ورود آقایون محترم ممنوع!
یارب
آنچه موجب شد تا دوباره به نوشتن در سایت ادامه دهم ماجرای هفته پیش بود که سرم آمد. هنوز علایمش رنگ به رنگ می شود.
......
راهم به اداره ای شیک و پیک افتاد فقط یک ایراد داشت که پله زیاد داشت اونهم کم عرض برای ساختمان هفت طبقه.
گفتند آسانسور گیر داره و زوج و فرده و فوت و فن داره. راستش نتونستم ریسک کنم و در زمان کمی که داشتم زندونی آسانسور بشم.
خلاصه به پاهام قوت دادم و سُنتی بالا رفتم.
در مورد بالا، پایین آمدنم؛ خدماتیه ی محترم، خوب به وظیفه اش آگاه بود و مدام سرامیکها رو برق می انداخت.
....
داشت کارهام تموم می شد بین طبقه دوم و اول بودم که یک لحظه سرعتی به اندازه ی نور، نه بابا نور هم کم می آورد در این سرعت با شتابی که داشت... رسیدم طبقه ی اول.
کفشم سُر خورد و به خودم گفتم دیگه تموم شد برو که برسی زودتر از آسانسور هم می رسی!!
تا به سکون رسیدم و از شتاب افتادم زود بلند شده چادرمو تکوندم (احتیاجی نبود سرامیکها تر تمییز) یه خانمه که با وقار و آرامشی خاص خانمانه، جلوتر از بنده بود برگشته می گه: آخی!!! چیزیت که نشد؟ خانم!
ولی بنده یه نگاه به بالا و یه نگاه به پایین، نفس راحتی کشیدم.
با خنده به خانمه گفتم: بابا! ولش کن؛ خوبه آقایی نبود!!!
بلند شدم و تُند تُند بقیه ی پله های همکف را می رفتم که خانمه دوباره پرسید : چیزیتون که نشد؟
گفتم: بابا ولش کن؛ خوبه از آقایون کسی نبود.
فقط صدای خنده شو شنیدم که دور شده بودم.
....
حالا هم کوفتگی، رنگ به رنگ می شه. که هیچ رنگ گواش و اکرلیک و آبرنگ و.... غیره ای هم نمی تونه این رنگها رو درست کنه و روی بوم بیاره. در حال نقش انداختنه.
آبان88
کمپوت یادتون نره! اونهم هلو......
یا علی
علاقه مندی ها (Bookmarks)