دوستان گویند سعدی خمیه بر گلزار زن/من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست
دوستان گویند سعدی خمیه بر گلزار زن/من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست
تو کمان گرفته و در کمین
که زنی به تیرم ومن غمین
همه غمم بود از همین
که خدا نکرده خطا کنی
یکی آنکه بر خویش خوش بین مباش/دگر آنکه بر خلق بد بین مباش
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نام تو را خواهد شست
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی منو دل باطل بود
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم واو در فغان و در غوغاست
ویرایش توسط MANE1371 : 21st November 2014 در ساعت 07:38 PM
باز دیر اومد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی منو دل باطل بود
در رهگذر باد چراغی که تراست
ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست
دلم تنگه پرتقالِ من!
تنی آلوده در درد و دلی لبریز غم دارم/ ز اسباب پریشانی تورا ای عشق کم دارم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)