دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 55

موضوع: اشعار استاد نیما یوشیج

  1. #11
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    صبح چو انوار سرافکنده زد
    گل به دم باد وزان خنده زد
    چهره برافروخت چو اختر به دشت
    وز در دل ها به فسون می گذشت
    ز آنچه به هر جای به غمزه ربود
    بار نخستین دل پروانه بود
    راه سپارنده ی بالا و پست
    بست پر و بال و به گل بر نشست
    گاه مکیدیش لب سرخ رنگ
    گاه کشیدیش به بر تنگ تنگ
    نیز گهی بی خود و بی سر شدی
    بال گشادی به هوا بر شدی
    در دل این حادثه ناگه به دشت
    سرزده زنبوری از آنجا گذشت
    تیزپری ،‌ تندروی ،زرد چهر
    باخته با گلشن تابنده مهر
    آمد و از ره بر گل جا کشید
    کار دو خواهنده به دعوا کشید
    زین به جدل خست پر و بال ها
    زان همه بسترد خط و خال ها
    تا که رسید از سر ره بلبلی
    سوختهای ، خسته ی روی گلی
    بر سر شاخی به ترنم نشست
    قصه ی دل را به سر نغمه بست
    لیک رهی از همه ناخوانده بیش
    دید هیاهوی رقیبان خویش
    یک دو نفس تیره و خاموش ماند
    خیره نگه کرد و همه گوش ماند
    خنده ی بیهوده ی گل چون بدید
    از دل سوزنده صفیری کشید
    جست ز شاخ و به هم آویختند
    چند تنه بر سر گل ریختند
    مدعیان کینه ور و گل پرست
    چرخ بدادند بی پا و دست
    تا ز سه دشمن یکی از جا گریخت
    و آن دگری را پر پر نقش ریخت
    و آن گل عاشق کش همواره مست
    بست لب از خنده و در هم شکست
    طالب مطلوب چو بسیار شد
    چند تنی کشته و بیمار شد
    طالب مطلوب چو بسیار شد
    چند تنی کشته و بیمار شد
    پس چو به تحقیق یکی بنگری
    نیست جز این عاقبت دلبری
    در خم این پرده ز بالا و پست
    مفسده گر هست ز روی گل است
    گل که سر رونق هر معرکه است
    مایه ی خونین دلی و مهلکه است
    کار گل این است و به ظاهر خوش است
    لیک به باطن دم آدم کش است
    گر به جهان صورت زیبا نبود
    تلخی ایام ،‌ مهیا نبود
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  2. #12
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    گل زود رس


    گل زودرس
    آن گل زودرس چو چشم گشود
    به لب رودخانه تنها بود
    گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
    لب گشادی کنون بدین هنگام
    که ز تو خاطری نیابد سود
    گل زیبای من ولی مشکن
    کور نشناسد از سفید کبود
    نشود کم ز من بدو گل گفت
    نه به بی موقع آمدم پی جود
    کم شود از کسی که خفت و به راه
    دیر جنبید و رخ به من ننمود
    آن که نشناخت قدر وقت درست
    زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  3. #13
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    بهار

    بچه‌ها بهار
    گل‌ها وا شدند،
    برف‌ها پا شدند،
    از رو سبزه‌ها
    از رو کوهسار
    بچه‌ها بهار!

    داره رو درخت
    می‌خونه به‌گوش:
    «پوستین را بکن
    قبا را بپوش.»

    بیدار شو بیدار
    بچه‌ها بهار!

    دارند می‌روند
    دارند می‌پرند
    زنبور از لونه
    بابا از خونه
    همه پی‌ِ کار
    بچه‌ها بهار!


    لاهیجان، اسفند 1308
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  4. #14
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    می خندد


    سحر هنگام، کاین مرغ طلایی
    نهان کرده ست پرهای زر افشان.
    طلا در گنج خود می کوبد، اما
    نه پیدا در سراسر چشم مردم.
    من آن زیبا نگارین را نشسته در پس دیوار های نیلی شب
    در این راه درخشان می شناسم.
    می آید در کنار ساحل خاموش به حرف رهگذران می دهد گوش.

    نشسته در میان زورق زرین
    برای آن که از من دل رباید.
    مرا در جای می پاید.
    می آید چون پرنده
    سبک نزدیک می آید.
    می آید گیسوان آویخته گون
    ز گرد عارض مه ریخته خون.

    می آید خنده اش بر لب شکفته
    بهاری می نمایاند به پایان زمستان.
    می آید بر سر چله کمان بسته.
    ولی چون دید من را می رود، در، تند می بندد
    ....
    نشسته سایه ای در ساحل تنها،
    نگار من به او از دور می خندد.
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  5. #15
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    آی آدما


    آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
    یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
    یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
    روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.
    آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن
    آن زمان که پیش خود بی هوده پندارید
    که گرفت استید دست ناتوانی را
    تا توانایی بهتر را پدید آرید.
    آن زمانی که تنگ می بندید
    بر کمر هاتان کمر بند
    در چه هنگامی بگویم من؟
    یک نفر در آب دارد می کند بی هوده جان، قربان!




    آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
    نان به سفره، جامه تان بر تن؛
    یک نفر در آب می خواند شما را.
    موج سنگین را به دست خسته می کوبد
    باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
    سایه هاتان را ز راه دور دیده.
    آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
    می کند زین آب، بیرون
    گاه سر، گه پا
    آی آدم ها!


    او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
    می زند فریاد و امید کمک دارد.
    آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
    موج می کوبد به روی ساحل خاموش
    پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش.
    می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید:
    «آی آدم ها».
    و صدای باد هر دم دل گزاتر
    و در صدای باد بانگ او رهاتر
    از میان آب های دور و نزدیک
    باز در گوش این ندا ها:
    «آی آدم ها»...
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  6. #16
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    یاد


    یادم از روزی سیه می آید و جای نموری
    در میان جنگل بسیار دوری.
    آخر فصل زمستان بود و یک سر هر کجا در زیر باران.
    مثل این که هر چه کز کرده به جایی
    بر نمی آید صدایی.
    صف بیاراییده از هر سو تمشک تیغ دار و دور کرده
    جای دنجی را.
    یاد آن روز صفا بخشان!
    مثل اینکه کنده بودندم تن از هر چیز
    می شدم از روی این بام سیه
    سوی آن خلوت گل آویز،
    تا گذارم گوشه ای از قلب خود را اندر آنجا
    تا از آن جا گوشه ای از دلربای خلوت غمناک روزی را
    آورم با خویش.


    آه! می گویند چون بگذشت روزی
    بگذرد هر چیز با آن روز.
    باز می گویند خوابی هست کار زندگانی
    ز آن نباید یاد کردن
    خاطر خود را
    بی سبب ناشاد کردن.
    بر خلاف یاوه مردم
    پیش چشم من ولیکن
    نگذرد چیزی بدون سوز
    می کشم تصویر آن را
    یاد می آرم از آن روز!
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  7. #17
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    کار شب پا


    ماه می¬تابد، رود است آرام،
    بر سر شاخة «اوجا»، «تیرنگ»
    دم بیاویخته، در خواب فرورفته، ولی در «آیش»
    کار شب پا نه هنوز است تمام.
    * * *
    می¬دمد گاه به شاخ
    گاه می¬کوبد بر طبل به چوب،
    وندر آن تیرگی وحشتزا،
    نه صدایی است به جز این، کز اوست
    هول غالب، همه چیزی مغلوب.
    می¬رود دوکی، این هیکل اوست.
    می¬رمد سایه¬ای، این است گُراز.
    خواب¬آلوده، به چشمان خسته،
    هر دمی با خود می¬گوید باز:
    «چه شب موذی و گرمیّ و دراز
    تازه مرده ست زنم،
    گرْسِنه مانده دو تایی بچه¬هام،
    نیست در «کپّه»ی ما مشت برنج،
    بکنم با چه زبانشان آرام؟»
    باز می¬کوبد او بر سر طبل،
    در هوایی به مِه اندود شده،
    گرد مهتاب بر آن بنشسته،
    وز همه رهگذر جنگل و روی آیش
    می¬پرد پشّه و پشّه ست که دسته بسته.
    مثل این است که با کوفتن طبل و دمیدن در شاخ
    می¬دهد وحشت و سنگینی شب را تسکین.
    هر چه، در دیدة او ناهنجار،
    هر چهاش در بر، سخت و سنگین.

    لیک فکریش به سر می¬گذرد،
    همچو مرغی که بگیرد پرواز،
    هوس دانه¬اش از جا برده،
    می¬دهد سوی بچه¬هاش آواز.
    مثل این است به او می¬گویند:
    «بچّه¬های تو دو تایی ناخوش،
    دست در دست تب و گرسِنگی داده به جا می¬سوزند.
    آن دو بی مادر و تنها شده¬اند،
    مرد!
    برو آنجا به سراغ آنها
    در کجا خوابیده،
    به کجا یا شده¬اند...»

    بچّة «بینجگر» از زخم پشه
    بر نی آرامیده،
    پس از آنی که ز بس مادر را
    یاد آورده به دل، خوابیده. پاک و پاک سوزد آنجا «کـَلِه سی»
    بوی از پیه می¬آید به دماغ.
    در دل در هم و بر هم شده، مَه
    کورسویی ست ز یک مرده چراغ.
    هست جولان پشه،
    هست پرواز ضعیف شبتاب.

    چه شب موذیی و طولانی!
    نیست از هیچ¬کسی آوایی.
    مرده و افسرده همه چیز که هست،
    نیست دیگر خبر از دنیایی.
    ده از او دور و کسی گر آنجاست،
    همچو او زندگیش می¬گذرد:
    خود او در آیش
    و زن او به «نِپار»ی تنهاست.

    «آی دالنگ! دالنگ!» صدا می¬زند او
    سگ خود را به بر خود. دالنگ!
    می¬زند دور صدایش خوکی
    می¬جهد، گویی از سنگ به سنگ،
    یا به تابندگیِ چشمش همچون دو گل آتش سرخ،
    یک درنده ست که می¬پاید و کرده ست درنگ.

    نه کسیّ و نه سگی همدم او
    بینجگر بی ثمر آنجا تنها
    چون دگر همکاران.
    تن او لخت و «شماله» در دست.
    می¬رود، بازمی¬آید، چه بس افتاده به بیم،
    دودناکی به شب وحشتزا
    می¬کند هیکل او را ترسیم.

    طبل می¬کوبد و در شاخ دمان
    به سوی راه دگر می¬گذرد.
    مرده در گور گرفته ست تکان، پنداری،
    جَسته یا زنده¬ای از زندگی خود که شما ساخته¬اید.

    نفرت و بیزاری،
    می¬گریزد این دم
    که به گوری بتپد
    یا در امّیدی
    می¬رود تا که دگر باز بجوید هستی.
    «چه شب موذی و گرمیّ و سمج،
    بچّگانم ز ره خواب نگشتند بدر.
    چه قدَر شب¬ها می¬گفتمشان:
    خواب، شیطانزدگان! لیک امشب
    خواب هستند. یقین میدانند
    خسته مانده ست پدر،
    بس که او رفته و بس آمده، در پاهایش
    قوّتی نیست دگر.»

    دالنگ، دالنگ، گرْسِنه سگ او هم در خواب.
    هر چه خوابیده، همه چیز آرام،
    می¬چمد از «پَلَمـ»ی خوک به «لَم»
    برنمی¬خیزد یک تن به جز او
    که به کار است و نه کار است تمام.

    پشّه¬اش می¬مکد از خون تن لخت و سیاه
    تا دم صبح صدا می¬زند او.
    دم که فکرش شده سوی دیگر
    گردن خود، تن خود خارد و در وحشت دل افکند او.
    می¬کند بار دگر دورش از موضع کار،
    فکرتِ زادة مهر پدری،
    او که تا صبح به چشم بیدار،
    بینج باید پاید تا حاصل آن
    بخورد در دل راحت دگری.
    باز می¬گوید:
    «مرده زن من،
    بچه¬ها گرْسِنه هستند مرا
    بروم بینمشان روی دمی.
    خوک¬ها گوی بیایند و کنند
    همه این آیش ویران به چرا.»
    چه شب موذی و سنگین! آری
    همچنان است که او می¬گوید.
    سایه در حاشیة جنگل باریک و مهیب
    مانده آتش خاموش،
    بچّه¬ها بی¬حرکت با تن یخ،
    هر دو تا دست به هم خوابیده،
    برده¬شان خواب ابد لیک از هوش.
    هر دو با عالم دیگر دارند
    بستگی در این دم،
    وارهیده ز بد و خوبْ سراسر کم و بیش.
    نگهِ رفتة چشم آنها
    با درون شب گرم
    زمزمه می¬کند از قصّة یک ساعت پیش.
    تن آنها به پدر می¬گوید:
    بچّه¬هایت مرده¬ند.
    پدر! امّا برگرد،
    خوک¬ها آمده¬اند،
    بینج را خورده¬ند...»

    چه کند گر برود یا نرود؟
    دم که با ماتم خود می¬گردد،
    می¬رود شب پا، آن گونه که گویی به خیال
    می¬رود او، نه به پا.
    کرده در راه گلو بغض گره،
    هر چه می¬گردد با او از جا.
    هر چه... هر چیز که هست از بر او.
    همچنان گوری دنیاش می¬آید در چشم
    و آسمان سنگ لحد بر سر او.

    هیچ طوری نشده، باز شب است،
    همچنان کاوّل شب، رود آرام،
    می¬رسد ناله¬ای از جنگل دور،
    جا که می¬سوزد دلمرده چراغ،
    کار هر چیز تمام است، بریده ست دوام،
    لیک در آیش
    کار شب پا نه هنوز است تمام.
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  8. #18
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    آقای تو کا

    به روی در، به روی پنجره ها
    به روی تخته های بام، در هر لحظه مقهور رفته، باد می کوبد.
    نه از او پیکری در راه پیدا
    نیاسوده دمی بر جا.
    خروشان ست دریا
    و در قعر نگاه، امواج او تصویر می بندند

    هم از آن گونه کان بود
    ز مردی در درون پنجره بر می شود آوا:
    «دو دوک دوکا! آقا توکا! چه کارت بود با من؟».
    در این تاریک دل شب
    نه زو بر جای خود چیزی قرارش.

    «درون جاده کس نیست پیدا.
    پریشان است افرا»
    گفت توکا:

    «به رویم پنجره ت را باز بگذار
    به دل دارم دمی با تو بمانم
    به دل دارم برای تو بخوانم.

    ز مردی در درون پنجره مانده ست ناپیدا نشانه.
    فتاده سایه اش در گردش مهتاب، نا معلوم از چه سوی، بر دیوار
    وز او هر حرف می ماند صدای موج را از موج
    ولیک از هیبت دریا.

    «چگونه دوستان من گریزان اند از من»
    گفت توکا:
    «شب تاریک را بار درون وهم ست یا رؤیای سنگینی ست!»
    و با مردی درون پنجره بار دگر برداشت آوا:
    «به چشمان اشک ریزانند طفلان.
    منم بگریخته از گرم زندانی که با من بود
    کنون مانند سرما درد با من گشته لذت ناک.
    به رویم پنجره ت را باز بگذار
    به دل دارم دمی با تو بمانم
    به دل دارم برای تو بخوانم

    ز مردی در درون پنجره آوا، ز راه دور می آید:
    «دوک دوک دوکا، آقا توکا!
    همه رفته اند و روی از ما بپوشیده
    فسانه شد نشان انس هر بسیار جوشیده
    گذشته سالیان بر ما
    نشانده بارها گل شاخه تر جسته از سرما.
    اگر خوب این، وگر ناخوب
    سفارش های مرگ اند این خطوط ته نشسته
    به چهر رهگذر مردم که پیری مینهدشان دل شکسته.
    دل ات نگرفت از خواندن؟
    از آن جان ات نیامد سیر؟»

    در آن سودا که خوانا بود، توکا باز میخواند
    و مردی در درون پنجره آواش با توکا سخن می گفت:
    «به آن شیوه که میل تو آن می بود
    پی ات بگرفته نو خیزان به راه دور میخوانند
    بر اندازه که می دانند.
    به جا در بستر خارت، که بر امید تر دامن گل روز بهارانی
    فسرده غنچه ای حتی نخواهی دید و این دانی.
    به دل ای خسته آیا هست
    هنوزت رغبت خواندن؟»

    ولی توکاست خوانا.
    هم از آن گونه کاول بر می آید باز
    ز مردی در درون پنجره آوا.
    به روی در، به روی پنجره ها
    به روی تخته های بام، در هر لحظه مقهور رفته، باد می کوبد
    نه ازو پیکری در راه پیدا.
    نیاسوده دمی بر جا، خروشان ست دریا.
    و در قعر نگاه، امواج او تصویر می بندند.
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  9. #19
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    آنکه می گردد با گردش شب
    گفت و گو دارد با من به نهان.
    از برای دل من خندان ست
    آنکه می آید خندان خندان.

    مردم چشمم در حلقه چشم من اسیر
    می شتابد از پیش.
    رفته است از من، از آن گونه که هوش من از قالب سر
    نگه دور اندیش.

    تا بیابم خندان چه کسی
    و آنکه می گرید با او چه کسی ست.
    رفته هر محرم از خانه من
    با من غمزده یک محرم نیست.

    آب می غرد در مخزن کوه
    کوه ها غمناک اند
    ابر می پیچد، دامان اش تر.
    وز فراز دره (اوجا)ی جوان
    بیم آورده برفراشته سر.

    من بر آن خنده که او دارد می گریم
    و بر آن گریه که اوراست به لب می خندم.
    و طراز شب را، سرد و خاموش
    بر خراب تن شب می بندم.
    چه به خامی به ره آمد کودک!
    چه نیابیده همه یافته دید!
    گفت: راهم بنما
    گفتم او را که: بر اندازه بگو
    پیش تر بایدت از راه شنید

    هم چنان لیکن می غرد آب.
    زخم دارد به نهان می خندد.
    خنده ناکی می گرید.
    خنده با گریه بیامیخته شکل
    گل دوانده است بر آب.
    هر چه میگردد از خانه به در
    هر چه می غلتد، مدهوش در آب.

    کوه ها غمناک اند
    ابرها می پیچند.
    وز فراز دره (اوجا)ی جوان
    بیم آورده برفراشته قد.
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  10. #20
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد نیما یوشیج

    مهتاب


    می تراود مهتاب
    می درخشد شب تاب
    نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
    غم این خفته چند
    خواب در چشم ترم می شکند.

    نگران با من استاده سحر.
    صبح میخواهد از من
    کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
    در جگر لیکن خاری
    از ره این سفرم می شکند.

    نازک آرای تن ساق گلی
    که به جان اش کشتم
    و به جان دادم اش آب.
    ای دریغا! به برم می شکند.

    دست ها می سایم
    تا دری بگشایم.
    بر عبث می پایم
    که به در کس آید.
    در و دیوار به هم ریخته شان
    بر سرم می شکند.

    می تراود مهتاب
    می درخشد شب تاب
    مانده پای آبله از راه دراز
    بر دم دهکده مردی تنها
    کوله بارش بر دوش
    دست او بر در، می گوید با خود:
    غم این خفته چند
    خواب در چشم ترم می شکند.
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چرا باید کتاب «یادداشت‌های روزانه نیما» را بخوانیم؟؟!
    توسط آبجی در انجمن سایر موضوعات ادبیات
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 24th December 2013, 03:28 PM
  2. پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: 12th November 2012, 02:08 PM
  3. پشت پيچك‌هاي خانه بنان
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن سایر موضوعات موسیقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd May 2010, 05:09 PM
  4. مقاله: سالشمار 1400 ساله شعر و موسیقی ایران و جهان
    توسط ICE در انجمن کارگاه آموزشی موسیقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th March 2010, 10:08 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •