آل زيار

از حدود سال 321 ، براي مرداويج گرفتاري جديدي پيش آمد و آن اختلاف او با پسران بويه است . پسران بويه ، كه بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علي نام داشت ، بعد از شكست ماكان پسر كاكي از نزد او به خدمت مرداويج در آمدند و علي از طرف مرداويج حاكم كرج شد . ولي به زودي ميان آنان خلاف افتاد و علي از قلمرو حكومت مرداويج بيرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح كرد و قدرت و شوكتي به دست آورد .

چون اين خبر به مرداويج رسيد ، بيمناك شد ؛ زيرا از شجاعت و تدبير و كارداني علي ايمن نبود . پس بر آن شد كه او را به نحوي اسير سازد و براي اجراي نقشه خويش ، نخست نماينده اي با نامه نزد علي فرستاد و وعده داد كه سربازان بسيار در اختيار او خواهد نهاد تا شهرهاي ديگر را نيز فتح كند و در همين حال برادر خود وشمگير را با سربازان بسيار به جانب اصفهان فرستاد تا علي را كه هنوز به نامه وي سرگرم و مطمئن است ، اسير كند . ليكن علي از اين امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگير هم بي منازعه ، وارد اصفهان شد و بدين طريق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداويج در آمد .

مرداويج اندكي پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خويش را به حكومت ري فرستاد . تا اين وقت علي بن بويه بر فارس تسلط يافته و قدرت و مال بسيار فراهم آورده بود . مرداويج چون از اين پيشرفتهاي پياپي علي آگاهي يافت ، تصميم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد كه به اهواز تازد و آن شهر را تصرف كند تا اگر علي خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود .

لشكريان مرداويج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خليفه بيرون آوردند و چون علي بن بويه از اين حال خبر يافت ،‌ از ترس مرداويج بر آن شد كه با او از در مدارا در آيد . پس به عامل وي در اهواز نامه نوشت و از او خواست كه بين او و مرداويج واسطه شود و او نيز چنين كرد تا آخر مرداويج با علي بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن كه در فارس به نام او خطبه خوانده شود .

علي اين شرط را پذيرفت و هداياي بسيار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداويج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداويج خوانند و به اين ترتيب مرداويج بر قسمت بزرگي از ايران كه از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنين بر غالب نواحي غربي اين كشور تسلط يافت و آنها را از تحت اطاعت خليفه عباسي بيرون آورد . مرداويج بر اثر علاقه اي كه مانند همه سرداران ديلمي و مردم شمال ايران به آداب و رسوم ملي داشت ، در اقامه جشنهاي ملي مبالغه مي كرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 كه در اصفهان بر پا داشته بود ، تكلف بسيار به كار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه اي از مراسم باشكوه سده در ايران است ، ذكر آن خالي از فايده به نظر نمي آيد

چون شب جشن سده فرا رسيد ، مرداويج فرمان داد تا از كوهها و نواحي اطراف اصفهان هيزم بسيار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاينده رود ) به شكل منبرها و قبه هاي بزرگ قرار دهند و همين كار را هم در كوه معروف به ” كريم كوه “ ، كه مشرف بر اصفهان است ، بكنند و از پاي كوه تا قله آن را به هيزم بپوشانند ؛ چنانكه چون اين هيزمها افروخته شد ، همه كوه را آتش فرا گيرد و از دور چون توده اي عظيم به نظر آيد . و همچنين فرمان داد تا نفت بسيار فراهم كنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهاي بسيار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهيه كنند تا نفت بر پاي آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نيز دستور داد تا سفره عظيمي بيفكنند . مرداويج در پايان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نيز پياده در مركب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و اين چيزها و نيز هيزم ها را به دقت وارسي كرد ، ولي همه اينها بر اثر فراخي صحرا در نظر او بي نهايت حقير آمد ؛ چنانكه ، به شدت خشمگين و دلتنگ شد و كساني را كه مأمور اين تشريفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از اين امر بيمناك شدند و او خود بازگشت و بخفت و هيچ كس را زهره آن نبود كه با وي سخن گويد .

مرداويج همواره به تركان بدبين و بد انديش بود و مي گفت : « تركان به منزله شياطين و راندگان درگاه خدايند ، بايد با آ‌نان درستي كرد و برايشان سخت گرفت ، وگرنه تباه مي شوند . » و با همين نيت بد ، در كشتن و آزار ايشان مبالغه مي كرد .

به هر حال ، پيش از اين واقعه نيز مرداويج چند تن از بزرگان ترك را كه در شمار غلامان او خدمت مي كردند مجازات كرده بود و آنان كينه وي را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون اين واقع اتفاق افتاد ، بيش از پيش در عقيده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پيمان شدند و سوگند خوردند .

يكي از غلامان ترك مأمور حفظ مرداويج در خلوت و حين استحمام بود . مرداويج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، اين غلام ترك را از خود راند و از شدت غضب ، هيچ يك از نگهبانان خود را نيز براي حفاظت خود نخواند .

مرداويج را غلام سياهي هم براي حفاظت خويش در گرمابه بود كه همواره سلاح او را در حمام حمل مي كرد . غلامان ترك ، او را نيز بفريفتند . عادت مرداويج آن بود كه هرگاه به حمام مي رفت ، خنجري بلند كه در پارچه اي پيچيده بود ، با خود مي برد و آن روز غلامان ترك تيغه آن شمشير را شكستند و دسته آن را به غلاف پيوستند و مرداويج شمشير را به همان صورت از غلام سياه گرفت و با خود به حمام برد و كسي جز استاد حمام ، بر در حمام براي حفاظت او نبود .

غلامان ترك پس از آنكه مرداويج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتي بر استاد حمامي زدند . چنانكه دست او قطع شد و چون او فرياد برداشت ، مرداويج دست به خنجر برد . ليكن ، تيغه آن را شكسته يافت . ناچار تخت چوبي را كه هنگام شستشو بر آن مي نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانكه تركان نتوانستند در را بگشايند . اما غلاملان سر سخت ترك مأيوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهاي بام را شكسته ، از آنجا به تيراندازي پرداختند .

مرداويج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنان كرد و ايشان را مالهاي فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما تركان ؟ نمي دادند و همچنان در بدسگالي خود اصرار مي ورزيدند تا آنكه در حمام را شكستند و مرداويج را كشتند .

غلامان بعد از فراغت از كار خود به ميان جمع آمدند و ديگران را از واقعه آگهي دادند و قصر او را غارت كرده و راه گريز پيش گرفتند تا به دست ديلميان نيفتند .

طبري مي گويد : « تابوت مرداويج را از اصفهان به ري بردند و هنگامي كه تابوت به ري رسيد ، ازدحامي غريب بود و همه ديلمان و مردم گيل با پاي برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال كردند . »

قتل مرداويج يكي از بزرگترين زيانهايي بود كه ملت ايران برد . زيرا اين امر باعث شد كه مرداويج نقشه وسيع و مهم خود يعني ايجاد حكومت بزرگي در ايران و تجديد دوره ساساني و برانداختن حكومت بني عباس را به پايان نرساند . اجراي چنين نقشه بزرگ و مهمي براي مرداويج شجاع و جنگاور ، امر دشواري نبود ، اما براي ديگران به آساني ميسر نمي گرديد .

او بزرگترين مردي بود كه آمال ديلمان و مردان شجاع كوهستاني گيلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازيان و از ميان بردن ” سياه پوشان “ مي توانست برآورد . زيرا وي عاليترين نمونه شجاعت و دلاوري اين مردان پرخاشجوي رزمسار بود