دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: ...

  1. #1
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    روانشناسی
    نوشته ها
    33
    ارسال تشکر
    12
    دریافت تشکر: 94
    قدرت امتیاز دهی
    2814
    Array
    negar1372's: لبخند

    پیش فرض ...

    انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد!

    چارلی چاپلین



  2. #2
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    روانشناسی
    نوشته ها
    33
    ارسال تشکر
    12
    دریافت تشکر: 94
    قدرت امتیاز دهی
    2814
    Array
    negar1372's: لبخند

    پیش فرض ...



    آه ... هرگز گمان مبر که دلم
    با زبانم رفیق و همراهست
    هر چه گفتم دروغ بود، دروغ
    کی ترا گفتم آنچه دلخواهست

    تو برایم ترانه می خوانی
    سخنت جذبه ای نهان دارد
    گوئیا خوابم و ترانه ی تو
    از جهانی دگر نشان دارد

    شاید این را شنیده ای که زنان
    در دل " آری" و " نه" به لب دارند
    ضعف خود را عیان نمی سازند
    رازدار و خموش و مکارند "

  3. #3
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    روانشناسی
    نوشته ها
    33
    ارسال تشکر
    12
    دریافت تشکر: 94
    قدرت امتیاز دهی
    2814
    Array
    negar1372's: لبخند

    پیش فرض ...



    پیش چشمانم بایست

    و بگذار تا نگاه تو اوازهای مرا چون شعله ای در بر گیرند

    با غروب تنهایی من باش

    جایی که دلم تنها می نگردجام تنهایی دلم را پر کن

    و بگذار تا در درونم بی پایانی عشق تو را احساس کنم

    «رابین درانات تاگور»

  4. #4
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    روانشناسی
    نوشته ها
    33
    ارسال تشکر
    12
    دریافت تشکر: 94
    قدرت امتیاز دهی
    2814
    Array
    negar1372's: لبخند

    پیش فرض ...



    دود می خیزد ز خلوتگاه من
    کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟
    با درون سوخته دارم سخن
    کی به پایان می رسد افسانه ام؟
    دست از دامان شب برداشتم
    تا بیاویزم به گیسوی سحر
    خویش را از ساحل افکندم در آب
    لیک از ژرفای دریا بی خبر
    بر تن دیوارها طرح شکست
    کس دگر رنگی در این سامان ندید
    چشم می دوزد خیال روز و شب
    از درون دل به تصویر امید
    تا بدین منزل نهادم پای را
    از درای کاروان بگسسته ام
    گرچه می سوزم از این آتش به جان
    لیک بر این سوختن دل بسته ام
    تیرگی پا می کشد از بام ها
    صبح می خندد به راه شهر من
    دود می خیزد هنوز از خلوتم
    با درون سوخته دارم سخن

  5. 2 کاربر از پست مفید negar1372 سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •