دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 113

موضوع: اشعار استاد اخوان ثالث

  1. #21
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    رباعی


    خشکید و کویر لوت شد دریامان
    امروز بد و از آن بتر فردامان
    زین تیره دل دیو سفت مشتی شمر
    چون آخرت یزید شد دنیامان
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  2. #22
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    پیوندها و باغ ها


    لحظه ای خاموش ماند ، آنگاه
    باز دیگر سیب سرخی را که در کف داشت
    به هوا انداخت
    سیب چندی گشت و باز آمد
    سیب را بویید
    گفت
    گپ زدن از ایباریها و از پیوند ها کافیست
    خوب
    تو چه می گویی ؟
    آه
    چه بگویم ؟ هیچ
    سبز و رنگین جامه ای گلبفت بر تن داشت
    دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود
    از شکوفه های گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی بگردن داشت
    پرده ای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار
    با حریری که به آرامی وزیدن داشت
    روح باغ شاد همسایه
    مست و شیرین می خرامید و سخن می گفت
    و حدیث مهربانش روی با من داشت
    من نهادم سر به نرده ی اهن باغش
    که مرا از او جدا می کرد
    و نگاهم مثل پروانه
    در فضای باغ او می گشت
    گشتن غمگین پری در باغ افسانه
    او به چشم من نگاهی کرد
    دید اشکم را
    گفت
    ها ، چه خوب آمد بیادم گریه هم کاری است
    گاه این پیوند با اشک است ، یا نفرین
    گاه با شوق است ، یا لبخند
    یا اسف یا کین
    و آنچه زینسان ، لیک باید باشد این پیوند
    بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
    من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم
    آه
    خامشی بهتر
    ورنه من باید چه می گفتم به او ، باید چه می گفتم ؟
    گر چه خاموشی سر آغز فراموشی است
    خامشی بهتر
    گاه نیز آن بایدی پیوند کو می گفت خاموشی ست
    چه بگویم ؟ هیچ
    جوی خشکیده ست و از بس تشنگی دیگر
    بر لب جو بوته های بار هنگ و پونه و خطمی
    خوابشان برده ست
    با تن بی خویشتن ، گویی که در رویا
    می بردشان آب ،‌ شاید نیز
    آبشان برده ست
    به عزای عاجلت ای بی نجابت باغ
    بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد
    هر چه هر جا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
    همچو ابر حسرت خاموشبار من
    ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور
    یک جاوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
    ای گروهی برگ چرکین تار چرکین بود
    یادگار خشکسالیهای گردآلود
    هیچ بارانی شما را شست نتواند
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  3. #23
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    زندگی


    بر زمین افتاده پخشیده ست
    دست و پا گسترده تا هر جا
    از کجا ؟
    کی ؟
    کس نمی داند
    و نمی داند چرا حتی
    سالها زین پیش
    این غم آور وحشت منفور را خیام پرسیده ست
    وز محیط فضل و شمع خلوت اصحاب هم هرگز
    هیچ جز بیهوده نشنیده ست
    کس نداند کی فتاده بر زمین این خلط گندیده
    وز کدامین سینه ی بیمار
    عنکبوتی پیر را ماند ، شکم پر زهر و پر احشا
    مانده ، مسکین ، زیر پای عابری گمنام و نابینا
    پخش مرده بر زمین ، هموار
    دیگر ایا هیچ
    کرمکی در هیچ حالی از دگردیسی
    به چنین پیسی
    تواند بود ؟
    من پرسم
    کیست تا پاسخ بگوید
    از محیط فضل خلوت یا شلوغی
    کیست ؟
    چیست ؟
    من می پرسم
    این بیهوده
    ای تاریک ترس آور
    چیست ؟
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  4. #24
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    نا گه غروب کدامین ستاره ؟



    با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست
    با ابرها و نفس دودهایش
    تاریک و سرد و مه آلود کرده ست
    و سایه ها را ربوده ست و نابود کرده ست
    من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت
    پوشاندم از چشم او سایه ام را
    با سایه ی خود در اطراف شهر مه آلود گشتم
    اینجا و انجا گذشتم
    هر جا که من گفتم ، آمد
    در کوچه پسکوچه های قدیمی
    میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
    از ترک ، ترسا ، کلیمی
    اغلب چو تب مهربان و صمیمی
    میخانه های غم آلود
    با سقف کوتاه و ضربی
    و روشنیهای گم گشته در دود
    و پیخوانهای پر چرک و چربی
    هر جا که من گفتم ، آمد
    این گوشه آن گوشه ی شب
    هر جا که من رفتم آمد
    او دید من نیز دیدم
    مرد و زنی را که آرام و آهسته با هم
    چون دو تذرو جوان می چمیدند
    و پچ پچ و خنده و برق چشمان ایشان
    حتی بگو باد دامان ایشان
    می شد نهیبی که بی شک
    انگار گردنده چرخ زمان را
    این پیر پر حسرت بی امان را
    از کار و گردش می انداخت ، مغلوب می کرد
    و پیری و مرگ را در کمینگاه شومی که دارند
    نومیده و مرعوب می کرد
    در چار چار زمستان
    من دیدم او نیز می دید
    آن ژنده پوش جوان را که ناگاه
    صرع دروغینش از پا درانداخت
    یک چند نقش زمین بود
    آنگاه
    غلت دروغینش افکند در جوی
    جویی که لای و لجنهای آن راستین بود
    و آنگاه دیدیم با شرم و وحشت
    خون ، راستی خون گلگون
    خونی که از گوشه ی ابروی مرد
    لای و لجن را به جای خدا و خداوند
    آلوده ی وحشت و شرم می کرد
    در جوی چون کفچه مار مهیبی
    نفت غلیظ و سیاهی روانبود
    می برد و می برد و می برد
    آن پاره های جگر ، تکه های دلم را
    وز چشم من دور می کرد و می خورد
    مانند زنجیره ی کاروانهای کشتی
    کاندر شفقها ،‌فلقها
    در آبهای جنوبی
    از شط به دریا خرامند و از دید گه دور گردند
    دریا خوردشان و مستور گردند
    و نیز دیدیم با هم ، چگونه
    جن از تن مرد آهسته بیرون می آمد
    و آن رهروان را که یک لحظه می ایستادند
    یا با نگاهی بر او می گذشتند
    یا سکه ای بر زمین می نهادند
    دیدیم و با هم شنیدیم
    آن مرد کی را که می گفت و می رفت : این بازی اوست
    و آن دیگیر را که می رفت و می گفت : این کار هر روزی اوست
    دو لابه های سگی را سگی زرد
    که جلد می رفت ،‌ می ایستاد و دوان بود
    و لقمه ای پیش آن سگ می افکند
    ناگه دهان دری باز چون لقمه او را فرو برد
    ما هم شنیدیم کان بوی دلخواه گم شد
    و آمد به جایش یکی بوی دشمن
    و آنگاه دیدیم از آن سگ
    خشم و خروش و هجویمی که گفتی
    بر تیره شب چیره شد بامداد طلایی
    اما نه ، سگ خشمگین مانده پایین
    و بر درخت ست آن گربه ی تیره ی گل باقلایی
    شب خسته بود از درنگ سیاهش
    من سایه ام را به میخانه بردم
    هی ریختم خورد ،‌ هی ریخت خوردم
    خود را به آن لحظه ی عالی خوب و خالی سپردم
    با هم شنیدیم و دیدیم
    میخواره ها و سیه مستها را
    و جامهایی که می خورد بر هم
    و شیشه هایی که پر بود و می ماند خالی
    و چشم ها را و حیرانی دستها را
    دیدیم و با هم شنیدیم
    آن مست شوریده سر را که آواز می خواند
    و آن را که چون کودکان گریه می کرد
    یا آنکه یک بیت مشهور و بد را
    می خواند و هی باز می خواند
    و آن یک که چون هق هق گریه قهقاه می زد
    می گفت : ای دوست ما را مترسان ز دشمن
    ترسی ندارد سری که بریده ست
    آخر مگر نه ، مگر نه
    در کوچه ی عاشقان گشته ام من ؟
    و آنگاه خاموش می ماند یا آه می زد
    با جرعه و جامهای پیاپی
    من سایه ام را چو خود مست کردم
    همراه آن لحظه های گریزان
    از کوچه پسکوچه ها بازگشتم
    با سایه ی خسته و مستم ، افتان و خیزان
    مستیم ، مسیتم ، مستیم
    مستیم و دانیم هستیم
    ای همچو من بر زمین اوفتاده
    برخیز ، شب دیر گاهست ، برخیز
    دیگر نه دست و نه دیوار
    دیگر نه دیوار نه دست
    دیگر نه پای و نه رفتار
    تنها تویی با من ای خوبتر تکیه گاهم
    چشمم ، چراغم ، پناهم
    من بی تو از خود نشانی نبینم
    تنهاتر از هر چه تنها
    همداستانی نبینم
    با من بمان ای تو خوب ، ای بیگانه
    برخیز ، برخیز ، برخیز
    با من بیا ای تو از خود گریزان
    من بی تو گم می کنم راه خانه
    با من سخن سر کن ای ساکت پرفسانه
    ایینه بی کرانه
    می ترسم ای سایه می ترسم ای دوست
    می پرسم آخر بگو تا بدانم
    نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مست
    این ظلمت غرق خون و لجن را
    چونین پر از هول و تشویش کرده ست ؟
    ایکاش می شد بدانیم
    ناگه غروب کدامین ستاره
    ژرفای شب را چنین بیش کرده ست ؟
    هشدار ای سایه ره تیره تر شد
    دیگر نه دست و نه دیوار
    دیگر نه دیوار نه دوست
    دیگر به من تکیه کن ، ای من ، ای دوست ، اما
    هشدار کاینسو کمینگاه وحشت
    و آنسو هیولای هول است
    وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما
    ای سایه ، ناگه دلم ریخت ، افسرد
    ایکاش می شد بدانیم
    نا گه کدامین ستاره فرومرد ؟


    منبع : آوای آزاد
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  5. #25
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    کاوه یا اسکندر؟


    موجها خوابیده اند ، آرام و رام
    طبل توفان از نوا افتاده است
    چشمه های شعله ور خشکیده اند
    آبها از آسیا افتاده است
    در مزار آباد شهر بی تپش
    وای جغدی هم نمی اید به گوش
    دردمندان بی خروش و بی فغان
    خشمناکان بی فغان و بی خروش
    آهها در سینه ها گم کرده راه
    مرغکان سرشان به زیر بالها
    در سکوت جاودان مدفون شده ست
    هر چه غوغا بود و قیل و قال ها
    آبها از آسیا افتاد هاست
    دارها برچیده، خونها شسته اند
    جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
    خشکبنهای پلیدی رسته اند
    مشتهای آسمانکوب قوی
    وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
    یا نهان سیلی زنان یا آشکار
    کاسه ی پست گداییها شده ست
    خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
    و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
    این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
    لیک پشت تپه هم روزی نبود
    باز ما ماندیم و شهر بی تپش
    و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
    گاه می گویم فغانی بر کشم
    باز می بیتم صدایم کوته ست
    باز می بینم که پشت میله ها
    مادرم استاده ، با چشمان تر
    ناله اش گم گشته در فریادها
    گویدم گویی که : من لالم ، تو کر
    آخر انگشتی کند چون خامه ای
    دست دیگر را بسان نامه ای
    گویدم بنویس و راحت شو به رمز
    تو عجب دیوانه و خودکامه ای
    من سری بالا زنم ، چون ماکیان
    ازپس نوشیدن هر جرعه آب
    مادرم جنباند از افسوس سر
    هر چه از آن گوید ، این بیند جواب
    گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
    گویمش اما جوانان مانده اند
    گویدم اینها دروغند و فریب
    گویم آنها بس به گوشم خوانده اند
    گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
    من نهم دندان غفلت بر جگر
    چشم هم اینجا دم از کوری زند
    گوش کز حرف نخستین بود کر
    گاه رفتن گویدم نومیدوار
    و آخرین حرفش که : این جهل است و لج
    قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
    و آخرین حرفم ستون است و فرج
    می شود چشمش پر از اشک و به خویش
    می دهد امید دیدار مرا
    من به اشکش خیره از این سوی و باز
    دزد مسکین برده سیگار مرا
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و خوان این و آن
    میهمان باده و افیون و بنگ
    از عطای دشمنان و دوستان
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و عدل ایزدی
    و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
    باز هم مست و تهی دست آمدی ؟
    آن که در خونش طلا بود و شرف
    شانه ای بالا تکاند و جام زد
    چتر پولادین ناپیدا به دست
    رو به ساحلهای دیگر گام زد
    در شگفت از این غبار بی سوار
    خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما با موج و توفان مانده ایم
    هر که آمد بار خود را بست و رفت
    ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
    زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
    زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
    باز می گویند : فردای دگر
    صبر کن تا دیگری پیدا شود
    کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
    کاشکی اسکندری پیدا شود
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  6. #26
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    غزل 1


    باده ای هست و پناهی و شبی شسته و پاک
    جرعه ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک
    نم نمک زمزمه واری ، رهش اندوه و ملال
    می زنم در غزلی باده صفت آتشنک
    بوی آن گمشده گل را از چه گلبن خواهم ؟
    که چو باد از همه سو می دوم و گمراهم
    همه سر چشمم و از دیدن او محرومم
    همه تن دستم و از دامن او کوتاهم
    باده کم کم دهدم شور و شراری که مپرس
    بزدم ، افتان خیزان ، به دیاری که مپرس
    گوید آهسته به گوشم سخنانی که مگوی
    پیش چشم آوردم باغ و بهاری که مپرس
    آتشین بال و پر و دوزخی و نامه سیاه
    جهد از دام دلم صد گله عفریته ی آه
    بسته بین من و آن آرزوی گمشده ام
    پل لرزنده ای از حسرت و اندوه نگاه
    گرچه تنهایی من بسته در و پنجره ها
    پیش چشمم گذرد عالمی از خاطره ها
    مست نفرین منند از همه سو هر بد و نیک
    غرق دشنام و خروشم سره ها ، ناسره ها
    گرچه دل بس گله ز او دارد و پیغام به او
    ندهد بار ، دهم باری دشنام به او
    من کشم آه ، که دشنام بر آن بزم که وی
    ندهد نقل به من، من ندهم جام به او
    روشنایی ده این تیره شبان بادا یاد
    لاله برگ تر برگشته ، لبان ، بادا یاد
    شوخ چشم آهوک من که خورد باده چو شیر
    پیر می خوارگی ، آن تازه جوان ، بادا یاد
    باده ای بود و پناهی ، که رسید از ره باد
    گفت با من : چه نشستی که سحر بال گشاد
    من و این ناله ی زار من و این باد سحر
    آه اگر ناله ی زارم نرساند به تو باد
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  7. #27
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    چون سبوی تشنه ...


    از تهی سرشار
    جویبار لحظه ها جاری ست
    چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، واندر آب بیند سنگ
    دوستان و دشمنان را می شناسم من
    زندگی را دوست می دارم
    مرگ را دشمن
    وای ، اما با که باید گفت این ؟ من دوستی دارم
    که به دشمن خواهم از او التجا بردن
    جویبار لحظه ها جاری
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  8. #28
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    میراث


    پوستینی کهنه دارم من
    یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
    سالخوردی جاودان مانند
    مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
    جز پدرم آیا کسی را می شناسم من
    کز نیاکانم سخن گفتم ؟
    نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خونشان
    کرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ
    خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن ، که من گفتم
    جز پدرم آری
    من نیای دیگری نشناختم هرگز
    نیز او چون من سخن می گفت
    همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
    کاندر اخم جنگلی ، خمیازه ی کوهی
    روز و شب می گشت ، یا می خفت
    این دبیر گیج و گول و کوردل : تاریخ
    تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
    با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
    رعشه می افتادش اندر دست
    در بنان درفشانش کلک شیرین سلک می لرزید
    حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست
    زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست
    هان ، کجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
    ماه نو را دوش ما ، با چاکران ، در نیمه شب دیدیم
    مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
    در کدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا آنچنان ، بنویس
    لیک هیچت غم مباد از این
    ای عموی مهربان ، تاریخ
    پوستینی کهنه دارم من که می گوید
    از نیاکانم برایم داستان ، تاریخ
    من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
    نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
    وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
    کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست
    پوستینی کهنه دارم من
    سالخوردی جاودان مانند
    مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم ،که شب تا روز
    گویدم چون و نگوید چند
    سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
    بس پدرم از جان و دل کوشید
    تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
    او چنین می گفت و بودش یاد
    داشت کم کم شبکلاه و جبه ی من نو ترک می شد
    کشتگاهم برگ و بر می داد
    ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
    من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
    تا گشودم چشم ، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
    پوستین کهنه ی دیرینه ام با من
    اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز
    هم بدان سان کز ازل بودم
    باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
    باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
    و آن بآیین حجره زارانی
    کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی
    هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
    روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
    ما پس از او پنج تن بودیم
    من بسان کاروانسالارشان بودم
    کاروانسالار ره نشناس
    اوفتان و خیزان
    تا بدین غایت که بینی ، راه پیمودیم
    سالها زین پیشتر من نیز
    خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
    با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
    «این مباد ! آن باد »
    ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
    پوستینی کهنه دارم من
    یادگار از روزگارانی غبار آلود
    مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
    های ، فرزندم
    بشنو و هشدار
    بعد من این سالخورد جاودان مانند
    با بر و دوش تو دارد کار
    لیک هیچت غم مباد از این
    کو ،کدامین جبه ی زربفت رنگین میشناسی تو
    کز مرقع پوستین کهنه ی من پاکتر باشد ؟
    با کدامین خلعتش ایا بدل سازم
    که من نه در سودا ضرر باشد ؟
    اَی دختر جان!
    همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  9. #29
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    گل



    همان رنگ و همان روی
    همان برگ و همان بار
    همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز
    همان شرم و همان ناز
    همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار
    همان جلوه و رخسار
    نه پژمرده شود هیچ
    نه افسرده ، که افسردگی روی
    خورد آب ز پژمردگی دل
    ولی در پس این چهره دلی نیست
    گرش برگ و بری هست
    ز آب و ز گلی نیست
    هم از دور ببینش
    به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
    ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش
    مبویش
    که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
    مبر دست به سویش
    که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



  10. #30
    یار قدیمی
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    5,334
    ارسال تشکر
    19
    دریافت تشکر: 4,062
    قدرت امتیاز دهی
    552
    Array
    بهـمن's: جدید28

    پیش فرض پاسخ : اشعار استاد اخوان ثالث

    مرداب


    این نه آب است کآتش را کند خاموش
    با تو گویم ، لولی لول گریبان چک
    آبیاری می کنم اندوه زار خاطر خود را
    زلال تلخ شور انگیز
    تکزاد پاک آتشنک
    در سکوتش غرق
    چون زنی عریان میان بستر تسلیم ، اما مرده یا در خواب
    بی گشاد و بست لبخندی و اخمی ، تن رها کرده ست
    پهنه ور مرداب
    بی تپش و آرام
    مرده یا در خواب مردابی ست
    و آنچه در وی هیچ نتوان دید
    قله ی پستان موجی ، ناف گردابی ست
    من نشسته م بر سریر ساحل این رود بی رفتار
    وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام
    زی خدای و جمله پیغام آورانش ، هر که وز هر جای
    بسته گوناگون پل پیغام
    هر نفس لختی ز عمر من ، بسان قطره ای زرین
    می چکد در کام این مرداب عمر اوبار
    چینه دان شوم و سیری ناپذیرش هر دم از من طعمه ای خواهد
    بازمانده ، جاودان ،‌منقار وی چون غار
    من ز عمر خویشتن هر لحظه ای را لاشه ای سازم
    همچو ماهی سویش اندازم
    سیر اما کی شود این پیر ماهیخوار ؟
    باز گوید : طعمه ای دیگر
    اینت وحشتناک تر منقار
    همچو آن صیاد نکامی که هر شب خسته و غمگین
    تورش اندر دست
    هیچش اندر تور
    می سپارد راه خود را ، دور
    تا حصار کلبه ی در حسرتش محصور
    باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز
    تورش اندر دست و در آن هیچ
    تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا
    و آزماید بخت بی بنیاد
    همچو این صیاد
    نیز من هر شب
    ساقی دیر اعتنای ارقه ترسا را
    باز گویم : ساغری دیگر
    تا دهد آن : دیگری دیگر
    ز آن زلال تلخ شورانگیز
    پاکزاد تک آتشخیز
    هر بهنگام و بناهنگام
    لولی لول گریبان چک
    آبیاری می کند اندوه زار خاطر خود را
    ماهی لغزان و زرین پولک یک لحظه را شاید
    چشم ماهیخوار را غافل کند ، وز کام این مرداب برباید
    انجمن تخصصی علوم کشاورزی ( کشاورزی ، دام، طیور ، ماشین آلات و ...)
    سایت دامکده



صفحه 3 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: 12th November 2012, 02:08 PM
  2. پشت پيچك‌هاي خانه بنان
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن سایر موضوعات موسیقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd May 2010, 05:09 PM
  3. مقاله: سالشمار 1400 ساله شعر و موسیقی ایران و جهان
    توسط ICE در انجمن کارگاه آموزشی موسیقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th March 2010, 10:08 AM
  4. 6 شعر معروف اخوان ثالث
    توسط moji5 در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th October 2009, 10:58 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •