دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 29 از 32 نخستنخست ... 1920212223242526272829303132 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 281 تا 290 , از مجموع 316

موضوع: ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

  1. #281
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    رفتن شاه موبد به شکار و بردن رامين را با خويشتن

    چو گردون کوه را استام زر داد
    زمين را نيز فرش پرگهر داد


    خروش آمد ز دز رويينه خم را
    دراي و ناي و کوس و گاودم را


    بجوشيدند گردان و سواران
    چو از شاخ درختان نوبهاران


    همي آمد ز مرو انبوه لشکر
    چنان کز ژرف دريا موج منکر


    به پيش شاه رفت آزاده رامين
    نکرده ساز ره بر رسم آيين


    شهنشه پيش گردان دلاور
    بدو گفت اين چه نيرنگست ديگر


    چرا بي ساز رفتن آمدستي
    دگرباره مگر نالان شدستي


    برو بستان ز گنجور آنچه بايد
    که ما را صيد بي تو خوش نيايد


    بشد رامين ز پيش شاه ناکام
    چو ماهي کش بود صدشست در کام


    چو رامين راه گرگان را کمر بست
    تو گفتي گرگ ميشش را جگر خست


    به ناکامي به راه افتاد رامين
    جگرخسته به تير و دل به زوبين


    چو آگه گشت ويس از رفتن رام
    برفت از جان او يکباره آرام


    دلي خو کرده در شادي و در ناز
    کنون چون کبگ شد در چنگل باز


    غريوان با دل سوزان همي گفت
    نواي زار بر ناديدن جفت


    چرا تيمار تنهايي ندارم
    چرا ياقوت بر رويم نبارم


    نيابم يار چون يار نخستين
    نکارم مهر همچون مهر پيشين


    مرا بي دوست خامش بودن آهوست
    گرستن بر جدايي سخت نيکوست


    اگر باور نداري دايه دردم
    ببين اين اشک سرخ و روي زردم


    سخت هست اشک من ديده زبانم
    همي گويد همه کس را نهانم


    به يک دل چون کشم اين رنج و تيمار
    که باشد زو همه دلها گرانبار


    ز جان خويش نالم نه ز دلبر
    که دلبر رفت او چون ماند ايدر


    دل بي صبر چون آرام يابد
    که با صبر اين بلا هم برنتابد


    چو رامين را بديد از گوشه بام
    به راه افتاده با موبد به ناکام


    مياني چون کناغ پرنياني
    برو بسته کمربند کياني


    غبار راه بر زلفش نشسته
    ز داغ دوست رنگ از رخ گسسته


    نگار خويش را ناکرده پدرود
    چو گمره در کوير و غرقه در رود


    دل ويسه ز ديدارش برآشفت
    در آن آشفتگي با دل همي گفت


    درود از من نگار سعتري را
    درود از من سوار لشکري را


    درود از من رفيق مهربان را
    درود از من امير نيکوان را
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #282
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    رفتن شاه موبد به شکار و بردن رامين را با خويشتن


    درود از من رفيق مهربان را
    درود از من امير نيکوان را



    مرا پدرود ناکرده برفتي
    همانا دل ز مهرم برگرفتي


    تو با لشکر برفتي واي جانم
    که آمد لشکري از اندوهانم


    ببستم دل به صد زنجير پولاد
    همه بگسست و با تو در ره افتاد


    اگر جانم بماند در جدايي
    بگريم در جدايي تا تو آيي


    فرستم ميغها از دود جانم
    درو آب از سرشک ديدگانم


    کنم پرآب و سبزي جايگاهت
    به باران گرد بنشانم ز راهت


    کجا روي تو باشد چون بهاران
    بهاران را ببايد ابر و باران


    چو رامين رفت يک منزل از آن راه
    نبود از بي دلي از راه آگاه


    ز بس انديشه ها کش بود در دل
    نبود آگاه تا آمد به منزل


    به راه اندر همي ناليد بسيار
    نباشد بس عجب ناله ز بيمار


    در آن ناله سخنهايي همي گفت
    که آن گويد که تنها ماند از جفت


    شبي چون دوش ديدم در زمانه
    که بوسه تير بود و لب نشانه


    کنون روزي همي بينم چو امروز
    که آهو گشت جانم عشق تو يوز


    کجا شد خرمي و ناز دوشين
    عقيق شکرين و در نوشين


    ز دل شسته جفاي سال چندين
    حريرين سينه و دو نار سيمين


    ز روي دوست بر رويم گلستان
    شب تاريک ازو چون روز رخشان


    شبي چونان بديده ديدگانم
    چنين روزي بديدن چون توانم


    نه روزست اين که آتشگاه جانست
    بلاي روزگار عاشقانست


    مبادا هيچ عاشق را چنين روز
    ز سختي صبرپرداز و روان سوز


    همانا گر بباشد دهر کيال
    بپيمايد ازين يک روز صدسال


    چو شاهنشه فرود آمد به منزل
    به پيش شاه شد رامين بي دل


    هزاران گونه بر رويش گوا بود
    که او را صبر و هوش از تن جدا بود


    نه رامش کرد با شاه و نه مي خواست
    بهانه کرد درد پا و برخاست


    وزان پس روز تا شب همچنين بود
    دلش گفتي که با جانش به کين بود


    روان پردرد و رخ پرگرد بودش
    همه تن دل همه دل درد بودش
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  4. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  5. #283
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    ناليدن ويس از رفتن رامين و از دايه چاره خواستن


    چو رامين دور گشت از ويس دلبند
    نشاط و کام ازو ببريد پيوند


    هميشه ماه بود آنگاه شد خور
    چنو زرد و چنو بي خواب و بي خور


    نياسود از حديث و ياد رامين
    نگارين رخ به خون کرده نگارين


    به دايه گفت دايه چاره اي ساز
    که رفته يار بد مهر آيدم باز


    ز مهر اي دايه بر جانم ببخشاي
    مرا راهي به وصل دوست بنماي


    که من با اين بلا طاقت ندارم
    شکيب درد اين فرقت ندارم


    ز من بنيوش دايه داستانم
    که چون آب روان بر تو بخوانم


    بدادم دل به ناداني ز دستم
    کنون از بيدلي گويي که مستم


    مکن زين بيدلي بر من ملامت
    که خود برخاست از هجرم قيامت


    يکي آتش بيامد در من افتاد
    مرا در دل ترا در دامن افتاد


    به پيش آب هر آتش زبون شد
    مرا از آب چشم آتش فزون شد


    همي ريزم برو سيل بهاران
    که ديد آتش فزاينده ز باران


    شب من دوش چونان بد که گفتم
    مگر بر سوزن و بر خار خفتم


    کنون روزست و وقت چاشتگاهست
    به چشمم چون شب تاري سياهست


    مرا روز از رخان دوست باشد
    چو درمان از لبان دوست باشد


    همي تا هجر آن دلسوز بينم
    نه درمان يابم و نه روز بينم


    ندانم بر سر من چه نبشتست
    که کار بخت با من سخت زشتست


    شوم در دشت گردم با شبانان

    نگردم نيز گرد مهربانان


    به شهر از گريه ام طوفان بخيزد
    به کوه از ناله ام خارا بريزد


    ندانم چون کنم با که نشينم
    به جاي دوست در عالم که بينم


    نبينم گيتي و ديده ببندم
    کجا از هرچه بينم مستمندم


    چه سود آمد دلم را زينکه ديدم
    جز آنک از خواب و آرامم بريدم


    فراوان بخت خود را آزمودم
    ازو جز خسته و غمگين نبودم


    تباهي روزگار خود فزايم
    چو بخت آزموده آزمايم


    شنيدي داستان من سراسر
    کنون درمان کارم چيست بنگر
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  6. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  7. #284
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    ناليدن ويس از رفتن رامين و از دايه چاره خواستن

