ‏آکل» از کار درآمدن خواستگار مرجان، به علاوه، گذشت هفت سال از زمانی که داش ‏آکل مسئولیت سرپرستی این خانواده را پذیرفت، سبب می‏شوند که موانع و مشکلات مربوط به اختلاف سن، نازیبایی چهره و تصور سوء‏استفاده داش ‏آکل از موقعیت و ناجوانمردی نسبت به امانتی که به وی سپرده شده بوده است (مرجان)، موضوعیت خود را از دست بدهند. همچنان که، تغییر مقام و جایگاه اجتماعی داش ‏آکل از یک داش ‏پهلوان سرشناس به یک موجود منزوی رام و دست آموز بی‏آزار مورد تمسخر همه(23) – به سبب این استحاله – باعث تغییر طبیعی انتظارات جامعه از چنین موجودی شده است. به علاوه آنکه، حتی اگر چنین استحاله‏ای نیز در داش ‏آکل صورت نگرفته بود، و فرض را بر این بگذاریم که جامعه، هنوز از داش ‏آکل، ادامه ایفای نقش اجتماعی‏ای را که در گذشته برای او در نظر گرفته بود انتظار می‏داشت، موضوع پیدا شدن خواستگار پیرتر و زشت‏تر از داش ‏آکل برای مرجان، و رضایت خانواده مرجان به این ازدواج، باعث ایجاد خلل در چنین انتظاری می‏شد. زیرا دیگر این موضوع پذیرفتنی شده بود که مرجان، در صورت ازدواج با داش ‏آکل، زندگی به مراتب بهتری خواهد یافت. بنابراین، عقل سلیم حکم می‏کرد که در این زمان، داش ‏آکل پا پیش بگذارید و از مرجان خواستگاری کند. خاصه آنکه او نیز در یک شرایط- می‏توان گفت- مساوی با خواستگار مرجان، خواست خود را مطرح می‏کرد؛ و مادر و دختر را در انتخاب میان دو خواستگار، آزاد می‏گذاشت.
    اما داش ‏آکل، بی‏توجیه قابل قبولی، ظاهراً بی‏آنکه «خم به ابرو بیاورد»، «با نهایت خونسردی مشغول تهیه جهاز» مرجان می‏شود؛ و برای شب عقدکنان، جشن شایانی آماده می‏کند و... . داش ‏آکل، همچنین، در حالی که به عنوان وصی- از هر نظر که بنگریم- این حق را دارد که- اگر خود هم برای خواستگاری مرجان با پیش نمی‏نهد- برای ایجاد فرصت و شرایط ازدواجی با یک خواستگار جوان‏تر و زیباتر و مناسب‏تر برای مرجان، دست‏کم با این ازدواج موافقت نکند. معلوم نیست به چه سبب، به این کار هم اقدام نمی‏کند! (علت این امر، ظاهراً، چیزی جز اصرار بر تدارک پایانی سوزناک و رمانتیک برای داستان، از سوی نویسنده- آن گونه که سنت معمول او در این قبیل داستان‏هاست- نیست. چه، در غیر این صورت، عملاً داستانی به نام « داش ‏آکل» - با آن تعبیر و تفسیرهای بعدی و پیامدهای مثبت برای صادق هدایت- شکل نمی‏گرفت!





  7. #6
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )

    ب) ساختار
    ب-1) آیا داش آکل یک داستان کوتاه است؟
    با معیارهای پذیرفته شده برای داستان کوتاه، «داش آکل» دچار مشکلات جدی است:
    نخست اینکه، داستان کوتاه در شکل فنی آن، « برش کوتاهی از زندگی» است. به عبارت دیگر، فاصله زمانی کوتاهی از زندگی شخصیت اصلی را در برمی‏گیرد حتی تجربه نشان داده است که فنی‏ترین داستان‏های کوتاه از این نظر، آنهایی هستند که دارای وحدت زمانی‏اند. یعنی یک فاصله زمانی پیوسته قابل قبول (حدود چند ساعت) را در برمی‏گیرند. به گونه‏ای که نیاز به تقطیع، و خوردن علامت فصل، ندارند. در نهایت، به نظر می‏رسد شش‏ ماه، حداکثر فاصله زمانی قابل قبول برای وقوع رویدادهای یک داستان کوتاه باشد.
    صادق هدایت، بی‏توجه به این نکته بسیار مهم، و ظاهراً به تأسی از برخی داستان‏های کوتاه اولیه نویسندگان- عمدتاً- قرن نوزده غرب (مثلاً «گردنبند» موپاسان)، در « داش آکل» یک فاصله زمانی هفت ساله را محور کار خود قرار داده است. که برای یک داستان کوتاه، کاملاً غلط و غیرفنی است.
    به تَبَع این امر، مضمونی هم که برای اثر انتخاب شده، افزون بر ظرفیت ظرف کوچک و تنگ داستان کوتاه است.(24)
    از این مسئله که بگذریم، به سادگی قابل درک است که یک فاصله زمانی هفت ساله از یک زندگی، به‏طور طبیعی، به مقاطع زمانی متفاوت و فرازهایی تقسیم می‏شود. یعنی به همین اقتضا، داستان، فصل‏هایی می‏خورد. حال آنکه با کمال تعجب، « داش آکل» نوشته‏ای یکپارچه است که هیچ فصلی نمی‏خورد!
    نتیجه فرایندهای اول و دوم، ایجاد داستانی با ساختار و پرداخت کاملاً «روایی»، فاقد تناسب در ساختار، و دارای پرش‏های قابل توجه زمانی شده است.

    ب- 2) ساختار و پرداخت روایی
    در کل، این فاصله زمانی هفت ساله از زندگی داش آکل و سایر قهرمانان آن، ما تنها شاهد پنج «صحنه» و سه «نیم صحنه»، به شرح ذیل هستیم:
    1- «صحنه» برخورد داش آکل و کاکارستم در قهوه‏خانه دو میل، در آغاز داستان. که در همین جا نیز پیشکار حاجی صمد وارد می‏شود و خبر فوت او و وصیتش را به داش آکل می‏دهد.
    2- «صحنه» رفتن داش آکل به خانه حاجی صمد و صحبت با همسر او؛ بلافاصله پس از شنیدن خبر، از پیشکار حاجی. (هر دوی این صحنه‏ها، مربوط به روز اول داستان است.)
    3- نیم صحنه» فوق‏العاده کوتاه روبه رو شدن داش آکل با امامقلی چلنگر در چهار سوی حاجی سید غریب، در سه روز بعد (حداکثر در پنج سطر).
    پس از آن، طی یک روایت (تلخیص) حدوداً سه و نیم صحنه‏ای با زمان مضارع اخباری، که تنها دو «نیم صحنه» هفت و چهار سطری آن را قدری از یک‏نواختی به درآورده است، شاهد گذشت هفت سال هستیم!:
    هفت سال به همین منوال گذشت.
    4- «نیم صحنه» رفتن به خانه حاجی صمد و تحویل حساب و کتاب‏های حاجی به امام جمعه و رفع تکلیف از خود. آن هم طی فقط یک – در واقع – گفته یک‏طرفه داش آکل؛ بدون هیچ گونه پاسخی از طرف مقابل.
    5- «صحنه» حضور داش آکل در خانه ملا اسحاق یهودی مشروب فروش.
    6- «صحنه» درگیری داش آکل با کاکارستم.
    7- «نیم صحنه» سه سطری عیادت ولی خان، پسر بزرگ حاجی صمد، از داش آکل، در بستر.
    8- «صحنه» شنیدن آن سخنان از زبان طوطی داش آکل، توسط مرجان. این صحنه هم، حداکثر شش سطر است.





  8. #7
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )

    با این ترتیب، می‏بینیم که مجموع سه روز (در واقع دو روز: روز اول در قهوه‏خانه و سپس خانه حاجی صمد، روز سوم (دوم) در گذر حاجی سید غریب) در ابتدا، و دو روز (روز اول: تحویل حساب و کتاب‏ها به امام جمعه، رفتن به خانه ملا اسحاق یهودی، درگیری با کاکارستم در میدانگاهی/ روز دوم: احتضار و مرگ داش آکل، شنیدن آن سخنان از طوطی، توسط مرجان) در انتهای داستان (روی هم پنج روز) حدود نه و نیم صفحه، و هفت سال فاصله میان این روزها، فقط حدود سه و نیم صفحه (تقریبا 4/1) از کل متن داستان را به خود اختصاص داده‏اند! که این، عین بی‏تناسبی در ساختار، و بی‏دقتی نویسنده در این امر است.

    ب- 3) پیرنگ
    دیر افکنده شدن گره اصلی داستان و در نتیجه، طولانی بودن «مقدمه»، از دیگر اشکال‏های پیرنگ داستان است:
    داستان کوتاه معمولاً یک گره اصلی دارد. چنانچه ضرورت ایجاب کند، می‏تواند یک یا دو گره فرعی نیز- به عنوان تقویت کننده پیرنگ و پیچیده‏تر سازنده آن و کشمکش- داشته باشد. اما در هر صورت، تنه داستان، همیشه با افکنده شدن گره اصلی آغاز می‏شود و با گشوده شدن آن، به پایان می‏رسد. گره‏های فرعی، اگر وجود داشته باشند، باید پس از گره اصلی افکنده شوند، و پیش از گشوده شدن گره اصلی نیز باز شوند. گره اصلی « داش آکل»، عاشق شدن او به دختر حاجی صمد است. اما این موضوع، تقریباً پس از گذشتن 4/1 از داستان پیش می‏آید. که بسیار دیر است. در حالی که در یک ساختار درست، این مشکل، می‏بایست حداکثر در همان صفحه اول داستان مطرح می‏شد!
    اشکال دیگر ساختار « داش آکل»، نحوه پی‏گیری گره‏ها و مشکل‏های آن است:
    اولین گرهی که در ابتدای داستان‏ افکنده می‏شود،کینه کاکارستم به داش آکل است. که البته، هدایت، با بی‏توجهی، با آوردن جمله‏ای در ابتدای داستان، از این نظر، کاملاً آن را از ارزش می‏اندازد و به گرهی کاملاً شل و بی‏اهمیت تبدیلش می‏کند:
    همه اهل شیراز می‏دانستند که داش آکل و کاکارستم، سایه یکدیگر را با تیر می‏زنند.
    به عبارت روشن‏تر، وجود افعال استمراری نشان می‏دهد که این قضیه، موضوعی کهنه و قدیمی است، و ربطی به مسائل فعلی داستان ندارد. کما اینکه در ادامه داستان نیز می‏خوانیم که پیش از این، این دو، بارها با یکدیگر درگیر شده‏‏اند. و «خود کاکارستم که مرد میدان و حریف داش آکل نیست، چون دو بار از دست او زخم خورده بود و سه چهار بار هم [داش آکل] روی سینه‏اش نشسته بود.»
    گره دوم، که گره اصلی‏تر و مهم‏تر است، همان دل‏باختن داش آکل به مرجان است.





  9. #8
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )

    گره دوم، که گره اصلی‏تر و مهم‏تر است، همان دل‏باختن داش آکل به مرجان است.
    فراموشی گره نخست، همچنان که خود شل است، عملاً تا هفت سال و کمتر از دو صفحه مانده به پایان داستان، کاملاً به سپرده و رها می‏شود. در این مدت، نه مواجهه‏ای بین داش آکل و کاکارستم پیش می‏آید و نه درگیری بین آنان رخ می‏دهد، و نه حتی شاهد تلاشی واقعی از سوی کاکارستم برای گرفتن انتقام تحقیری که داش آکل در ابتدا، در قهوه‏خانه بر او روا داشته است، هستیم. حال آنکه «گره داستانی» در معنی درست فنی آن، چیزی است که حتماً باید دغدغه و درگیری و کشمکش ایجاد کند؛ و طبعاً طرف اصلی این درگیری نیز، باید شخصیت اصلی باشد.(25)
    کاکارستم فقط حداکثر سه روز بعد از ماجرای روز اول داستان، پشت سر داش آکل چیزی می‏گوید؛ و بعد، خلاص!(فقط برای او، شایعه می‏سازد.)
    دیشب می‏گفت یارو خوب ما را غال گذاشت و شیخی[!؟] را دید. به نظرم قولش از یادش رفته!
    یک بار هم پشت سرش لغز می‏خواند:
    سر پیری معرکه‏گیری! یارو عاشق دختر حاجی صمد شده! گزلیکش را غلاف کرد! خاک تو چشم مردم باشید، کتره‏ای چو انداخت تا وکیل حاجی شد و همه املاکش را بالا کشد. خدا بخت بدهد.
    در مورد گره دوم، یعنی عشق داش آکل به مرجان نیز، شاهد تلاشی از سوی داش آکل برای غلبه بر این مشکل (وادادگی، «تلاش» نیست) نیستیم. او نه برخود روا می‏بیند که پا پیش بگذارد و مرجان را از خانواده‏اش خواستگاری کند، و نه واقعاً می‏کوشد که این عشق را فراموش کند! فقط شب‏ها از زور پریشانی عرق می‏نوشد (کاری که قبل از این هم، بدون داشتن بهانه پریشانی، می‏کرد)؛ و برای سرگرمی خودش، یک طوطی می‏خرد و با آن درد دل می‏کند. به علاوه آنکه، گفته می‏شود «او نمی‏خواست که پایبند زن و بچه بشود می‏خواست آزاد باشد، همان طوری که بار آمده بود.» یا «اگر داش آکل خواستگاری مرجان را می‏کرد البته مادرش مرجان را به روی دست به او می‏داد.» و البته، ترس از اینکه خواستگاری از مرجان، نمک به حرامی باشد هم، عامل دیگر در پا پیش نگذاشتن داش آکل برای این کار است.
    به عبارت دیگر، در مورد هر دوی این گره‏ها و مشکلات، ما تا همان دو- سه صفحه مانده به پایان داستان، شاهد کشمکشی، نه درونی و نه بیرونی، برای غلبه یا کنار آمدن با مشکل، نیستیم. در هر دو مورد، داش آکل به انتظار می‏نشیند تا تقدیر، تکلیف وی را روشن کند؛ و او را به سوی پایان سوگناک کارش بکشاند! از این نظر، ساختار اثر، به ساختار قصه‏های قدیمی شباهت می‏یابد؛ که به جای حاکمیت کشمکش و مبارزه آگاهانه و بی‏امان قهرمان با مشکلات و قصدهای مخالف، مبتنی بر ماجراها و رویدادهای- بعضاً شگفت- پی در پی، و گرفتار در چنبره حاکمیت تقدیرند.
    به علاوه، آغاز کردن داستان با درگیری لفظی داش آکل و کاکارستم و پایان دادن آن با درگیری بدنی این دو با هم، این شبهه را پیش می‏آورد که گویا نویسنده، خود نمی‏دانسته است که مشکل اصلی داستانش چیست.
    در « داش آکل»، عنصر «تصادف» نیز نقشی قابل توجه دارد:
    در ابتدای داستان، درست همزمان با برخورد تند داش آکل با کاکارستم، پیشکار حاجی صمد وارد قهوه‏خانه می‏شود و خبر مرگ حاجی و تعیین داش آکل را به عنوان وصی توسط حاجی، به او می‏دهد. بلافاصله داش آکل به خانه حاجی می‏رود؛ و این مرد سی و پنج یا چهل ساله (هر دو سن، برای او ذکر شده)، که با وجود داشتن تمکن مالی کافی، تا آن روز، دل به هیچ دختر و زنی بناخته و تن به ازدواج نداده است، در همان برخورد اول و فقط با یک نگاه، یک دل نه، صد دل، عاشق و دلباخته دخترک چهارده ساله حاجی صمد متوفا می‏شود! به گونه‏ای که گذشت هفت سال از این ماجرا نیز، نمی‏تواند کمترین خدشه‏ای در این عشق شورانگیز رمانتیک- در واقع نوجوانانه- ایجاد کند!





  10. #9
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )

    در پایان هم، پس از گذشت هفت سال از آن برخورد داش آکل با کاکارستم در قهوه‏خانه، و در حالی که در این مدت طولانی، در شیراز کوچک آن زمان- با نهایت شگفتی- هیچ‏گونه درگیری و حتی مواجهه‏ای بین این دو صورت نگرفته است، درست در شب همان روزی که داش آکل، بار تکلیف سرپرستی خانواده حاجی صمد را از روی دوش خود برداشته است، «تصادفاً» در میدان‏گاهی با کاکارستم رو به رو و با او گلاویز می‏شود و از وی زخم می‏خورد؛ و روز بعدش هم می‏میرد!
    مقصود اینکه، اگر «تصادف» اول (مرگ حاجی) به لحاظ فنی فاقد اشکال جدی باشد، اما تصادف‏های دوم و به خصوص آخر، از نوع تصادف‏های چندان قابل قبول و بلااشکال از نظر فنی، نیستند.
    جز اینها، دست‏کم سه اشکال منطقی قابل توجه دیگر، برای این داستان، می‏توان برشمرد:
    1- اینکه مردی سی و پنج یا چهل ساله خشن و به کل دور از عوامل احساس و عاطفی، که مطلقاً هم قصد ازدواج با هیچ دختر و زنی را ندارد، با تنها یک نگاه، آن‏گونه به دام عشق دخترک چهارده ساله یتیمی می‏افتد، قاعدتاً باید حاکی از زیبایی خیره کننده و ویژه‏ چنین دختری باشد. و گرنه، برای شخص محبوب و متمکّن و مشهوری چون او، در شهری- به تعبیر حافظ - پرکرشمه مثل شیراز، که از شش جهت در احاطه خوبان است، چیزی که فراوان بوده است، دختران معمولی. حال:
    الف) با این حساب و با توجه به اینکه در زمان وقوع داستان، سن معمول ازدواج دختران، از همین حدود سیزده - چهارده سالگی آغاز می‏شده است، پس، به چه علت تنها در بیست و یک سالگی، تازه، «نخستین» خواستگار برای مرجان پیدا می‏شود؟!
    ب) به علاوه، چرا این تنها خواستگار نیز، «پیرتر و بدگل‏تر از داش آکل» - که در این زمان، چهل و دو یا چهل و هفت ساله است- از کار در می‏آید؟!
    ج) با این اوصاف، چرا و چطور مرجان و خانواده‏اش، بی‏داشتن هیچ اجبار و نیز کراهتی، به این نخستین خواستگار- با آن اوصاف - پاسخ مثبت و به آن ازدواج، رضایت می‏دهند؟!
    2- اگر هم تا پیش از پیدا شدن این خواستگار پیرتر و بدگل‏تر از داش آکل برای مرجان، و از آن مهم‏تر، اعلام رضایت خانواده دختر به این ازدواج، پا پیش نگذاشتن داش آکل برای خواستگاری دختر حاجی صمد، معقول به نظر می‏رسید، بعد از آن، به ویژه با توجه به اینکه در داستان به صراحت تاکید می‏شود «اگر داش آکل خواستگاری مرجان را می‏کرد البته مادرش مرجان را به روی دست به او می‏داد» و نیز اینکه با گذشت هفت سال دیگر دختر از آب و گل درآمده و به سن عقل و تشخیص رسیده است، علاقانه و حتی عاشقانه این بود که داش آکل از مرجان خواستگاری می‏کرد. که البته، در آن صورت، به طور طبیعی، چنین پایان تراژیک رمانتیکی برای داستان رقم نمی‏خورد؛ و « داش آکل» به وجود نمی‏آمد!
    می‏بینیم که پیرنگ اثر، خاصّه به لحاظ رابطه سببیت، به کل مخدوش و غیرقابل دفاع است. در نتیجه، پایان داستان، پایانی انضمامی و شکل گرفته مطابق خواست رمانتیک نویسنده آن است، و نه چیزی که به طور طبیعی و منطقی، بتواند خواننده دقیق و تیزبین را قانع کند.





  11. #10
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : داش آکل ( قسمت اول )

    ب- 4) آیا داش آکل واجد جنبه‏های نمادین است؟
    در داستان، یکی دو مورد به ظاهر مبهم و خاص نیز، در ارتباط با داش آکل مطرح شده، و تاویل‏هایی ویژه از سوی عده‏ای، در ارتباط با این موارد، صورت گرفته است، که لازم است به آنها بپردازیم:
    نخست اینکه، در مراسم عقد دختر حاجی صمد، اشاره می‏شود:
    داش آکل با همان سر و وضع داشی قدیمش، با موهای پاشنه نخواب شانه کرده، از خلق راه راه، شب بند قداره، شال جوزگره، شلوار دبیت مشکی، ملکی کار آباده و کلاه طاسوله نونوار، وارد شد.
    تا اینجا معلوم نمی‏شود منظور نویسنده از آوردن «با همان سر و وضع داشی قدیمش» چیست. زیرا اولاً، کل زمان سپری شده از ابتدای داستان تا آنجا، حدود هفت سال است. خاصّه با آن تغییر و تحولات اجتماعی کاملاً کند و بطیء زمان وقوع داستان نیز، این مدت زمان، برای تبدیل عهد و دوران یا لباسی به «قدیمی»، کافی نیست. مگر اینکه در این فاصله زمانی، تغییر و تحول‏های ویژه و خارج از عرفی در کشور رخ داده باشد، که از مسیر طبیعی و عادی گذر ایام، کاملاً سریع‏تر، و خارج باشد. در حالی که نویسنده، وقتی به شرح آن هفت سال گذشته پرداخته، کمترین اشاره‏ای به چنین تغییر و تحول‏هایی نکرده است.
    داستان فاقد تاریخ آغاز یا انجام یا هر تاریخ و نشانه‏ تاریخی مشخص دیگری است که بتواند به خواننده کمک کند ولو به نحوی غیرمستقیم، زمان دقیق‏ وقوع آن را تشخیص دهد؛ تا شاید از این طریق و مراجعه به حافظه یا تاریخ‏های مربوطه، به آن دگرگونی اجتماعی خاص خارج از مسیر عادی و عرفی، پی ببرد. تنها نشانه قدری کمک کنند، اشاره به «کلاه تخم مرغی» داش آکل در ابتدای داستان است. این کلاه، عمدتاً در دوران قاجار و اوایل حکومت رضا خان (قبل از فرمان(!) متحدالشکل و فرنگی شدن لباس‏ها) مورد استفاده مردان قرار می‏گرفت.
    در روز عقد، نویسنده، ضمن اینکه به تک تک لباس‏های داش آکل اشاره می‏کند، به عمد یا از سر سهو، ذکری از کلاه او به میان نمی‏آورد. به عکس، با اشاره به «موهای پاشنه نخواب شانه کرده» وی، گویی می‏خواهد چنین برساند که او کلاه بر سر ندارد. این در حالی است که مردان آن زمان، خاصّه اگر صاحب موقعیت اجتماعی ویژه‏ای بودند، آن هم هنگام حضور در مراسم رسمی عمومی، به گذاردن کلاه بر سر، اصرار داشتند. به علاوه آنکه، وقتی نویسنده، خود تاکید می‏کند که « داش آکل با همان سر و وضع داشی قدیمش [...] وارد شد»، کلاه تخم مرغی هم جزء لاینفک آن سر و وضع بوده است. با این همه، اشاره نشدن به کلاه او از سوی نویسنده، چه به عمد باشد و چه سهوی، تا اینجا مشکلی جدی برای خواننده ایجاد نمی‏کند.
    داش آکل، پس از آن، بلافاصله- با همان سر و وضع- به خانه ملا اسحاق عرق کش جهود- می‏رود، تا عرق بخورد.





صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دانلود سريال آشنايي با مادر..................How I Met Your Mother (تمامي فصل ها)
    توسط free1366 در انجمن سريالها و برنامه روز جهان
    پاسخ ها: 1299
    آخرين نوشته: 12th March 2016, 01:48 AM
  2. آموزشی: آموزش کامل Excel
    توسط ریپورتر در انجمن آموزش نرم افزار
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 29th July 2010, 06:05 PM
  3. شرح فرآيند واحد الفين پتروشيمي مارون
    توسط *مینا* در انجمن مقالات و جزوات مهندسی شیمی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 2nd March 2010, 12:19 AM
  4. دانلود سريال قاتل حرفه اي (Dexter)
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن سريالها و برنامه روز جهان
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 12th February 2010, 11:49 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •