سلام
قصد دارم توی این تاپیک به مرور تمامی بخش های کتاب تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت رو قرار بدم
نویسنده کتاب علی دوانی ..
منبع هم امام علی نت هستش http://www.imamalinet.net
سلام
قصد دارم توی این تاپیک به مرور تمامی بخش های کتاب تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت رو قرار بدم
نویسنده کتاب علی دوانی ..
منبع هم امام علی نت هستش http://www.imamalinet.net
ویرایش توسط ØÑтRдŁ§ : 14th July 2009 در ساعت 02:48 PM
هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...
بسم الله الرحمن الرحيم
حجاز قلمرو ظهور اسلام
شبه جزيره عربستان واقع در جنوب غربى آسيا شامل باديه شام، سرزمين عراق، سواحل خليج فارس، نجد، يمامه، حجاز و يمن، بزرگترين شبه جزيره دنيا است. حجاز كه قلمرو ظهور پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) و دين مبين اسلام است، در سمتشمال و غرب، صحراى نجد در شرق، و يمن در جنوب شبه جزيره عربستان قرار دارد.
سراسر مرز غربى حجاز را بحر احمر يا درياى سرخ احاطه كرده است. مساحت كل شبه جزيره تقريبا دو برابر مساحت ايران كنونى يعنى بيش از سه ميليون كيلومتر مربع مىباشد. اين شبه جزيره از شمال به فلسطين و باديه شام (سوريه و اردن فعلى) و در شرق به عراق (قلمرو حيره) و خليج فارس و در جنوب به اقيانوس هند و خليج عمان محدود است.
هنگام ظهور اسلام، در حجاز و دشتهاى پهناور و بيابانهاى بىكران و بى آب و علف و لم يزرع آن، تقريبا اثرى از تمدن وجود نداشت، و در صدها فرسخ آن نشانهاى از حيات ديده نمىشد. قسمت عمده آن را دريائى از شنهاى روان و ريگهاى تفتيده و سوزان تشكيل مىداد. نقاط مسكونى اين اراضى پهناور بسيار محدود بود و از چند شهر بى اهميت تجاوز نمىكرد. بقيه ساكنان آن صحراهاى مخوف و دهشتزا، قبايل پراكنده و چادر نشينان خانه به دوش بودند كه در نواحى مختلف صحرا يا در فواصل كوهها به سر مىبردند، و پيوسته در راه يافتن آب و گياه يا براى گريز از جنگ و خون ريزيها در حال نقل و انتقال بودند.
جنوب شبه جزيره يعنى يمن داراى آب و هواى مساعد بود و آثارى از تمدن داشت كه آن هم به وسيله رومىها و حبشىها و در آخر ايرانيان، آخرين فروغ خود را از دست داده بود.
ناحيه شمال و شمال غربى شبه جزيره، يعنى حجاز و نجد كه دين مبين اسلام در آن طلوع نمود، چنان فاقد اهميت بود كه مورد توجه كشورگشايان واقع نمىشد. به طورى كه هيچ كشورگشائى زحمت لشكر كشى به آنجا را به خود نمىداد. زيرا نه قابل كشت و زرع و توليد بود، و نه صنايع و فراورده و محصولات تجارتى داشت، و نه چندان داراى نقاط مسكونى و خوش آب و هوا بود كه طمع گردنكشان و جهان گشايان را برانگيزد تا به آنجا لشكر بكشند، يا مردمى به اين اميدها به آن نواحى كوچ كنند، و در آنجا سكونت ورزند.
با اين وصف ناحيه شمال غربى شبه جزيره يعنى «حجاز» نظر به اينكه مركز طلوع آفتاب جهانتاب اسلام و محل نزول وحى الهى بر حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه و آله) است، براى مسلمانان از اهميت و احترام خاصى برخوردار مىباشد. به اين دو بيتشعر زيبا نگاه كنيد:
سفرى به كوى جانان ز ره حجاز باشد سفر حقيقت آرى ز ره مجاز باشد
همه خارهاى صحرا بكشم به ديده چون گل اگر اين ره بيابان طرف حجاز باشد
مواردى چند را مىتوان در اين خصوص يادآور شد كه منطقه حجاز توجه اقوام ديگر را به خود جلب كرده است: نخست هجرت گروهى از يهود مىباشد كه در حمله رومىها به فلسطين از تير رس آنها گريختند و براى حفظ جان خود به يمن و سرزمين يثرب يعنى مدينه كنونى و خيبر واقع در سر راه مكه و شام روى آوردند كه بعدها به نام يهودان حميرى در يمن، و بنى نضير و بنى قينقاع و بنى قريضه و خيبرى و غيره در مدينه و نواحى آن معروف گشتند.
يهود با اعراب بت پرست آميزش پيدا كردند، به آنها زن دادند و از آنها زن گرفتند، و حتى بسيارى از آنها را به دين خود در آوردند. به همين جهت بيشتر يهودان يمن و حجاز به موازات ظهور اسلام اصل عربى داشتند و به همين علت نيز با وجودى كه يهودى شده بودند، زبان و خلق و خوى عربى خود را حفظ كرده بودند.
مورد ديگر آمدن يكى از ملوك يمن به يثرب است كه به نام «تبع» خوانده مىشود. تبع لقب عدهاى از سلاطين يمن بود. تبع اول هم عصر بلقيس ملكه سبا است. ماجراى آمدن او به مدينه هم اين بود كه عرب «يثرب» از ورود قوم يهود به قلمرو خود به تبع شكايت نمودند. تبع نيز به آنجا لشكر كشيد و دست به كشتار زد. سپس يكى از فرزندان خود را در آنجا به جاى خويش منصوب داشت و به يمن بازگشت. در غياب او مردم مدينه پسرش را غافلگير نمودند و به قتل رساندند. چون اين خبر به تبع رسيد بار ديگر به مدينه آمد و با قاتلان فرزند پيكار نمود.
در آن ميان دو نفر از علماى يهود بنى قريضه تبع را ملاقات كردند و از وى خواستند كه از ادامه جنگ خوددارى كند. وقتى تبع سبب پرسيد، گفتند: پيغمبرى از عرب بر انگيخته مىشود و به اين شهر مىآيد و سكونت مىورزد. ما نيز به اميد درك محضر او به اين شهر مهاجرت كردهايم. چون تبع اين مطلب را شنيد دست از جنگ كشيد و به يمن بازگشت.
تبع در سر راه خود به يمن از مكه گذشت و به تعمير خانه خدا «كعبه» پرداخت. درى براى خانه خدا (كعبه) قرار داد و كعبه را با پردهاى پوشانيد، و به نقلى او نخستين كسى است كه خانه كعبه را با پرده پوشش داد.(مروج الذهب مسعودى - جلد 2 صفحه 76 و كامل ابن اثير - جلد 1 صفحه 244.)
روايات اسلامى مىگويد تبع همان موقع به پيغمبر اسلام كه هنوز متولد نشده بود ايمان آورد.
مورد ديگرى كه مىبينيم به حجاز لشكركشى شده است، ماجراى مشهور قوم فيل و آمدن «ابرهه» فرمانده حبشى قواى اشغالگر يمن به مكه براى تخريب خانه خداست. داستان قوم فيل چنان كه مىدانيم در قرآن مجيد آمده است و يك سوره قرآن را تشكيل مىدهد.
خدا در سوره فيل مىفرمايد: «ما قوم فيل را مانند برگ جويده شده نابود ساختيم» داستان آن به هنگام خود ذكر مىشود.
نه تنها عرب حجاز در طول تاريخ مورد هجوم و استثمار كشور گشايان و امپراتوران عصر واقع نشده است، بلكه اصولا عرب چه در يمن و چه در حجاز، و عراق و شام و فلسطين هميشه آزاد زيستهاند، و آداب و رسوم خاص خود را حفظ كرده و هرگز باج گذار نبودهاند. فقط يمن مدتى مورد توجه روميان واقع شد و بعد هم مدتى ديگر حبشىها به آن جا لشكر كشيدند، و به موازات ظهور اسلام جزو متصرفات ايران ساسانى بود و نمايندهاى از ايران در آنجا به سر مىبرد. تازه اين حوادث هم مربوط به شهر «صنعا» پايتخت معروف يمن و چند شهر ساحلى آن بود و ساير نقاط يمن و عربنشين آنجا كه كوهستانى است تقريبا از اين پيشامدها محفوظ مانده بود.
گوستاولوبون مورخ محقق فرانسوى در اينجا سخنى دارد كه بايد آن را نگاشت. مىگويد: اسكندر مقدونى در صدد حمله به مناطق عربنشين شام و فلسطين بود كه از دنيا رفت. پس از وى متصرفاتش ميان سردارانش تقسيم شد. آنتى گون يكى از سرداران وى پسر خود دمتريوس demetrius را به جنگ عرب شام و فلسطين مامور ساخت.
ديودور مىنويسد: «وقتى دمتريوس وارد پترا (از شهرهاى فلسطين) شد، اعراب به او چنين گفتند: اى دمتريوس پادشاه! چرا با ما جنگ مىكنى؟ ما در ريگستانى به سر مىبريم كه فاقد كليه وسايل زندگى و محروم از تمام نعماتى است كه اهالى شهرها و قصبات از آن متمتع و بهرهمندند. ما سكونت در يك چنين صحراى خشك را بدين جهت اختيار نمودهايم كه نمىخواهيم بنده كسى باشيم. بنا بر اين تحف و هدايائى را كه تقديم مىنمائيم از ما قبول نموده، لشكريان خود را از اينجا كوچ داده، مراجعت كن و بدان كه نبطى از حال به بعد دوست صميمى تو خواهد بود، و اگر مىخواهى كه اين محاصره را ادامه دهى، صريحا به تو مىگوئيم طولى نخواهد كشيد كه دچار هزاران مشكلات و مصائب خواهى شد، و هيچ وقت هم نمىتوانى ما را مجبور سازى معيشتى را كه از طفوليت به آن مانوس و عادى شدهايم تغيير دهيم، و اگر بالفرض از ميان ما اشخاصى را بتوانى اسير كنى و با خود ببرى، آنها غلامانى خواهند بود بد انديش و هيچ وقت هم نمىتوانند طرز زندگى خود را از دست داده رويه ديگر را اختيار كنند».
«دمتريوس» اين پيغام صلح را مغتنم شمرده هدايا را قبول نمود و يك چنين جنگى را كه مىدانست مشكلات آن زياد است، خاتمه داده و برگشت (تمدن اسلام ترجمه فارسى - ص 93)
نام و نژاد عرب
در اين كه لفظ عرب از چه گرفته شده است، اختلاف نظر بسيار وجود دارد. گروهى از دانشمندان آنرا از نام «يعرب بن قحطان» مىدانند كه در يمن مىزيستند و اعراب نخستين بودند، ولى جمعى ديگر از اهل تحقيق به اين نظريه ايراد گرفته و مىگويند به خود «يعرب» و پدرش «قحطان» چه مىگفتند؟ بنا بر اين در اطلاق كلمه عرب بر شاخهاى از نژاد سامى، قول درستى در دست نيست.
«يشحب» پسر «يعرب» و «سبا» پسر «يشحب» بود. سبا پدر كليه قبائل عرب قحطانى است. او ده پسر داشت. شش تن از نيكان بودند و اينان: ازد، كنده، مذحج، اشعرون، انمار، حمير، و چهار تن آنها افرادى نادرست به شمار مىرفتند و آنها: عامله، جزام، لخم، و غسان بودند. قبائل عرب قحطانى به نام اينان موسوم شدند، و از آنها نيز تيرههائى پديد آمدند كه قرنها پس از ظهور اسلام باقى بودند.
اعراب نژاد سامى بازماندگان «سام» پسر حضرت نوح پيغمبر بودند و لذا زبان آنها را شاخهاى از زبان سامى مىدانند كه بهترين زبان نژاد سامى است.
مورخان، قوم عرب را به دو دسته تقسيم كردهاند: عرب خالص كه گفتيم ساكن يمن بودهاند و به عرب قحطانى شهرت داشتند، و تيره ديگر، عرب عدنانى بودند كه در سرزمين تهامه، نجد، يمامه، حجاز، شام و عراق پراكنده شدند.
عدنان نياى اعلاى اينان كه جد بيستم پيغمبر اسلام است، نواده حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل است. علتسكونت آنها در سرزمين حجاز اين بود كه بواسطه مصالحى، خداوند به ابراهيم وحى نمود كه فرزند خردسالش «اسماعيل» و مادرش «هاجر» را بوسيله «براق» از فلسطين به نقطهاى در حجاز كه بعدها شهر مقدس مكه در آنجا بنا شد، بياورد و در آنجا ساكن گرداند، و ابراهيم نيز چنين كرد».
هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل را در نقطه كنونى شهر مكه فرود آورد و خواست به خدا بسپارد و به فلسطين باز گرداند، گفت: «خداوندا! من دودمانم را در سرزمينى بدون كشت در نزد خانه محترمتساكن گردانيدم، تا نماز گزارند، پس دلهاى مردمان را به سوى آنها معطوف دار، و به آنها روزى ده، باشد كه تو را شكر كنند (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم. ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون - سوره ابراهيم آيه 37)
با پديد آمدن آب زمزم در زير پاى اسماعيل شيرخوار كه به طرز معجزهآسا تحقق يافت، و آگاهى قبيله جرهم از وجود آب در آن نقطه و آمدن بدانجا، اسماعيل در ميان قبيله مزبور پرورش يافت، و زبان آنها يعنى عربى را فرا گرفت.
حضرت اسماعيل در جوانى، با دخترى از عرب اصيل قحطانى از قبيله «جرهم» ازدواج كرد. معد فرزند عدنان چهار پسر به نامهاى: نزار، قضاعه، قنص و اياد، داشت. قبائل مضر، ربيعه، انمار، خثعم، ثقيف، بجيله، قضاعه، تميم، مزينه، خزاعه، اسلم، هذيل، طى، كلب، كنانه، خزيمه، و تيرههائى كه از اينان منشعب گرديدند، به آنان نسبت مىرساندند. به اينان عرب مستعرب يا عرب اسماعيلى مىگفتند. قبيله مشهور و محترم «قريش» نيز به آنها مىپيوستند.
به تقسيم ديگر به موازات ظهور اسلام، عرب سه دسته بودند. عرب شمال كه در نجد و حجاز و اواسط سرزمين عرب يعنى شبه جزيره مىزيستند، و به زبانى كه قرآن مجيد بر اساس آن نازل گرديد، سخن مىگفتند. و ديگر عرب قحطانى مقيم جنوب بودند كه در يمن موطن اصلى خود و حضر موت سكونت داشتند، و زبان آنها لغتسباى يا حميرى بود. عرب قحطانى به مرور ايام در حجاز پراكنده شدند كه از جمله دو قبيله معروف اوس و خزرج بودند، كه در سرزمين يثرب و شهر «مدينه» به سر مىبردند.
دسته ديگر عرب «نبطى» بود كه در اصل عرب نبودند، ولى با عرب آميزش پيدا كردند و در سرزمين آنها سكونت ورزيدند، و با آنان وصلت نمودند. از اينرو، زبان آنها عربى خالص نبود، بلكه تركيبى از عربى و غير عربى بود.
چون بحث ما درباره حجاز و قلمرو ظهور دين مبين اسلام است، لذا در اين باره سخن مىگوئيم:
قرنها پيش از ظهور اسلام در نقطه شرقى و شمالى شبه جزيره عربستان، سه تيره از عرب وجود داشتهاند; بدين شرح:
1- اعراب بائده
قبل از همه در عربستان مىزيستهاند، و براى خود دوران و سرگذشتى داشتهاند، ولى طى حوادث شومى منقرض گشتند و نابود شدند. به همين جهت نيز به آنها «بائده» مىگويند، يعنى نابود شده و از ميان رفته.
گويا اينان همان قوم عاد و ثمود و غيره بودهاند كه در سرزمين «احقاف» يعنى جائى كه امروز كشور مسقط و عمان است، مىزيستهاند، و در نقاط ديگر شبه جزيره هم پراكنده بودند. در روزگار طلوع اسلام، الواح و قبورى باقى مانده بود كه مردم آنها را به همان عرب بائده نسبت مىدادند.
2- اعراب نجد
اينان كه در شرق شبه جزيره به صورت قبائل مختلف مىزيستند، روزگار خود را حتى در يك قرن پيش با چادرنشينى و جنگ و گريزها مىگذرانيدند. از نيم قرن به اين طرف خاندان سعودى در اين منطقه حكومتخود را تشكيل داده و امروز پايتخت آنها «رياض» در منطقه نجد واقع است (يكى از كارهاى زشتى كه اين خاندان نمودند اين است كه سرزمين مقدس حجاز و محيط طلوع آخرين ديانت الهى و پيغمبر ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله) را به جاى اينكه عربستان بنامند، بنام جد خود «سعود»، عربستان سعودى ناميدند. و آن سرزمين مقدس را كه تعلق به عموم مسلمانان جهان دارد بعنوان ملك شخصى خود در آورهاند!)
3- اعراب حجاز
عرب اصيل شبه جزيره كه قرنها بواسطه وجود خانه خدا (كعبه) در ميان آنها، محترمترين مردم به شمار مىرفتند، در قسمتشمال و غرب جزيره به سر مىبردند. شهرهاى حجاز هنگام ظهور اسلام مكه و مدينه و طائف بود. در كنار درياى سرخ و سى و دو فرسخى شهر مدينه هم «ينبع» قرار داشت، كه خود بندرى بوده است، و رابط ميان حجاز و آفريقا به شمار مىرفت.
قريش نجيبترين مردم حجاز بودند كه در شهر مكه سكونت داشتند. نجابت و احترامى كه قريش در ميان ساير قبايل مختلف عرب كسب كرده بودند، به خاطر «كعبه» خانه خدا و يادگار حضرت ابراهيم و اسماعيل بود كه قريش خود از اولاد حضرت اسماعيل به شمار مىرفتند. به طورى كه عموم قبايل عرب در يمن و حجاز و نجد و ديگر نقاط كعبه و شهر مكه را محترم شمرده و آن مكان مقدس را رمز اعتبار خود مىدانستند.
هر ساله اعراب از باديهها و شهرها در ماه رجب و ذى حجه براى زيارت كعبه و انجام مراسم، و زيارت بتهاى مشهور خود به مكه و منا مىآمدند. از ميان عرب عدنانى و قريش قبائلى كه شهرت داشتند عبارت بودند از: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى اسد، بنى نوفل، بنى جمح، بنى عدى، بنى سهم، بنى عبدالدار، بنى زهره، و غيره.
و از اينان نيز تيرههائى به وجود آمدند كه در تاريخ اسلام از ايشان ياد مىشود.
از اين قبائل چهار قبيله بيش از بقيه شهرت داشتند، و محل اعتبار و مورد توجه بودند: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى عبدالدار. هنگام بالا گرفتن كار پيغمبر (صلى الله عليه و آله) در مكه و مدينه، بزرگ بنى هاشم پيغمبر اسلام، و بزرگ بنى اميه ابوسفيان، و بزرگ بنى مخزوم ابوالحكم بود كه بعدها بواسطه خودسرى و جهالتش در مقابل اسلام و پيغمبر (صلى الله عليه و آله) «ابوجهل» خوانده شد.
مردم قريش طى سفرهاى بازرگانى خود در شام و فلسطين با نصارا، و در حيره (عراق) با ايرانيان و در يمن با يهوديان حميرى آشنا شدند، و از مجموع اين برخوردها به ميزان زيادى از طرز تفكر و آداب و رسوم آنها آگاهى يافتند، بدون اينكه راه و روش و آداب و رسوم خود را از دست بدهند، يا تحت تاثير آنها قرار گيرند.
كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه شترچرانى و جنگ و گريز و قتل و غارت بود. قرآن مجيد از اين دو وضع قريش و اعراب باديه در موارد مختلف سخن گفته و اوضاع و احوال و طرز زندگى و روحيات و صفات آنها را بازگو مىكند و ما طى سخنان آينده از آنها ياد خواهيم كرد.
هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...
اديان عرب
يعقوبى مىنويسد: عرب به واسطه مجاورت با پيروان اديان و آمد و رفت به كشورهاى دور و نزديك، داراى اديان مختلفى بودند. قريش و تمامى اولاد «معد بن عدنان» پارهاى از احكام دين ابراهيم را معمول مىداشتند. بدين گونه كه به حج مىآمدند و خانه كعبه را زيارت مىكردند و مناسك و ديگر مراسم حجيادگار حضرت ابراهيم را انجام مىدادند. مهماننواز بودند، و ماههاى حرام را محترم مىشمردند. اعمال نا مشروع و قطع پيوند خويشى و ستمگرى را زشت مىداشتند، و هر كس را كه مرتكب جرم مىشد، كيفر مىدادند.
آنها همچنان متصديان خانه خدا بودند تا اين كه قبيله «خزاعه» پردهدارى كعبه را تصاحب كردند و بعضى از احكام و مناسك حج را تغيير دادند، از جمله اين كه پيش از غروب آفتاب از «عرفات» بيرون مىآمدند، و بعضى از آنها بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذىالحجه كوچ مىكردند.
قريش بر اين عقايد بود تا اين كه عمرو بن لحى خزاعى به شام رفت و در آنجا ديد كه مردمى از عمالقه بتها را پرستش مىكنند. عمرو بن لحى پرسيد: اين بتها چيستند كه مىبينم مىپرستيد؟ عمالقه گفتند: ما اينها را پرستش مىكنيم، و به وسيله آنها يارى مىجوئيم، و طلب باران مىكنيم.
عمرو بن لحى گفت: آيا ممكن استيكى از اين بتها را به من بدهيد تا آن را به سرزمين عرب ببرم، و در كنار خانه خدا كه قبائل عرب به زيارت آن مىآيند قرار دهم؟ عمالقه بتى به نام «هبل» به وى دادند و عمرو بن لحى آن را آورد و در كنار خانه كعبه گذاشت، و اين نخستين بتى بود كه در مكه استقرار يافت (تاريخ يعقوبى - ج 1 - ص 294).
به دنبال آن بتهاى ديگرى هم در مكه و ساير نقاط حجاز و مجاور آن نصب شد و قريش و قبائل عرب به پرستش آنها پرداختند كه در جاى خود توضيح خواهيم داد.
به واسطه مجاورت با يهود و نصارا در يمن و نجران و خيبر به مرور ايام گروهى از افراد قبايل عرب كيش يهودى و نصرانى را پذيرفتند. تبع پادشاه يمن دو تن از علماى يهود را به نقاطى از يمن فرستاد و آنها عدهاى از يمنىها را يهودى كردند. همچنين جمعى از دو قبيله «اوس» و «خزرج» پس از آن كه از يمن بيرون آمدند و در مدينه سكونت ورزيدند به واسطه مجاورت با يهوديان خيبر و بنى قريضه و بنى نضير يهودى شدند. عدهاى از افراد قبيله بنى حارث، غسانى، بنى اسد، بنى تميم، بنى تغلب، طىء، مذحج، بهراد، سليح، تنوخ، و بنى لخم، كيش مسيحى را پذيرفتند. حجر بن عمرو كندى نيز مجوسى و زنديق شد(تاريخ يعقوبى - ج 1 - ص 298).
گذشته از بت پرستى و تدين به اديانى كه ريشه آسمانى داشت، بعضى از قبايل عرب ستاره پرست بودند كه در شهر «حران» واقع در سوريه مىزيستند. قبيله «بنى مليح» كه تيرهاى از طايفه خزاعه بودند «جن» را پرستش مىكردند.
عدهاى از حميريان يمن آفتاب پرست، و قبايل« كنانه» ما پرست بودند. قبيله «جذام» ستاره مشترى، و قبيله «طىء» ستاره سهيل، و قبيله «قيس» ستاره شعرا و «بنى اسد» عطارد را مىپرستيدند(الاصنام كلبى - ص 34)
هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...
اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب
گفتيم كه اعراب شبه جزيره پس از حضرت ابراهيم كه در فلسطين مىزيست، و فرزنش اسماعيل كه در ميان عرب جرهمى در حجاز اقامت داشت، نخست پيرو احكام و آداب و رسومى بودند كه از آن دو پيغمبر خدا باقى مانده بود.
بعدها دين يهود و نصار و بت پرستى در نقاط مختلف شبه جزيره رسوخ يافت و اوهام و خرافاتى از اين راهها در ميان جوامع و قبائل عرب رايجشد.
به موازات ظهور دين مبين اسلام هنوز اعتقاد به خداى خالق آسمانها و زمين و روزى دهنده، و ايجاد كننده جهان و جهانيان به نام «الله» و احكام و مناسك حج و برخى از احكام ديگر از دين ابراهيم و اسماعيل در ميان اعراب عدنانى و بخصوص قريش باقى مانده بود كه آن را معمول مىداشتند.
با اين وصف گذشته از يهوديت و نصرانيت و بتپرستى، عمل به پارهاى از احكام مزبور، اوهام و خرافات زيادى هم در ميان عرب رسوخ يافته بود، و به آنها سخت دل بسته بودند.
از جمله به گفته مسعودى بعضى از عب عقيده به وجود پرندهاى به نام «هام» داشتند و مىگفتند هام روح آدمى است كه پس از مرگ يا قتل به صورت مرغى در مىآيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائى مىكند، و اخبار دنيا را به مقتول يا متوفى مىدهد و در جلو خانه بازماندگان شخص در گذشته به سر مىبرد(مروج الذهب - جلد 2 صفحه 153)
بعضى ديگر «ذات انواط را پرستش مىكردند، عبادت ذات انواط همان دخيل بستن بود. ذات انواط در وادى نخله قرار داشت و از زيارتگاههاى مردم مكه به شمار مىرفت. ذات انواط درخت بزرگ سبزى بود كه كفار قريش و ساير قبائل عرب هر سال به زيارت آن مىرفتند و سلاحهاى خود را بر آن مىآويختند. در آنجا قربانى مىكردند، و يك روز در آنجا مىماندند (سيره ابن هشام - ج 4 ص 893)
به ذات انواط چيزهايى به عنوان دخيل مىآويختند و حاجت و مراد مىخواستند.
جمعى ديگر از عرب معتقد به وجود «غول» بودند، و عقيده داشتند كه غولها در شبها و جاهاى خلوت پيدا مىشوند يا در بيابانها سر راهها را مىگيرند و باعث آزار آدمى مىشوند. عرب هم در صدد بر مىآمد كه غول را تعقيب كند و نگذارد به او آسيبى برساند.
مسعودى نقل مىكند كه بعضى از صحابه از جمله عمر بن الخطاب گفته است كه وى پيش از ظهور اسلام دى يكى از سفرهايش به شام غول را ديده است كه در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشير او را زده است! (مروج الذهب - جلد 2 صفحه 155)
عرب به وجود شياطين و مرده و جن و قطرب و غدار معتقد بودند و براى هر كدام نيز حالات و اوصافى ذكر مىكردند.
به خواب و جادوگرى هم اعتقاد داشتند. جادوگرى به نام كهانت در ميان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او را هر چه بود به كار مىبستند، و سرپيچى از آن را شوم مىدانستند.
«شق» و «سطيح» دو كاهن و جادوگر معروف عرب بودند كه عرب در گيرودارهاى خود به آنها مراجعه مىكردند و از آنها نظرخواهى مىنمودند.
«ذوالشرى» هم كه از توده سنگهاى سياه تراشيده چهارگوش تشكيل يافته بود مورد احترام پرستش بعضى از قبائل عرب بود.
اعتقاد به «انصاب و ازلام» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهاى كوچكى بود كه از درختى به نام «نبع» كه با صلابت و قابل انحناء بود مىگرفتند و به يك اندازه تراشيده و صاف مىنمودند و به هر كدام رنگ مخصوصى مىزدند و در قمار و فالگيرى از آنها استفاده مىكردند، و به آنها «قداح» مىگفتند. قداح به معناى تيرهاى بدون پيكان بود. نام اين تيرها كه در قمار به كار مىرفت، به گفته يعقوبى ده تا بود. هفت تاى آنها را «انصب» مىگفتند: يعنى نصيب و بهره بده، و سه تا «لا تنصب» بود.
هفت تاى اول «فذ» داراى يك سهم و «توام» داراى دو سهم و «رقيب» سه سهم و «حلس» چهار سهم و «نافس» پنجسهم و «مسبل» شش سهم و «معلى» هفتسهم، و سه تاى ديگر: منيح و سفيح و وغد بود كه فاقد سهم بود(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 300.)
عرب براى جنگ و صلح و انتقام گرفتن و قربانى كردن و ازدواج و يقين به اين كه فلان طفل زنازاده استيا نيست، يا فلان كار را بكند يا نكند، از اين تيرها كه كاهن قبيله بنى جمح در مقابل بت «هبل» جنب كعبه در كيسهاى مىريخت و آن را به هم مىزد سپس چوبى در مىآوردند و اعلام نظر مىنمودند، كسب تكليف مىكرد و نتيجه هر چه بود مىبايد به كار بست.
خداوند در قرآن مجيد نصيب و بهرهگرفتن از اين نوع رايزنى و نظرخواهى و فالگيرى را مانند شراب و قمار اكيدا نهى كرده و آن را پليدى و از كارهاى شيطانى دانسته است.(يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون. سوره مائده آيه 93)
خلاصه به مرور ايام كه اعراب شبه جزيره از توجه به احكامى كه از زمان حضرت اسماعيل باقى مانده بود غافل ماندند، براى تسكين خاطر آشفته و پريشان خويش به پرستش معبودهاى ناروا «آله باطله» و اعتقادات عجيب و غريب روى آورده و حيران و سرگردان شده بودند، و به گفته حافظ: چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.
رسوخ عقايد خرافى در اذهان ملت عرب و مردم قريش و اعقتاد به معبودهاى باطل تا آنجا بود كه چون پيغمبر اكرم مبعوث گرديد و آنها را از پرستش آلهه باطله بيم مىداد، از اين كه پيغمبرى از ميان آنها برخاسته است، تعجب مىكردند و مىگفتند: او جادوگرى درغگوست، آيا مىخواهد تمام خدايان ما را منحصر در يك خدا بداند؟ اين چيزى است بسيار شگفت انگيز.(و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب. اجعل الآلهة الها واحدا، ان هذا لشىء عجاب. سوره ص آيه 3 تا 5)
اوهام و خرافات عرب به موازات ظهور دين مبين اسلام بيش از اينهاست. ما فقط اشارهاى به پارهاى از آنها نموديم. ولى همينها كه نوشتهايم و آنچه راجع به بتهاى عرب نوشته مىشود، شايد براى شناخت دوران جاهليت عرب و عقايد خرافى آنها كافى باشد.
هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...
بتهاى عرب
مردم عرب به خصوص قريش «الله» را خداى بزرگ و خالق آسمان و زمين و مدبر عالم و فرستنده باران مىدانستند، و هنگام بردن نام او مىگفتند: «بسمك اللهم» يعنى به نام تو اى خدا كه در اسلام به جاى آن «بسم الله الرحمن الرحيم» نخستين آيه سوره مباركه قرآن مجيد آمد.
در عين حال قريش بتهائى داشتند كه آنها را مظاهر خداى واقعى مىدانستند. در حقيقت چون دسترسى به «الله» نداشتند، بتها را پرستش مىكردند، و از آنها يارى مىجستند، و مىگفتند: «اين كه ما بتها را مىپرستيم به خاطر اين است كه اينها ما را به خداى واقعى نزديك مىكنند».(ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفا - سوره زمر آيه 3)
چنان كه پيشتر گفتيم قبائل عرب قبلا پيرو دين حضرت ابراهيم بودند، و نخستين كسى كه آنها را دعوت به بتپرستى كرد، عمرو بن لحى بود كه بت «هبل» را از شام به مكه آورد، و قريش را به پرستش آن فرا خواند، و به دنبال آن قريش و ساير قبائل عرب بتها ساختند، و هر قبيله بتى را پرستيد و بسيارى از آنها را در درون و بالاى كعبه قرار داده بودند.
قريش براى بتان خود نذر مىكردند، و در مقابل آنها كرنش و قربانى مىنمودند، و در جنگ و صلح آنها يارى مىجستند. حتى گاهى بعضى از آنها را بر استرى يا شترى سوار كرده، به ميدان جنگ مىآوردند، تا حضور آنها باعث پيروزىشان شود!
«الله» را يكتا و يگانه نمىدانستند، بلكه داراى زن و فرزند و دختران مىپنداشتند.
از جمله بتان آنها «لات» و «منات» و «عزى» بود كه آنها را دختران خدا مىدانستند. به همين جهت نسبت به آنها توجه مخصوصى داشتند. «لات» خداى آفتاب و از سنگى سفيد بود و معبد آن در طائف واقع در دوازده فرسخى مكه بود. منات سنگى سياه و خداى سرنوشت و مرگ بود، و معبد آن در محلى به نام «قديد» ميان مكه و مدينه نزديك بحر احمر قرار داشت. «عزى» خداى زهره و معبدش در «وادى نخله» بين طائف و مكه بود. اين خدايان اختصاص به قريش نداشتند، بلكه مورد پرستش همه قبايل بودند، ولى قريش در بزرگداشت آنها اهتمام خاصى داشت. اين احترام به خصوص نسبت به عزى بيشتر بود. در مقابل بت عزى بود كه قربانى انسان انجام مىگرفت.
نقل مىكنند كه «ابو احيحه سعد بن عاص» مردى از بنى اميه هنگام مرگ سخت مىگريست، ابوجهل كه براى عيادتش آمده بود، پرسيد: علت گريه چيست؟ آيا از مرگ مىترسى كه هيچ كس را از آن گريزى نيست؟ گفت: نه، ولى از آن مىترسم كه مبادا بعد از من مردم عزى را پرستش نكنند! ابوجهل گفت: مردم عزى را بخاطر تو نمىپرستند كه با مرگ تو از پرستش آن دست بردارند (الاصنام - كلبى - ص 23 به نقل از تاريخ اسلام دكتر عبد الحسين زرين كوب.)
«هبل» نخستين بت عرب از عقيق سرخ و به شكل انسان بود. دست راستش شكسته بود، و قريش دست ديگرى از طلا برايش ساخته بودند! اين بت را قريش در درون كعبه جا داده، و سخت به وى دل بسته بودند.
غير از هبل بتهاى ديگرى هم در كعبه از آن قريش و ساير قبايل عرب وجود داشت، تا 360 بت به عدد روزهاى سال كه نسبت به آنها مراسم طواف و مسح و قربانى معمول مىشد. علاوه بر اين بتها كه نام برديم و مىبريم، اعراب بتپرست در خانههاى خود نيز بتانى از جنسهاى مختلف داشتند كه چون وارد خانه مىشدند به دور آن طواف مىكردند، و در موقع مسافرت با آن وداع نموده، و براى سلامتى و بازگشتخود يارى مىجستند يا با خود به سفر مىبردند! گذشته از بت «هبل» كه عمرو بن لحى در جنب كعبه قرار داده بود، پس از آن نيز قريش بتهاى «اسافه» و «نائله» در كنار كعبه گذاشتند، و براى آنها احترام خاصى قائل بودند.
غير از بتهاى ياد شده كه در خانه كعبه يا در كنار كعبه قرار داشت، قريش بت «مجاور الريح» را در كوه صفا و بت «معطم الطير» را در كوه مروه مقابل كعبه قرار داده و به پرستش آنها مىپرداختند. علاوه بر قبايل عرب در نقاط مختلف هم بتهاى مهمى داشتند كه بعضى خصوصى و بعضى ديگر تعلق به همه قبايل داشت.
ود بت قبيله بنى كلب و قضاعه، در محلى به نام «دومة الجندل» واقع در سر راه مدينه به اردن، و نسر بت قبيله حمير و همدان در صنعا پايتختيمن، سواع بت قبيله كنانه، عزى بت قبيله غطفان، ذوالحفله بت قبيله بجيله و خثعم، و فلق بت قبيله طى بود كه در نقطهاى به نام «حبس» جاى داشت.
همچنين بت قبيله ربيعه و اياد ذوالكعباب در سنداد واقع در عراق، و لات بت قبيله ثقيف در طائف، و منات بت قبيله اوس و خزرج در فدك نزديك خيبر كنار درياى سرخ بود. بت ذوالكفين از آن قيله دوس، و بتسعد تعلق به قبيله بكر بن وائل و شمس بت قبيله بنى عذره، و رئام بت قبيله ازد بود.
قبايل بتپرست عرب هر ساله براى زيارت خانه كعبه و انجام مراسم حج كه از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل مانده بود دو بار به مكه مىآمدند، و با اين كه بتپرستشده بودند، روى تعصب خاص عربى آن مراسم را محترم مىشمردند و آن را معمول مىداشتند.
بت پرستان عرب در نقاط مختلف قبل از حركت به سوى مكه نخست در مقابل بتهاى خود ايستاده و اداى احترام مىكردند، سپس رهسپار مكه مىشدند(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 295)
آنها قبل از سفر و هنگامى كه به جنگ مىرفتند نيز در مقابل بتهاى خود كرنش نموده و با آنها توديع كرده و با فتح و پيروزى بر دشمن يارى مىجستند.
با اين وصف كعبه و مكه به عنوان يادگار ابراهيم و اسماعيل احترام خود را حفظ كرده و در نظر تمامى قبائل عرب مقدسترين مكانها بود.
هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...
تجارت قريش
سرزمين مكه فاقد توليد بود. نه زمين قابل كشتى داشت، و نه كالا و فراوردههائى كه خود مصرف كنند و به ديگران عرضه نمايند. از اين روز ساكنان مكه به كار تجارت و سوداگرى اشتغال داشتند و زندگى خود را با وارد ساختن نيازمنديهاى خويش از خارج تامين مىنمودند. وجود مكه و تقدسى كه در ميان قبايل عرب جاهلى داشت، و منطقه حرم كه جايگاه امنى بود، و آمد و رفت قبائل عرب از نقاط مختلف عربنشين به مكه چه براى پرستش بتهاى خود و چه به منظور شركت در مراسم سالانه حج كه در ماه رجب و ذى حجه انجام مىگرفت، زمينه خوبى براى تجارت تجار عرب و مبادلات تجارى آنها بود. تجارت حجاز تقريبا در اختيا مردم قريش يعنى مردم مكه و اشراف طائف بود. تجارت قريش با فلسطين و سوره (شامات) در شمال، و با يمن در جنوب بود، و گاهى تجار از راه دريا به حبشه، و از راه نجد به حيره (عراق) تا مدائن پايتخت ايران ساسانى بود، و شايد به داخله ايران هم آمد و رفت مىكردند. حتى با روم و مصر و هند هم رابطه تجارى داشتند.
تجار مكه تابستانها را به شمال مىرفتند كه آب و هوائى خوش داشت، و زمستانها كه هوا سرد بود، راهى جنوب مىشدند. خداوند زندگى آنها را بدين گونه تامين مىكرد و در قرآن مجيد سوره قريش مىفرمايد: «براى اين كه قريش با هم مانوى شوند (و دلهاشان با هم) الفت گيرد (آنها را به انديشه سفر تجارت انداختيم) الفتيافتن آنها نسبت به هم در سفر تابستانى و زمستانى آنان تامين مىشد. پس قريش بايد صاحب اين خانه (كعبه) را پرستش كنند، خدائى كه آنها را از گرسنگى نجات بخشيد، و طعام داد، و از بيم و هراس ايمن ساخت». (بسم الله الرحمن الرحيم لايلاف قريش، ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف فليعبدوا رب هذا البيت، الذى اطعمهم من جوع، و آمنهم من خوف.)
بازرگانان قريش در سفرهاى تجارى خود از بيابانهاى هولناك و مخوف مىگذشتند، و صدها فرسخ راه را مىپيمودند. بيابانها و دشتهاى سوزان و بهتانگيزى كه در همه جاى آن سكوت مطلق حكمفرما بود. نه راهى، نه آبى و درختى ، و نه آبادى و نشانهاى.
فقط هنگام سفر به شمال يا بازگشت از آنجا از «خيبر» و از شهر «مدينه» عبور مىكردند، و در موقع سرازير شدن به جنوب «طائف» واقع در دوازده فرسخى مكه را مىديدند، و بعد هم وادى «تهامه» و نقطه مسكونى آنجا را.
در سمت چپ حركت آنها هنگام بيرون رفتن از شهر مكه سواحل «بحر احمر» و درياى سرخ، و در سمت غرب، دشتهاى بىكران و شنزارهاى سوزان و كوهها و درههاى مخوف فراوان وجود داشت، و آن طرفتر خليج فارس، و در جنوب درياى عمان واقع بود.
تجار مكه در سفرهاى تجارى خود، از وجود اعراب بدوى كه به خوبى از راههاى صحرا و منازل ميان راه آگاه بودند، براى راهنمائى و حمايت كاروانهاى خود استفاده مىكردند.
تجارت قريش در بازارهاى دهگانه آنها در نقاط مختلف عربستان از شمال يعنى شامات تا جنوبىترين نقطه عربستان يعنى يمن و حضرموت انجام مىگرفت. اعراب در «اسواق» و بازارهاى خود ضمن تجارت و مبادله كالاى خود، به مفاخرت قبيلهاى و خودنمائى و ارائه جنبههاى مادى و معنوى خويش مىپرداختند. اين مفاخرتها ضمن اشعار نغز و دلكش آنان و خطابههاى پر شورشان، به خوبى نمايان بود.
معروفترين اين بازارهاى فصلى، «سوق عكاظ» بود كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نيز در ايام جوانى، در آن شركت داشته است.
اللهم عجل لولیک الفرج
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟
بازارهاى دهگانه عرب
با اينكه راجع به اسواق عرب و نقش اين بازارها به خصوصبازار عاكاظ در دادوستد و ارائه شعر و خطابه و مفاخرت قبيلهاى اشاره نموديم، و باز هم يادآور خواهيم شد، معالوصف مناسب مىدانيم جداگانه هم از آنها ياد كنيم.
«سوق» در زبان عربى به معناى بازار وجمع آن «اسواق» است. اسواق عرب، ده بازار بزرگ و همگانى فصلى بوده كه رد زمان جاهليتيعنى دوران پيش از ظهور اسلام درنقاط مختلف عربستان شهشرت داشت. در حقيقت عرب را مىتوانستد در اين بازارها شناخت.
اسواق عرب پس از مراسم حج آنها كه در ماه رجب و ذىالحجه در مكه و عرفات و منا انجالم مىگرفت، و شعار بزرگ قبائل عرب بود، مهمترين مرسم و كنگره بزرگ آنها در ماههاى مختلف سال به شمار مىرفت.
محل برگزارى بازرهاى دهگانه عرب در كشور كنونى اردن،يمن، عدن، حضرموت، بحرين، مسقط و عمان و نجد يعنى عربستان كنونى بود.
در اين قلمرو وسيع شبه جزيره تقريبا از مجموع قبائل عرب اعم از بتپرست و نصرانى و يهودى و ستارهپرست و پيروان ساير اديان و عقايد خرافى، از شام و عراق و يمن و بحرين و سواحل خليج فارس و نجد و يمامه و تهامه و حجاز شركت مىجستند.
برنامه كار آنها و شركت در اين بازرها اين بود كه از ماه ربيعالاول آغاز مىگرديد تا در ماه ذىالحجه پس از شكت در آخرين بازرها بتوانند به مكه بيايند و در مراسم حجحضور يابند و بعد از پايان موسمبه ميان قبايل خود در نقاطى كه خواهيم شناخت، بازگردند.
بنابراين قبايل عرب در دوره سال شخصيت و منافع مادى و معنوى خود را بدين گونه تامين مىكردند. اين غير از سفرهاى تجارى عرب به يمن و شام و ايران و حبشه و ديگر نقاط بود.
تجار عرب كالاهاى خود را كه از اين كشورها مىآوردند اغلب در اسواق دهگانه خود عرضه مىكردند و بقيه شركت كنندگان نيز آنها را با فرآوردههاى خود مبادله مىنمودند.
يعقوبى مورخ مشهور «بازارهاى دهگانه عرب را كه در آنها براى مبادله تجارى و داد و ستد خود اجتماع مىكردند، و ساير مردم هم در آنها گرد مىآمدند، و بدان وسيله از تامين خون ومال خود برخوردار مىگشتند» بدين سان شرح مىدهد:
1- يكى از بازارهاى دهگانه عرب در دومة الجندل در ماه ربيعالاول برگذار مىشد. رؤساى اين بازار از دو قبيله غسانى و بنى كلب بودند.
2- بازار مشقر واقع در هجر در بحرين بود كه در ماه جمادىالاولى گشايش مىيافت، و قبيله بنى تميم آن را برگذار مىنمود.
3- بازار صحار (شهرى واقع در كنار دريا درمسقط و عمان) در اولين روز ماه رجب افتتاح مىشد.
4- بازار ريا عرب از بازار صحار سرازير مىشدند به بازار ريا، و آل جلندى حكمرانان آنجا از آنها ماليات مىگرفتند.
5- بازار شحر (در ساحل درياى هند در خاك يمن در سرزمين مهره) بازار آنجا در سايه كوهى كه قبر حضرت هود (عليه السلام) در آن واقع است، به وسيله اعراب مهره برگذار مىشد.
6- بازار عدن در روز اول ماه مبارك رمضان برگذار مىگرديد، و تجار از آنجا عطر به ساير نقاط مىبردند.
7- بازار صنعاء در نيمه ماه مبارك رمضان افتتاح مىشد.
8- بازار رابيه درحضر موت در جنوب يمن برگذار مىگرديد.
اعراب با محافظ به آنجا مىرفتند. زيرا حضر موت مملكت نبود، و قبيله كنده آن را برگذار مىنمودند و به حفاظت از آمد و رفت مردم برمىخواست.
9- بازار عكاظ واقع در بالاى سرزمين نجد بود. عرب درماه ذىالقعده در بازار عكاظ اجتماع مىكردند. در اين بازار قريش و ساير قبائل عرب گرد مىآمدند، و بيشتر آنها اعراب مضرى بودند. در بازار عكاظ بود كه قبايل عرب اقدام به مفاخرت مىنمودند.
10- بازار ذىالمجاز عرب از بازار عكاظ و ذىالمجاز براى شركت در مراسم به سوى مكه سرازير مىشدند.
مشهورترين اين بازارها كه در تاريخ اسلام از آن سخن رفته است همان بازارعكاظ بود. چون تمام قبائل پس از شركت در بازارهاى ديگر در آخر به «سوق عكاظ» مىآمدند و در آنجا بود كه به مفاخرت و ايراد شعر و خطابه و شناسائى و شناساندن خود مىپرداختند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در اين بازار حضور يافته بود و پس از اعلام نبوت و شكت و ديدنىهاى خود در بازار عكاظ ياد مىكرد.
به طور خلاصه قبائل عرب از شمال و غرب براى شركت در بازارهاى خود به حركت در مىآمد و سرانجام بيشتر آنها (غير از يهوديان و نصرانىها و ستارهپرستان) وارد مكه مىشدند، و پس از شركت در موسم و طواف خانه كعبه و زيارت بعضى از بتهاى خود به اوطان خويش بازمىگشتند.
<A name=#f2>
اللهم عجل لولیک الفرج
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟
علم و هنر عرب
آگاهى عرب جاهلى در منطقه حجاز و اطراف از آداب و رسوم و علوم و فنون منحصر بود به اندكى ستارهشناسى آن هم به منظور راهيابى در بيابانهاى بىكران، و تعيين اوقات آمدن باران، و شناخت نسب قبائل مختلف و پراكنده خود و آشنائى به آثار قدمها و جايپاى انسان و حيوانات. امتياز آنها بيشتر به شعر و خطابه بود كه بايد گفت در اين دو فن به حد كمال رسيده بودند.
قدرت و تسلطعرب جاهلى درفنون خطابه و سخن سرائى و شعر و شاعرى به خصوص قصيده و تغزل و توصيغ اشياء اگر د تمام جهان بىنظير نباشد، به طور حتم كم نظير بوده است.
چيزى كه عرب جاهلى و بعدها عرب مسلمان را در اين خصوص ممتاز نموده است، اينست كه در ميان ملل و اقوام ديگر تا آن روز يازن سخنور و شاعر سابقه نداشته و يا اگر داشته است اندك بودهاند، وليدرعرب جاهلى زنان سخنور و شاعر آنهم در حد اعلى زياد بودهاند.
عرب جاهلى اشعار خود را در بازارهاى دهگانه خود به خصوص بازار «عكاظ» واقع در نزديك شهر طائف كه اين بازارهاى موسمى سالى چند بار در نقاط مختلف شبه جزيره برگذار مىگرديد، و يك مجمع تجارى و ادبى فصلى و همگانى بود، مىخواندند و با ايراد آن و سخنرانىها و خطابههاى پرشور، ابراز وجود و خودنمائى مىكردند.
اشعار شعراى جاهلى چنان پخته و نغز و دلكش بود كه حتى تا امروز يعنى پس از گذشت چهادره قرن نيز طراوت ولطافت و رسائى وزيبائى خود را حفظ كرده است. بخصوص «معلقات سبع» يعنى هفت قصيده ناب كه آن را بنابر مشهور پس از قرائت بر مردم و تصويب رئيس بازار عكاظ مىنوشتند، و در خزانه او يا بر ديوار كعبه مىآويختند و به همين جهت آنها را «معلقات» يعنى آويزهها مىخواندند.
درباره صاحبان معلقات اختلاف است. بيشتر اينعده را نام مىبرند كه به موازات ظهور اسلام مىزيستند، و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بعضى از آنها را ديده بود: امرءالقيس، طرفه، زهيز، لبيد بن ربيعه، عمرو بن كلثوم، اعشى،نابغه ذبيانى. بعضى اين عده را نيز صاحبان معلقات دانستهاند: انتره، حارث بن حلزه، نابغه جعدى، عبيد بن ابرص، علقمة نبن عبده و مهلهل. از شعراى معروف جاهليتيكى هم «خنساء» يعنى يك زن بوده است.
سرآمد شعراى عهد جاهلى امرءالقيس كندى است كه در سال 540 ميلادى درگذشت، و اسلام را درك نكرد. مشهورترين اشعار وى قصيده ناب اوست كه با الفاظ و تعبيرات نغز و دل انگيز و پرسوز و گداز سروده شده و با اين بيت آغاز مىگردد: قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل بسقط اللوى بين الدخول فحومليعنى: همرهان لحظهاى درنك كنيد تا من به ياد يار سفر كرده و سرمنزل او بگريم و ريگستان ميان «دخول» و «حومل» را از سرشك ديدگانم سيراب سازم.
درباره خطابه عرب جاهلى بايد گفت، آنها تا آنجا اهميت به خطابه مىدادند كه اگز خطيبى در قبيلهايبود او را باعث آبروى قبيله مىدانستند و بهوجود وى برديگران فخر مىكردند. حتى در يك مورد كه جوانى به خواستگارى دخترى رفته بود كسان دختر پرسيدند داماد چه دارد؟ گفتند: چيزى ندارد، ولى در قبيله ما فلان خطيب است كه مىتواند از بامداد تا شامگاه بايستد و لاينقطع سخن بگويد و سخنانش تكرارى نداشته باشد! جمعيت گردآمدند وخطيب قبيله از طلوع آفتاب تا غروب به سخن گفتن پرداخت، و همين نيز مهريه دختر شد و عروسى سرگرفت!
اللهم عجل لولیک الفرج
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟
ماههاى حرام
عرب جاهلى سالى چهار ماه را هاههاى حرام مىدانستند: رجب، ذىالقعده، دىالحجه، محرم. حرام يعنى محترم. در حقيقت عرب چون پاس احترام اين ماهها را نگاه مىداشتند، لذا از هرگونه قتل و غارت و آدم كشى درآنها اكيدا ممانعت به عمل مىآوردند. در اين ماهها عرب از تمامى نقاط جزيره عربستان به مكه مىآمدند، و مراسم عبادت و طواف انجام مىدادند، يا به بازار عكاظ و اسواق ديگر مىرفتند، و به كار تجارت و مبادله كالا و ايراد شعر و خطابه مىپرداختند.
هرچند اعراب جاهلى بتيا ستاره يا اشياى ديگر را مىپرستيدند، ولى با اين وصف عمده نظر آنها درآمد و رفت به مكه احترام به كعبه و مراسمى بود كه بر محور آن انجام مىگرفت. با اين وضع چنان كه گفتيم آنها در ضمن به كار تجارت و مبادله شعر و خطابه حتى در منازل و اسواق ميان راه هم اشتغال داشتند.
در ماههاى حرام به كسى تعرض نمىشد. به قتلى نه تجاوزى و هتك ناموسى به وقوع نمىپوست. حتى حيوانات هم از امنيت و آزادى برخوردار بودند و تامين جانى داشتند.
اگر دراين مدت به كسى تعدى مىشد، عموم قبائل خود را موظف مىداشتند تجاوز را سركوب كنند و متعدى را به كيفر رسانند.
مىتوان گفت اهل مكه عموما تاجربودند. مرد و زن اشراف مكه و فاميلهاى وابسته، در مالالتجاره و سرمايه اين تجارت عمومى و هميشگى سهيم بودند، و از اين راه ثروت زيادى به دست مىآوردند. معروف است كه خديجه همسر پيغمبر قبل از ازدواج باآن حضرت از تجار عمده بود، ولى بايد دانست كه بقيه زنان قريش هم تقريبا چنين بودند، و اختصاص به خديجه نداشت.
از اين گذشته چون مردم مكه سالى يكبار از زوار كعبه و قبائل مختلف كه براى انجام مراسم حج مىآمدند، پذيرائى مىنمودند و آنها نيز فراوردههاى خود را در در منازل ميان راه و خود مكه مىفروختند، از اين راه نيز، سود سرشارى عايد قريش مىشد.
براى درك اهميت قريش، بايد در نظر داشت كه گاهى دوهزار و پانصد شتر كالاى آنها را ميانحجازو شام و يمن مبادله مىكرد.
مبادلات تجارى آنها طلا، نقره، پوست، چرم، ادويه، عطر، صمغ، سنا، يعنى محصولات يمن و هند و حبشه بود، و از شام و مصر و فلسطين نيز كتان، ابريشم، اسلحه، غله، زيتون، و روغن زيتون و غيره مىآوردند.
به موازات ظهور اسلام تجار عمده قريش ابوسفيان از قبيله بنى اميه، عتبة بن ربيعه از قبيله عبدالدار، ابوجهل از قبيله بنى مخزوم، و ابولهب از قبيله بنى هاشم بودند، كه همگى از ثروتمندان و مالداران معروف به شمار مىرفتند.
اللهم عجل لولیک الفرج
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟
رباخوارى قريش
تجارت و ثروت اندوزى قريش با ربا خوارى توام بود. ربا را با چند برابر مىگرفتند. ثروتمندان عرب گذشته ازسودى كه از تجارت مىبردند، سود حاصل از ربا نيز بر درآمد سرشار آنها مىافزود. ربا را توعى بيع و خريد و فروش مىدانستند. چنان به آن دل بستهبودند كه موقع مطالبه و گرفتن هيچگونه ترحم و ملاحظه نداشتند. شيوع رباخوارى آينده بدهكاران را مختل مىنمود، و بسيارى در زير بار آن به ستوه مىآمدند. چه بسا كه به واسطه ندارى ناگزير مىشدند به صورت مزدور و يا برده طلب كار رباخوار درآيند.
اين معنا موجب گرديد كه اسلام از همان آغاز كار به جنگ رباخواران برود، تا آنجا كه قرآن رباخوارى را در حكم جنگ با خدا دانسته است.
و صريحا مىگويد: خدا داد و ستد معمول را حلال كرده است، و ربا را حرام.
از كارهاى بسيار مفيد و سرنوشتساز اسلام همين مبارزه با رباخوارى بود كه قشر مستضعف را نجات داد، و جلو سود كلان مفتخوران را گرفت.
روحيات عرب و صفات عمومى قريش
شهر مكه نه حكومتى داشت، و نه ماموران رسمى كه انتظامات شهر را به عهده گيرد. در عوض عهد و پيمان و سوگند، و حق جوار (پناهدگى و بست نشينى) كه قريش سخت پاىبند آن بود، اين نقيصه را جبران مىكرد. عرب به قبيله و پيوستگى به آن اهميت زياد مىداد.
شيوخ قبائل در نشستگاه خود كه به آن «نادى» مىگفتند، و بعدها به «دارالندوه» مشهور شد، گرد مىآمدند، و درباره جنگ و صلح و امور دينى (توجه و مراقبت از بتها) به مشورت و تبادل نظر مىپرداختند.
كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه، شترچرانى و جنگ و گريز و قتل و غارت بود.
رسم دختركشى و زنده به گور كردن دختران نيزيك رسم اشرافى بود. چون يكى از ملوك حيره به دختران جوانمردى از متنفذان تجاوز كرده بود، و او براى حفظ آبروى خود، تمام دختران خود را زندهبگور كرد، اين رسم كم كم ميان بعضى از رجال قوم رسمى شد. گاهى نيز به واسطه فقر و تنگدستى دختران خود را كه به كار جنگ و غارت نمىآمدند، مىكشتند، تا هم به اسارت نيفتند و مورد هتك حرمت قرار نگيرند، و هم سربار زندگى نباشند. در هر صورت دختركشى عموميت نداشت، و همه جا معمول نبود. و بيشتر درقبيله «بنى تميم» و «بنى اسد» اتفاق مىافتاد.
اعراب جاهلى مردار مىخوردند و راهزنى مىكردند، و از شراب و زنا و بىبند بارى لذت خاصى مىبردند.
اوقات خوش و لحظات بىكارى آنها با نقل افكار جاهلانه و تخيلات شاعرانه كه از غارتگرىها و قتل نفسها و بادهگسارىها و عشقبازىها و عيش و نوشها حكايت مىكرد، مىگذشت.
اين سرگرمىها و عادات و رسوم و بىخبرىها ديگر فرصتى به اعراب بت پرست ثروتمند عياش يا بينوايى تهيدست گرفتار نمىداد تا به خدا وعالم بعد از مرگ بينديشند، و پى به حقيقت ببرند. براى آنها زندگى جز اينها مفهومى نداشت.
با اين كه در سفرهاى شام و يمن با يهود و نصارا (اهل كتاب) و مردم متمدن روم و ايران و ديگر نقاط ارتباط پيدا مىكردند، و كم و بيش با آداب ورسوم آنها آشنا مىشدند، معالوصف زندگى در منطقه دور افتاده باديه و محيط تنگ مكه و مدينه و طائف، و انس و تعصب زايدالوصفى كه طى قرون متمادى به زندگى خود داشتند، به هيچ وجه آنها را تحت تاثير قرار نمىداد، و از آنچه مىانديشيدند باز نمىداشت. در حقيقت به آنچه داشتند خوش بودند. جز آن چيزى نمىشناختند، و چيزى نمىخواستند.
اللهم عجل لولیک الفرج
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)