    شنيدي داستان من سراسر
    کنون درمان کارم چيست بنگر


    جوابش داد دايه: گفت هرگز
    نبايد بودن اندر کار عاجز


    ازين گريه وزين ناله چه آيد
    جز آن کت غم به غم بر مي فزايد


    همالان تو در شادي و نازند
    به کام دل همه گردن فرازند


    تو همواره چنين در رنج و دردي
    به غم خوردن قرارم را ببردي


    جهان از بهر جان خويش بايد
    همه دارو ز بهر ريش بايد


    ترا درمان و هم ريشت به دستست
    چرا دست تو از چاره ببستست


    ترا دادست يزدان پادشايي
    تمامي و بزرگي و روايي


    چو شهرو داري اندر خانه مادر
    چو ويرو ياور و فرخ برادر


    چو رامين يار شايسته تو داري
    سزاي خسروي و شهرياري


    همت گنجست آگنده به گوهر
    همت پشتست با بسيار لشکر


    بزرگي را همين باشد بهانه
    بزرگي جوي و کم کن اين فسانه


    تو موبد را بسي زشتي نمودي
    هميدون چند بارش آزمودي


    نه ديو خيم او گشتست بهتر
    نه کوه خشم او گشتست کمتر


    همانست او که بود و تو هماني
    همين خواهيد بودن جاوداني


    پس اکنون چاره و درمان خود جوي
    که هم تخمست و هم آبست و هم جوي


    ز پيش آنکه موبد دست يابد
    ز کين دل به خون ما شتابد


    که او را دل ز ما هرسه به کين است
    به کين ما چو شير اندر کمين است


    تو در دل کن که او يک روز ناگاه
    چو ره يابد بيايد از کمينگاه


    نيابي همرهي بهتر ز رامين
    به سر برنه مرو را تاج زرين


    تو بانو باش تا او شاه باشد
    به هم با تو چو خور با ماه باشد


    نماند در زمانه شاه و سالار
    که نه در کار او با تو بود يار


    نخستين ياورت باشد برادر
    پس آنگه نامور شاهان ديگر


    که شاهان پاک با موبد به کينند
    همه رامين و ويرو را گزينند


    مدارا با خرد بسيار کردي
    بلا از بهر دل بسيار خوردي


    کنون چاري به دست آور ز دانش
    که اين اندوهها گرددت رامش


    کنون کن گر تواني کرد کاري
    که زين بهتر نيابي روزگاري


    به مرو اندر نه شاهست و نه لشکر
    تو داري گنج شاهنشاه يک سر


    چه مايه رنج بردست او بدين گنج
    کنون تو يافتي همواره بي رنج


    به دينارش بخر شاهي و فرمان
    که شاهي را بها داري فراوان


    ز پيش آنکه او بر تو خورد شام
    تو بر وي چاشت خور تا تو بري نام


    گر اين تدبير خواهي کرد منشين
    ز حال خويش نامه کن به رامين


    بگويش تا ز موبد بازگردد
    به رفتن باد را انباز گردد


    چو او آيد يکي چاره بسازيم
    که موبد را به بدروزي بتازيم


    چو بشنيد اين سخن ويس سمن بوي
    برآمد لاله شاديش از روي
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  8. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  9. #285
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    نامه نوشتن ويس به پيش رامين


    حرير و مشک و عنبر خواست و خامه
    ز درد دل به رامين کرد نامه


    سخن در نامه از زاري چنان بود
    که خون از حرفهاي او چکان بود


    الا اي مهربان مهرپرور
    چنين کن نامه نزد يار دلبر


    کجا اين نامه گر خواني تو بر سنگ
    ز سنگ آيد به گوشت ناله چنگ


    ز يار مهربان و عاشق زار
    به يار سنگدل وز مهر بيزار


    ز بي دل بنده بي خواب و بي خور
    سپرده دل به شاهي چون مه و خور


    ز نالان عاشق بيمار و مهجور
    به کام دشمنان وز کام دل دور


    ز پيچان چاکري سوزان بر آتش
    جهانش تيره گشته بخت سرکش


    ز گريان خادمي بدبخت مسکين
    روان از ديدگانش سيل خونين


    ز پي خسته دلي خسته رواني
    عقيقين ديده اي زرين رخاني


    نژندي مستمندي دردمندي
    شده بر تنش هر مويي چو بندي


    نزاري بي قراري دلفگاري
    ز هر چشمي رونده رودباري


    نوشتم نامه در حال چنين سخت
    که چون من نيست اکنون ايچ بدبخت


    تنم پيچان و چشمم زار و گريان
    دلم بر آتش تيمار بريان


    تنم چون شمع سوزان اشک ريزان
    چو ابر تيره از دل دود خيزان


    بلا را مونس و غم را رفيقم
    به درياي جدايي در غريقم


    چه مسکينم که گريم زار چندين
    يکي دستم به دل ديگر به بالين


    عقيق دو لبم پيروز گشته
    جهان بر حال من دل سوز گشته


    يکي چشم و هزار ابر گهربار
    يکي جان و هزاران گونه تيمار


    فراق آمد همه راز نهانم
    به خونابه نويسد بر رخانم


    ز جان من يکي آتش برافروخت
    که صبر و رامشم در دل همي سوخت


    چو دريا کرد چشمم را ز بس آب
    کنون در آب چشمم غرقه شد خواب


    چو جاي خواب را پرآب يابم
    به آب اندر چگونه خواب يابم


    بدان دستي که اين نامه نبشتم
    بساط خرمي را درنوشتم


    تنم بگداخت از بس رنج ديدن
    دلم بگريخت از بس غم کشيدن
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  10. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  11. #286
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    نامه نوشتن ويس به پيش رامين

    تنم بگداخت از بس رنج ديدن
    دلم بگريخت از بس غم کشيدن


    ز گيتي چون توانم کام جستن
    که جانم را نه دل ماندست نه تن


    چرا بردي ز من آن روي چون خور
    که چون جان و روانم بود در خور


    همي تا دور ماندستم ز رويت
    ز باريکي نمانم جز به مويت


    به رو انده گسارم آفتابست
    که چون رخسار تو با نور و تابست


    به شب انده گسارم اخترانند
    که چون بينم به دندان تو مانند


    خطا گفتم نه آن اندوه دارم
    که باشد هيچ کس انده گسارم


    اگر رنج مرا کوه آزمايد
    به جاي آب ازو جز خون نيايد


    نصيحت مي کنندم دوستانم
    ملامت مي کنندم دشمنانم


    ز بس کردن نصيحت يا ملامت
    مرا کردند در گيتي علامت


    نه مهرست اين که انده بار ميغست
    نه هجرست اين که زهرآلوده تيغست


    چرا مردم دل اندر مهر بندد
    چرا اين بد به جان خود پسندد


    اگر چون من بود هر مهرباني
    مباد از مهر در گيتي نشاني


    بسا روزا که خنديدم بريشان
    کنون گشتم ز خنديدن پشيمان


    بخنديدم بريشان همچو دشمن
    کنون ايشان همي گريند بر من


    مرا ديدي ز پيش مهرباني
    فروزان تر ز مهر آسماني


    کنون بالاي سروينم کمان شد
    گل رخسارگانم زعفران شد


    اگر دوتا شود شاخ گرانبار
    تنم دوتا شدست از بار تيمار


    به پيکر چون کمان گشتم خميده
    چو زه بر تن کشيده خون ديده


    مرا ايدر بدين زاري بماندي
    برفتي رخش فرقت را براندي


    غباري کز سم اسپت بجستست
    چو پيکان در دو چشم من نشستست


    خيال روي تو در ديدگانم
    همي گريد ز راه ديده جانم


    مرا گويند بيهوده چه نالي
    که از بسيار ناليدن چو نالي


    به روز رفته ماند يار رفته
    چرا داري به دل تيمار رفته


    نه چونين است کانديشيد بدگوي
    ميم بر ريخت ليکن نامدش بوي


    شبست اکنون و خورشيدم برفتست
    جهان همواره تاريکي گرفتست


    روا باشد که بنشينم به اميد
    که باز آيد به گاه بام خورشيد
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  12. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  13. #287
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    نامه نوشتن ويس به پيش رامين

    روا باشد که بنشينم به اميد
    که باز آيد به گاه بام خورشيد


    بهار رفته بازآيد به نوروز
    نگارم نيز بازآيد يکي روز


    نگارا سرو قدا ماهرويا
    سوارا شيرگيرا نامجويا


    من اندر مهر آنم کم تو داني
    که دارم جان فداي مهرباني


    يکي تا موي تو بر من چنانست
    که صدباره گرامي تر ز جانست


    ترا خواهم نخواهم پاک جان را
    ترا جويم نجويم اين جهان را


    مرا در مهر بسيار آزمودي
    به مهر اندر ز من خشنود بودي


    کنون اندر وفاي تو همانم
    گوا دارم ز خونين ديدگانم


    اگر تو بر وفايم نه يقيني
    بيا تا اين گواهان را ببيني


    بيا تا روي من بيني چو دينار
    بر آن دينار باران در شهوار


    بيا تا چشم من بيني چو جيحون
    جهان از هردو جيحونم پر از خون


    بيا تا قد من بيني خميده
    نشاط از من، من از مردم رميده


    بيا تا حال من بيني چنان زار
    که هستم راست چون دهساله بيمار


    بيا تا بخت من بيني چنان شور
    که گويي هر زمان چشمم شود کور


    بيا تا مهر من بيني برافزون
    شده چون حسنت از اندازه بيرون


    اگر نه زود نزد من شتابي
    چو باز آيي مرا زنده نيابي


    اگر خواهي که رويم باز بيني
    نه آسايي نه خسپي نه نشيني


    چو اين نامه بخواني بازگردي
    سه روزه ره به روزي درنوردي


    همي تا تو رسي فرياد جانم
    به راهت برنشسته ديده بانم


    اگر جانم نگيرد رنج و دردم
    ز درد عاشقي ديوانه گردم


    ز دادار اين همي خواهم شب و روز
    که رويت باز بينم اي دل افروز


    درود از من فزون از قطر باران
    بر آن ماه من و شاه سواران


    درود از من فزون از آب دريا
    بر آن خورشيد چهر سرو بالا


    خدايا جان من بگذار چندان
    که بينم روي او آنگاه بستان


    که با اين داغ گر جانم برآيد
    ز دود جان من گيتي سرآيد


    چو ويس دلبر از نامه بپرداخت
    نوندي تيزتگ را سوي او تاخت


    ز نزديکان او مردي دلاور
    بشد بر کوهه کوهي تگاور


    که چون کرگس به کوهان برگذشتي
    بيابان را چو نامه درنوشتي


    نه شب خفت و نه روز آسود در راه
    به رامين برد چونين نامه ماه
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  14. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  15. #288
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    رسيدن نامه ويس به پيش رامين


    چو رامين نامه سرو روان ديد
    تو گفتي صورت بخت جوان ديد


    ببوسيدش به دو ياقوت و شکر
    نهادش بر خمارين چشم و بر سر


    چو بند نامه بگشاد و فرو خواند
    ز ديده سيل بيجاده برافشاند


    برآمد دود بي صبري ز جانش
    بباريد آب حسرت بر رخانش


    سخنهايي بگفت از جان پرتاب
    که شايد گر نويسندش به زر آب


    دلا تا کي روا داري چنين حال
    که از غم ماه بيني وز بلا سال


    دلا آن کس که کام و نام جويد
    نه با فرهنگ و با آرام جويد


    نترسد بي دل از شمشير بران
    نه از پيل دمان و شير غران


    نه از برف و دمه نز موج دريا
    نه از باران نه از سرما و گرما


    دلا گر عاشقي چندين چه ترسي
    ز هرکس چاره و درمان چه پرسي


    ز تو فرياد و زاري که نيوشد
    چو تو خود را نکوشي پس که کوشد


    چه بايد مهر با چندين زبوني
    ترا کمي و دشمن را فزوني


    به سر بازافگن اين بار گران را
    ز دل بيرون کن اين راز نهان را


    خوشي کي بيند از کام نهاني
    که با هر سود بيني صد زياني


    اگر يک روز باشد شادخواري
    يکي سالت بود زاري و خواري


    کنون يا بند را بايد گشادن
    و يا يکباره سر بر سر نهادن


    نيابم بهتر از دستم برادر
    برادر را به از شمشير ياور


    نه مردم گر کنم زين پس مدارا
    بهل تا گردد اين راز آشکارا


    جهان جز مرگ پيش من چه آرد
    بجز شمشير بر جانم چه بارد


    ز دشمن کي حذر جويد خطرجوي
    ز دريا کي بپرهيزد گهر جوي


    به دريا در گهر جفت نهنگست
    چو نوش اندر جهان جفت شرنگست


    شراب کام را جامست شمشير
    چو راه خرمي را راهبان شير


    ز شيران برگذر وز جام خور مي
    که دي مه را بود نوروز در پي


    ز آساني نيابي شادماني
    ز بي رنجي نيابي کامراني


    فراوان رنج يابد دام داري
    به دشت و کوه تا گيرد شکاري


    شکاري نيست چون شاهي و فرمان
    مرو را چون بگيرد مردم آسان


    مرا در پيش چون شاهي شکارست
    چو دلبر ويس مه پيکر نگارست


    چرا با بخت خود چندين ستيزم
    چرا آبي برين آتش نريزم


    چرا در خيرگي چندين نشينم
    چرا بيرون نيايم زين کمينم


    من اندر دام و يارم نيز در دام
    نهاده دل به درد و رنج ناکام


    چرا اين دام را برهم ندرم
    درخت ننگ را از بن نبرم


    وليکن چيزها را جايگاهست
    هم ايدون کارها را وقتها هست


    شکوفه کاو برآيد ماه نيسان
    به دي مه بر درختان يافت نتوان


    مگر روز بلا اکنون سرآمد
    برفت آن روز روز ديگر آمد


    گذشت از رنج ما دي ماه سختي
    کنون آمد بهار نيکبختي


    چو رامين گفت ازين سان چند گفتار
    ز درد دل همي پيچيد چون مار


    تنش در راه بود و دل بر ويس
    به چشم اندر بمانده پيکر ويس


    قرارش رفته بود و صبر تا شب
    ز دود دل نشسته گرد بر لب


    به خاور بود چشمش تا کي آيد
    سپاه شب که راهش برگشايد
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  16. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  17. #289
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    رفتن رامين به کهنذر به مکر

    چو دود شب بماند از آتش روز
    فلک بنوشت خيري مفرش روز


    بشد بر پشت اشقر آفتابش
    چو باز آمد بر ادهم ماهتابش


    ز لشکرگه به راه افتاد رامين
    نديدش هيچ کس جز ماه و پروين


    رسول ويس پيشش با چهل کس
    که بودي لشکري را هر يکي بس


    گهي تازان گهي پويان چو گرگان
    به يک هفته به مرو آمد ز گرگان


    چو رامين از بيابان رفت بيرون
    نماندش رنج ره يکروزه افزون


    رسول ويس را از ره گسي کرد
    ز بهر ويس اندرزش بسي کرد


    که او را آگهي از من نهان ده
    کجا اين بار کار ما نهان به


    مگو اين راز جز با ويس و دايه
    که خود دايه ست ما را سود و مايه


    بگو کاين بار کار ما چنان شد
    کجا در هر زباني داستان شد


    نشايد ديد ازين پس روي موبد
    وگر بينم سزاوارم به هر بد


    تو فرداشب به دزبر باش هشيار
    ز شب يک نيمه رفته گوش من دار


    بکن چاري که من پيش تو آيم
    به پيروزي ترا راهي نمايم


    نهان دار اين سخن تا من رسيدن
    کجا اين پرده من خواهم دريدن


    فرستاده برفت از پيش رامين
    به راه اندر شتابان تر ز شاهين


    بدان گه سيم بر ويس گل اندام
    به مرو اندر کهندز داشت آرام


    هميدون گنجهاي شاه گربز
    نهاده بود همواره در آن دز


    سپهبد زردنامي کوتوالش
    که بيش از مال موبد بود مالش


    گزين شاه و دستور و برادر
    به گنج و خواسته قارون ديگر


    نگهبان بود ويس دلستان را
    هميدون داد فرمان جهان را


    فرستاده چو باز آمد ز گرگان
    ز دروازه شد اندر شهر پنهان


    پس آنگه چون زنان پوشيد چادر
    به پيش ويس بانو شد بر استر


    کجا خود ويس را آيين چنان بود
    که هر روزش يکي سور زنان بود


    زنان مهتران زي او شدندي
    به شادي هفته اي با او بدندي


    بدين نيرنگ زيبا مرد جادو
    نهان از زرد شد تا پيش بانو


    بگفتش سر به سر پيغام رامين
    بسان در و شکر خوب و شيرين


    که داند گفت چون بد شادي ويس
    ز مرد چاره گر آزادي ويس


    تو گفتي مفلسي گنج روان يافت
    و يا مرده دگرباره روان يافت
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #290
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    رفتن رامين به کهنذر به مکر

    تو گفتي مفلسي گنج روان يافت
    و يا مرده دگرباره روان يافت



    همان گه سوي زردش کس فرستاد
    که بختم دوش در خواب آگهي داد


    که ويرو يافت لختي درد و سستي
    کنون باز آمدش حال درستي


    به آتشگاه خواهم رفتن امروز
    به کار نيک بودن آتش افروز


    خورش بفزايم آتش را ببخشش
    به نيکي و به پاکي و به رامش


    سپهبد گفت شايد همچنين کن
    هميشه نام نيک و کار دين کن


    همان گه ويس شد با دوستداران
    زنان مهتران و نامداران


    به دروازه به آتشگاه خورشيد
    که بود از کرده هاي شاه جمشيد


    چه مايه ريخت خون گوسفندان
    ببخشيد آن همه بر مستمندان


    چه مايه جامه و گوهر برافشاند
    چه مايه سيل سيم و زر ز کف راند


    چو شب بر روي گردون سايه گسترد
    فرستاده شد و رامين درآورد


    ز بيگانه تهي کردند ايوان
    زبون شد مشتري را پير کيوان


    بماند آن راز در گيتي نهفته
    نيامد باد بر شاخ شکفته


    اگرچه کار باشد سهمگين سخت
    به آساني برآيد چون بود بخت


    چنان چون ويس و رامين را برآمد
    درخت رنج را شادي برآمد


    زنان مهتران يکسر برفتند
    همه بيگانگان از در برفتند


    کسان ويس با رامين بماندند
    همان گه جنگيان را برنشاندند


    چهل جنگي همه گرد دلاور
    کشيده چون زنان در روي چادر


    بدين چاره ز دروازه برفتند
    وز آتشگه ره کندز گرفتند


    به پيش اندر گروهي شمعداران
    گروهي خادمان و پيشکاران


    همي راندند مردم را ز راهش
    نهفته ماند زين چاره گناهش


    بدين نيرنگ رامين را به دز برد
    نهفته زير چادر با چهل گرد


    چو در دز شد در کندز ببستند
    به باره پاسبانان برنشستند


    خروش وهاي هويي برکشيدند
    سراي ويس پردشمن نديدند


    چو شب تاريک شد چون جان بدمهر
    تو گفتي دود و قير اندود بر چهر


    هوا از قعر دريا تيره تر شد
    فلک چون قعر دريا پرگهر شد


    برآمد لشکر گردون ز خاور
    چنان کامد ز تاريکي سکندر


    دليران از کمين بيرون دويدند
    چو برگ مورد خنجر برکشيدند


    چو سوزان آتش اندر دز فتادند
    همه شمشير در مردم نهادند


    چو خفته کش پلنگ آيد به بالين
    به بالين برادر رفت رامين
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 29 از 32 نخستنخست ... 1920212223242526272829303132 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تازه ترين سرويس قاشق و چنگال
    توسط وحید 0319 در انجمن تصاویر معماری داخلی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 9th December 2012, 05:41 PM
  2. سازگاري سرويس اسناد گوگل با تمام گوشي‌ها
    توسط داداشی در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th November 2010, 12:08 AM
  3. خبر: تحول ارتباطات آنلاين با سرويس جديد گوگل
    توسط A.L.I در انجمن اخبار وب و اینترنت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd June 2009, 11:28 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •