دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: دروغ های مادر

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض دروغ های مادر



    داستان من از زمان تولّدم شروع می‎شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی‎دست و هیچ گاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،:
    ” فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.”
    و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
    زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
    مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می‎کرد و می‎خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
    ” بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی‎دانی که من ماهی دوست ندارم؟”
    و این دومین دروغی بود که مادرم به من گفت.

    قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازای آن مبلغی دستمزد بگیرد.
    شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، “مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح.” لبخندی زد و گفت:
    ” پسرم، خسته نیستم.”
    و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.
    به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
    مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. ازبس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و “نوش جان، گوارای وجود” می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، “مادر بنوش.” گفت:
    ” پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم.”
    و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
    بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسوولیت منزل بر شانه او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چون که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:
    ” من نیازی به محبّت کسی ندارم…”
    و این پنجمین دروغ او بود.
    درس من تمام شد و از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسوولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
    ” پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازه کافی درآمد دارم.”
    و این ششمین دروغی بود که به من گفت.
    درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقای رتبه یافتم. یک شرکت خارجی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رییس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می ‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی ‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:
    ” فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم.”
    و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
    مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همه اعضای درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‎‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:
    ” گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم.”
    و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
    وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت...
    ویرایش توسط م.محسن : 21st January 2015 در ساعت 11:34 PM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم


  2. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهنسی هوافضا
    نوشته ها
    301
    ارسال تشکر
    868
    دریافت تشکر: 1,091
    قدرت امتیاز دهی
    390
    Array

    پیش فرض پاسخ : دروغ های مادر

    عالی بود مثل همیشه.امشب به عروسی دوستم رفته بودم او چند سالی هست که پدرش را از دست داده امشب در صورت مادرش هم خوشحالی و هم ناراحتی دیدم خوشحال از اینکه بلاخره توانسته امانتهای همسرش را به ثمر بنشاند و ناراحت از اینکه در خانه اش نیستند ولی او در دلش میخواست که فرزندانش به ثمر بنشیند که امشب به ارزویش رسید.من چند لحظه به صورت مادرش نگاه کردم با چه خوشحالی به دخترش نگاه میکرد.مادران شجاعت و اقتدار و صداقت دارن.مامان دوستت دارم برای تمام لحظه هایی که من فهمیدم و تمام ثانیه هایی که من نفهمیدم.مواظب نعمتهای بزرگ زندگیمون باشیم

  3. 11 کاربر از پست مفید میترا پوررحیم سپاس کرده اند .


  4. #3
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    میکروبیولوژی
    نوشته ها
    58
    ارسال تشکر
    582
    دریافت تشکر: 193
    قدرت امتیاز دهی
    96
    Array
    tavous34's: جدید94

    پیش فرض پاسخ : دروغ های مادر

    مرسی خیلی زیبا و تامل برانگیز بود
    زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
    از همین خاک جهان دگری ساختن است

  5. 8 کاربر از پست مفید tavous34 سپاس کرده اند .


  6. #4
    همکار تالار مهندسی برق
    رشته تحصیلی
    برق-الکترونیک
    نوشته ها
    331
    ارسال تشکر
    1,031
    دریافت تشکر: 1,523
    قدرت امتیاز دهی
    654
    Array
    natanaeal's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دروغ های مادر

    مادرم ای یاور و همراه من

    ای که تو تنها بوی هم مونس و هم یار من

    عشق من تنها نثار عشق توست

    یاورم هر دو جهان همراه توست

    تو که با من بهتر از هرکس بـُدی در این زمین

    پس بیا باشیم کنار همدگر خوانیم قنوت و ضالین

    جان من عمر منی دریاب مرا

    در میان ناکسان نگذار مرا

    (خط خطی سال سوم دبیرستان من _ ناتانائیل)

    بینهایت سپاس خیلی ناراحتم ازینکه به این مطالب نمیتونم بینهایت امتیاز بدم اما خدا خودش بهترین امتیازات رو بهتون خواهد داد...

    پایدار باشید
    ...خدایا....
    من به تو اعتماد میکنم که رمز ایمان واقعی من است...


  7. 7 کاربر از پست مفید natanaeal سپاس کرده اند .


  8. #5
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    رشته تحصیلی
    تجربی
    نوشته ها
    2,617
    ارسال تشکر
    3,144
    دریافت تشکر: 2,553
    قدرت امتیاز دهی
    872
    Array

    پیش فرض پاسخ : دروغ های مادر

    مادر
    مادر مادر
    مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر مادر
    مادر مادر مادر
    مادر مادر
    مادر

  9. 4 کاربر از پست مفید حسنعلی ابراهیمی سعید سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2014, 12:18 PM
  2. من دروغ می گم،تو دروغ نگو
    توسط zoh_reh در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th June 2013, 05:57 PM
  3. خبر: بلوغ فکری نوجوانان بسیار زودتر از بلوغ احساسی آنها رخ می دهد
    توسط نارون1 در انجمن اخبار روانشناسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 13th August 2012, 12:31 PM
  4. مقاله: تعريف دروغ و اقسام دروغ
    توسط Victor007 در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th November 2009, 12:45 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •