گفتند و ما هم با جان شنیدیم
راهی به جز عشق، اما ندیدیم
گفتند:
«پا؟ پا؟، هرگز مبادا!»
پا را شکستیم، در خود خمیدیم.
پا گر شکسته است، راهی دگر هست
سر چاره گر شد، با سر دویدیم.
گفتند:
«سر؟ سر؟ این گوی بی در؟
نابوده خوشتر!»
سر را بُریدیم.
گر پا و سر نیست، یک راه باقی است،
با بال آواز، ره را پریدیم.
گفتند:
«لب؟ لب؟، این حلقه ی تب؟
خاموش باید!»
لب را گزیدیم.
از دل صدا خاست:
«از ما و بر ما ست!»
گفتند:
«دل؟ دل؟»
دل را دریدیم
پا و سر و دست، از بُن بهانه است
نقشی پدیدار در ناپدیدیم
بازی دگر شد، شب دربدر شد
تا مشرق عشق، در خود دمیدیم
هر کس درافتاد با مـا، ور افتاد
در چالش شب، صبح سپیدیم
کُولی بزن باز، گلگونه ی ناز!
ما سرخ ِ رخسار از خون خریدیم
ما کاکُل سرخ، عطر گل سرخ
در باور قفل، رمز کلیدیم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)