دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 91

موضوع: تاریخ اسلام

  1. #1
    یار همراه
    نوشته ها
    2,325
    ارسال تشکر
    1,123
    دریافت تشکر: 4,306
    قدرت امتیاز دهی
    44
    Array

    پیش فرض تاریخ اسلام

    سلام
    قصد دارم توی این تاپیک به مرور تمامی بخش های کتاب تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت رو قرار بدم
    نویسنده کتاب علی دوانی ..
    منبع هم امام علی نت هستش http://www.imamalinet.net
    ویرایش توسط ØÑтRдŁ§ : 14th July 2009 در ساعت 02:48 PM
    هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...

  2. کاربرانی که از پست مفید ØÑтRдŁ§ سپاس کرده اند.


  3. #2
    یار همراه
    نوشته ها
    2,325
    ارسال تشکر
    1,123
    دریافت تشکر: 4,306
    قدرت امتیاز دهی
    44
    Array

    پیش فرض پاسخ : تاریخ اسلام

    بسم الله الرحمن الرحيم
    حجاز قلمرو ظهور اسلام

    شبه جزيره عربستان واقع در جنوب غربى آسيا شامل باديه شام، سرزمين عراق، سواحل خليج فارس، نجد، يمامه، حجاز و يمن، بزرگترين شبه جزيره دنيا است. حجاز كه قلمرو ظهور پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) و دين مبين اسلام است، در سمت‏شمال و غرب، صحراى نجد در شرق، و يمن در جنوب شبه جزيره عربستان قرار دارد.
    سراسر مرز غربى حجاز را بحر احمر يا درياى سرخ احاطه كرده است. مساحت كل شبه جزيره تقريبا دو برابر مساحت ايران كنونى يعنى بيش از سه ميليون كيلومتر مربع مى‏باشد. اين شبه جزيره از شمال به فلسطين و باديه شام (سوريه و اردن فعلى) و در شرق به عراق (قلمرو حيره) و خليج فارس و در جنوب به اقيانوس هند و خليج عمان محدود است.
    هنگام ظهور اسلام، در حجاز و دشتهاى پهناور و بيابانهاى بى‏كران و بى آب و علف و لم يزرع آن، تقريبا اثرى از تمدن وجود نداشت، و در صدها فرسخ آن نشانه‏اى از حيات ديده نمى‏شد. قسمت عمده آن را دريائى از شن‏هاى روان و ريگ‏هاى تفتيده و سوزان تشكيل مى‏داد. نقاط مسكونى اين اراضى پهناور بسيار محدود بود و از چند شهر بى اهميت تجاوز نمى‏كرد. بقيه ساكنان آن صحراهاى مخوف و دهشت‏زا، قبايل پراكنده و چادر نشينان خانه به دوش بودند كه در نواحى مختلف صحرا يا در فواصل كوه‏ها به سر مى‏بردند، و پيوسته در راه يافتن آب و گياه يا براى گريز از جنگ و خون ريزيها در حال نقل و انتقال بودند.
    جنوب شبه جزيره يعنى يمن داراى آب و هواى مساعد بود و آثارى از تمدن داشت كه آن هم به وسيله رومى‏ها و حبشى‏ها و در آخر ايرانيان، آخرين فروغ خود را از دست داده بود.
    ناحيه شمال و شمال غربى شبه جزيره، يعنى حجاز و نجد كه دين مبين اسلام در آن طلوع نمود، چنان فاقد اهميت بود كه مورد توجه كشورگشايان واقع نمى‏شد. به طورى كه هيچ كشورگشائى زحمت لشكر كشى به آنجا را به خود نمى‏داد. زيرا نه قابل كشت و زرع و توليد بود، و نه صنايع و فراورده و محصولات تجارتى داشت، و نه چندان داراى نقاط مسكونى و خوش آب و هوا بود كه طمع گردنكشان و جهان گشايان را برانگيزد تا به آنجا لشكر بكشند، يا مردمى به اين اميدها به آن نواحى كوچ كنند، و در آنجا سكونت ورزند.
    با اين وصف ناحيه شمال غربى شبه جزيره يعنى «حجاز» نظر به اينكه مركز طلوع آفتاب جهانتاب اسلام و محل نزول وحى الهى بر حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه و آله) است، براى مسلمانان از اهميت و احترام خاصى برخوردار مى‏باشد. به اين دو بيت‏شعر زيبا نگاه كنيد:
    سفرى به كوى جانان ز ره حجاز باشد سفر حقيقت آرى ز ره مجاز باشد
    همه خارهاى صحرا بكشم به ديده چون گل اگر اين ره بيابان طرف حجاز باشد
    مواردى چند را مى‏توان در اين خصوص يادآور شد كه منطقه حجاز توجه اقوام ديگر را به خود جلب كرده است: نخست هجرت گروهى از يهود مى‏باشد كه در حمله رومى‏ها به فلسطين از تير رس آنها گريختند و براى حفظ جان خود به يمن و سرزمين يثرب يعنى مدينه كنونى و خيبر واقع در سر راه مكه و شام روى آوردند كه بعدها به نام يهودان حميرى در يمن، و بنى نضير و بنى قينقاع و بنى قريضه و خيبرى و غيره در مدينه و نواحى آن معروف گشتند.
    يهود با اعراب بت پرست آميزش پيدا كردند، به آنها زن دادند و از آنها زن گرفتند، و حتى بسيارى از آنها را به دين خود در آوردند. به همين جهت بيشتر يهودان يمن و حجاز به موازات ظهور اسلام اصل عربى داشتند و به همين علت نيز با وجودى كه يهودى شده بودند، زبان و خلق و خوى عربى خود را حفظ كرده بودند.
    مورد ديگر آمدن يكى از ملوك يمن به يثرب است كه به نام «تبع‏» خوانده مى‏شود. تبع لقب عده‏اى از سلاطين يمن بود. تبع اول هم عصر بلقيس ملكه سبا است. ماجراى آمدن او به مدينه هم اين بود كه عرب «يثرب‏» از ورود قوم يهود به قلمرو خود به تبع شكايت نمودند. تبع نيز به آنجا لشكر كشيد و دست به كشتار زد. سپس يكى از فرزندان خود را در آنجا به جاى خويش منصوب داشت و به يمن بازگشت. در غياب او مردم مدينه پسرش را غافلگير نمودند و به قتل رساندند. چون اين خبر به تبع رسيد بار ديگر به مدينه آمد و با قاتلان فرزند پيكار نمود.
    در آن ميان دو نفر از علماى يهود بنى قريضه تبع را ملاقات كردند و از وى خواستند كه از ادامه جنگ خوددارى كند. وقتى تبع سبب پرسيد، گفتند: پيغمبرى از عرب بر انگيخته مى‏شود و به اين شهر مى‏آيد و سكونت مى‏ورزد. ما نيز به اميد درك محضر او به اين شهر مهاجرت كرده‏ايم. چون تبع اين مطلب را شنيد دست از جنگ كشيد و به يمن بازگشت.
    تبع در سر راه خود به يمن از مكه گذشت و به تعمير خانه خدا «كعبه‏» پرداخت. درى براى خانه خدا (كعبه) قرار داد و كعبه را با پرده‏اى پوشانيد، و به نقلى او نخستين كسى است كه خانه كعبه را با پرده پوشش داد.(مروج الذهب مسعودى - جلد 2 صفحه 76 و كامل ابن اثير - جلد 1 صفحه 244.)
    روايات اسلامى مى‏گويد تبع همان موقع به پيغمبر اسلام كه هنوز متولد نشده بود ايمان آورد.
    مورد ديگرى كه مى‏بينيم به حجاز لشكركشى شده است، ماجراى مشهور قوم فيل و آمدن «ابرهه‏» فرمانده حبشى قواى اشغالگر يمن به مكه براى تخريب خانه خداست. داستان قوم فيل چنان كه مى‏دانيم در قرآن مجيد آمده است و يك سوره قرآن را تشكيل مى‏دهد.
    خدا در سوره فيل مى‏فرمايد: «ما قوم فيل را مانند برگ جويده شده نابود ساختيم‏» داستان آن به هنگام خود ذكر مى‏شود.
    نه تنها عرب حجاز در طول تاريخ مورد هجوم و استثمار كشور گشايان و امپراتوران عصر واقع نشده است، بلكه اصولا عرب چه در يمن و چه در حجاز، و عراق و شام و فلسطين هميشه آزاد زيسته‏اند، و آداب و رسوم خاص خود را حفظ كرده و هرگز باج گذار نبوده‏اند. فقط يمن مدتى مورد توجه روميان واقع شد و بعد هم مدتى ديگر حبشى‏ها به آن جا لشكر كشيدند، و به موازات ظهور اسلام جزو متصرفات ايران ساسانى بود و نماينده‏اى از ايران در آنجا به سر مى‏برد. تازه اين حوادث هم مربوط به شهر «صنعا» پايتخت معروف يمن و چند شهر ساحلى آن بود و ساير نقاط يمن و عرب‏نشين آنجا كه كوهستانى است تقريبا از اين پيشامدها محفوظ مانده بود.
    گوستاولوبون مورخ محقق فرانسوى در اينجا سخنى دارد كه بايد آن را نگاشت. مى‏گويد: اسكندر مقدونى در صدد حمله به مناطق عرب‏نشين شام و فلسطين بود كه از دنيا رفت. پس از وى متصرفاتش ميان سردارانش تقسيم شد. آنتى گون يكى از سرداران وى پسر خود دمتريوس demetrius را به جنگ عرب شام و فلسطين مامور ساخت.
    ديودور مى‏نويسد: «وقتى دمتريوس وارد پترا (از شهرهاى فلسطين) شد، اعراب به او چنين گفتند: اى دمتريوس پادشاه! چرا با ما جنگ مى‏كنى؟ ما در ريگستانى به سر مى‏بريم كه فاقد كليه وسايل زندگى و محروم از تمام نعماتى است كه اهالى شهرها و قصبات از آن متمتع و بهره‏مندند. ما سكونت در يك چنين صحراى خشك را بدين جهت اختيار نموده‏ايم كه نمى‏خواهيم بنده كسى باشيم. بنا بر اين تحف و هدايائى را كه تقديم مى‏نمائيم از ما قبول نموده، لشكريان خود را از اينجا كوچ داده، مراجعت كن و بدان كه نبطى از حال به بعد دوست صميمى تو خواهد بود، و اگر مى‏خواهى كه اين محاصره را ادامه دهى، صريحا به تو مى‏گوئيم طولى نخواهد كشيد كه دچار هزاران مشكلات و مصائب خواهى شد، و هيچ وقت هم نمى‏توانى ما را مجبور سازى معيشتى را كه از طفوليت به آن مانوس و عادى شده‏ايم تغيير دهيم، و اگر بالفرض از ميان ما اشخاصى را بتوانى اسير كنى و با خود ببرى، آنها غلامانى خواهند بود بد انديش و هيچ وقت هم نمى‏توانند طرز زندگى خود را از دست داده رويه ديگر را اختيار كنند».
    «دمتريوس‏» اين پيغام صلح را مغتنم شمرده هدايا را قبول نمود و يك چنين جنگى را كه مى‏دانست مشكلات آن زياد است، خاتمه داده و برگشت (تمدن اسلام ترجمه فارسى - ص 93)
    نام و نژاد عرب

    در اين كه لفظ عرب از چه گرفته شده است، اختلاف نظر بسيار وجود دارد. گروهى از دانشمندان آنرا از نام «يعرب بن قحطان‏» مى‏دانند كه در يمن مى‏زيستند و اعراب نخستين بودند، ولى جمعى ديگر از اهل تحقيق به اين نظريه ايراد گرفته و مى‏گويند به خود «يعرب‏» و پدرش «قحطان‏» چه مى‏گفتند؟ بنا بر اين در اطلاق كلمه عرب بر شاخه‏اى از نژاد سامى، قول درستى در دست نيست.
    «يشحب‏» پسر «يعرب‏» و «سبا» پسر «يشحب‏» بود. سبا پدر كليه قبائل عرب قحطانى است. او ده پسر داشت. شش تن از نيكان بودند و اينان: ازد، كنده، مذحج، اشعرون، انمار، حمير، و چهار تن آنها افرادى نادرست به شمار مى‏رفتند و آنها: عامله، جزام، لخم، و غسان بودند. قبائل عرب قحطانى به نام اينان موسوم شدند، و از آنها نيز تيره‏هائى پديد آمدند كه قرنها پس از ظهور اسلام باقى بودند.
    اعراب نژاد سامى بازماندگان «سام‏» پسر حضرت نوح پيغمبر بودند و لذا زبان آنها را شاخه‏اى از زبان سامى مى‏دانند كه بهترين زبان نژاد سامى است.
    مورخان، قوم عرب را به دو دسته تقسيم كرده‏اند: عرب خالص كه گفتيم ساكن يمن بوده‏اند و به عرب قحطانى شهرت داشتند، و تيره ديگر، عرب عدنانى بودند كه در سرزمين تهامه، نجد، يمامه، حجاز، شام و عراق پراكنده شدند.
    عدنان نياى اعلاى اينان كه جد بيستم پيغمبر اسلام است، نواده حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل است. علت‏سكونت آنها در سرزمين حجاز اين بود كه بواسطه مصالحى، خداوند به ابراهيم وحى نمود كه فرزند خردسالش «اسماعيل‏» و مادرش «هاجر» را بوسيله «براق‏» از فلسطين به نقطه‏اى در حجاز كه بعدها شهر مقدس مكه در آنجا بنا شد، بياورد و در آنجا ساكن گرداند، و ابراهيم نيز چنين كرد».
    هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل را در نقطه كنونى شهر مكه فرود آورد و خواست به خدا بسپارد و به فلسطين باز گرداند، گفت: «خداوندا! من دودمانم را در سرزمينى بدون كشت در نزد خانه محترمت‏ساكن گردانيدم، تا نماز گزارند، پس دلهاى مردمان را به سوى آنها معطوف دار، و به آنها روزى ده، باشد كه تو را شكر كنند (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم. ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون - سوره ابراهيم آيه 37)
    با پديد آمدن آب زمزم در زير پاى اسماعيل شيرخوار كه به طرز معجزه‏آسا تحقق يافت، و آگاهى قبيله جرهم از وجود آب در آن نقطه و آمدن بدانجا، اسماعيل در ميان قبيله مزبور پرورش يافت، و زبان آنها يعنى عربى را فرا گرفت.
    حضرت اسماعيل در جوانى، با دخترى از عرب اصيل قحطانى از قبيله «جرهم‏» ازدواج كرد. معد فرزند عدنان چهار پسر به نامهاى: نزار، قضاعه، قنص و اياد، داشت. قبائل مضر، ربيعه، انمار، خثعم، ثقيف، بجيله، قضاعه، تميم، مزينه، خزاعه، اسلم، هذيل، طى، كلب، كنانه، خزيمه، و تيره‏هائى كه از اينان منشعب گرديدند، به آنان نسبت مى‏رساندند. به اينان عرب مستعرب يا عرب اسماعيلى مى‏گفتند. قبيله مشهور و محترم «قريش‏» نيز به آنها مى‏پيوستند.
    به تقسيم ديگر به موازات ظهور اسلام، عرب سه دسته بودند. عرب شمال كه در نجد و حجاز و اواسط سرزمين عرب يعنى شبه جزيره مى‏زيستند، و به زبانى كه قرآن مجيد بر اساس آن نازل گرديد، سخن مى‏گفتند. و ديگر عرب قحطانى مقيم جنوب بودند كه در يمن موطن اصلى خود و حضر موت سكونت داشتند، و زبان آنها لغت‏سباى يا حميرى بود. عرب قحطانى به مرور ايام در حجاز پراكنده شدند كه از جمله دو قبيله معروف اوس و خزرج بودند، كه در سرزمين يثرب و شهر «مدينه‏» به سر مى‏بردند.
    دسته ديگر عرب «نبطى‏» بود كه در اصل عرب نبودند، ولى با عرب آميزش پيدا كردند و در سرزمين آنها سكونت ورزيدند، و با آنان وصلت نمودند. از اينرو، زبان آنها عربى خالص نبود، بلكه تركيبى از عربى و غير عربى بود.
    چون بحث ما درباره حجاز و قلمرو ظهور دين مبين اسلام است، لذا در اين باره سخن مى‏گوئيم:
    قرنها پيش از ظهور اسلام در نقطه شرقى و شمالى شبه جزيره عربستان، سه تيره از عرب وجود داشته‏اند; بدين شرح:
    1- اعراب بائده

    قبل از همه در عربستان مى‏زيسته‏اند، و براى خود دوران و سرگذشتى داشته‏اند، ولى طى حوادث شومى منقرض گشتند و نابود شدند. به همين جهت نيز به آنها «بائده‏» مى‏گويند، يعنى نابود شده و از ميان رفته.
    گويا اينان همان قوم عاد و ثمود و غيره بوده‏اند كه در سرزمين «احقاف‏» يعنى جائى كه امروز كشور مسقط و عمان است، مى‏زيسته‏اند، و در نقاط ديگر شبه جزيره هم پراكنده بودند. در روزگار طلوع اسلام، الواح و قبورى باقى مانده بود كه مردم آنها را به همان عرب بائده نسبت مى‏دادند.
    2- اعراب نجد

    اينان كه در شرق شبه جزيره به صورت قبائل مختلف مى‏زيستند، روزگار خود را حتى در يك قرن پيش با چادرنشينى و جنگ و گريزها مى‏گذرانيدند. از نيم قرن به اين طرف خاندان سعودى در اين منطقه حكومت‏خود را تشكيل داده و امروز پايتخت آنها «رياض‏» در منطقه نجد واقع است (يكى از كارهاى زشتى كه اين خاندان نمودند اين است كه سرزمين مقدس حجاز و محيط طلوع آخرين ديانت الهى و پيغمبر ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله) را به جاى اينكه عربستان بنامند، بنام جد خود «سعود»، عربستان سعودى ناميدند. و آن سرزمين مقدس را كه تعلق به عموم مسلمانان جهان دارد بعنوان ملك شخصى خود در آوره‏اند!)
    3- اعراب حجاز

    عرب اصيل شبه جزيره كه قرن‏ها بواسطه وجود خانه خدا (كعبه) در ميان آنها، محترم‏ترين مردم به شمار مى‏رفتند، در قسمت‏شمال و غرب جزيره به سر مى‏بردند. شهرهاى حجاز هنگام ظهور اسلام مكه و مدينه و طائف بود. در كنار درياى سرخ و سى و دو فرسخى شهر مدينه هم «ينبع‏» قرار داشت، كه خود بندرى بوده است، و رابط ميان حجاز و آفريقا به شمار مى‏رفت.
    قريش نجيب‏ترين مردم حجاز بودند كه در شهر مكه سكونت داشتند. نجابت و احترامى كه قريش در ميان ساير قبايل مختلف عرب كسب كرده بودند، به خاطر «كعبه‏» خانه خدا و يادگار حضرت ابراهيم و اسماعيل بود كه قريش خود از اولاد حضرت اسماعيل به شمار مى‏رفتند. به طورى كه عموم قبايل عرب در يمن و حجاز و نجد و ديگر نقاط كعبه و شهر مكه را محترم شمرده و آن مكان مقدس را رمز اعتبار خود مى‏دانستند.
    هر ساله اعراب از باديه‏ها و شهرها در ماه رجب و ذى حجه براى زيارت كعبه و انجام مراسم، و زيارت بت‏هاى مشهور خود به مكه و منا مى‏آمدند. از ميان عرب عدنانى و قريش قبائلى كه شهرت داشتند عبارت بودند از: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى اسد، بنى نوفل، بنى جمح، بنى عدى، بنى سهم، بنى عبدالدار، بنى زهره، و غيره.
    و از اينان نيز تيره‏هائى به وجود آمدند كه در تاريخ اسلام از ايشان ياد مى‏شود.
    از اين قبائل چهار قبيله بيش از بقيه شهرت داشتند، و محل اعتبار و مورد توجه بودند: بنى هاشم، بنى اميه، بنى مخزوم، بنى عبدالدار. هنگام بالا گرفتن كار پيغمبر (صلى الله عليه و آله) در مكه و مدينه، بزرگ بنى هاشم پيغمبر اسلام، و بزرگ بنى اميه ابوسفيان، و بزرگ بنى مخزوم ابوالحكم بود كه بعدها بواسطه خودسرى و جهالتش در مقابل اسلام و پيغمبر (صلى الله عليه و آله) «ابوجهل‏» خوانده شد.
    مردم قريش طى سفرهاى بازرگانى خود در شام و فلسطين با نصارا، و در حيره (عراق) با ايرانيان و در يمن با يهوديان حميرى آشنا شدند، و از مجموع اين برخوردها به ميزان زيادى از طرز تفكر و آداب و رسوم آنها آگاهى يافتند، بدون اينكه راه و روش و آداب و رسوم خود را از دست بدهند، يا تحت تاثير آنها قرار گيرند.
    كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه شترچرانى و جنگ و گريز و قتل و غارت بود. قرآن مجيد از اين دو وضع قريش و اعراب باديه در موارد مختلف سخن گفته و اوضاع و احوال و طرز زندگى و روحيات و صفات آنها را بازگو مى‏كند و ما طى سخنان آينده از آنها ياد خواهيم كرد.
    هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...

  4. 2 کاربر از پست مفید ØÑтRдŁ§ سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همراه
    نوشته ها
    2,325
    ارسال تشکر
    1,123
    دریافت تشکر: 4,306
    قدرت امتیاز دهی
    44
    Array

    پیش فرض پاسخ : تاریخ اسلام

    اديان عرب

    يعقوبى مى‏نويسد: عرب به واسطه مجاورت با پيروان اديان و آمد و رفت به كشورهاى دور و نزديك، داراى اديان مختلفى بودند. قريش و تمامى اولاد «معد بن عدنان‏» پاره‏اى از احكام دين ابراهيم را معمول مى‏داشتند. بدين گونه كه به حج مى‏آمدند و خانه كعبه را زيارت مى‏كردند و مناسك و ديگر مراسم حج‏يادگار حضرت ابراهيم را انجام مى‏دادند. مهمان‏نواز بودند، و ماه‏هاى حرام را محترم مى‏شمردند. اعمال نا مشروع و قطع پيوند خويشى و ستمگرى را زشت مى‏داشتند، و هر كس را كه مرتكب جرم مى‏شد، كيفر مى‏دادند.
    آنها همچنان متصديان خانه خدا بودند تا اين كه قبيله «خزاعه‏» پرده‏دارى كعبه را تصاحب كردند و بعضى از احكام و مناسك حج را تغيير دادند، از جمله اين كه پيش از غروب آفتاب از «عرفات‏» بيرون مى‏آمدند، و بعضى از آنها بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذى‏الحجه كوچ مى‏كردند.
    قريش بر اين عقايد بود تا اين كه عمرو بن لحى خزاعى به شام رفت و در آنجا ديد كه مردمى از عمالقه بت‏ها را پرستش مى‏كنند. عمرو بن لحى پرسيد: اين بت‏ها چيستند كه مى‏بينم مى‏پرستيد؟ عمالقه گفتند: ما اينها را پرستش مى‏كنيم، و به وسيله آنها يارى مى‏جوئيم، و طلب باران مى‏كنيم.
    عمرو بن لحى گفت: آيا ممكن است‏يكى از اين بت‏ها را به من بدهيد تا آن را به سرزمين عرب ببرم، و در كنار خانه خدا كه قبائل عرب به زيارت آن مى‏آيند قرار دهم؟ عمالقه بتى به نام «هبل‏» به وى دادند و عمرو بن لحى آن را آورد و در كنار خانه كعبه گذاشت، و اين نخستين بتى بود كه در مكه استقرار يافت (تاريخ يعقوبى - ج 1 - ص 294).
    به دنبال آن بت‏هاى ديگرى هم در مكه و ساير نقاط حجاز و مجاور آن نصب شد و قريش و قبائل عرب به پرستش آنها پرداختند كه در جاى خود توضيح خواهيم داد.
    به واسطه مجاورت با يهود و نصارا در يمن و نجران و خيبر به مرور ايام گروهى از افراد قبايل عرب كيش يهودى و نصرانى را پذيرفتند. تبع پادشاه يمن دو تن از علماى يهود را به نقاطى از يمن فرستاد و آنها عده‏اى از يمنى‏ها را يهودى كردند. همچنين جمعى از دو قبيله «اوس‏» و «خزرج‏» پس از آن كه از يمن بيرون آمدند و در مدينه سكونت ورزيدند به واسطه مجاورت با يهوديان خيبر و بنى قريضه و بنى نضير يهودى شدند. عده‏اى از افراد قبيله بنى حارث، غسانى، بنى اسد، بنى تميم، بنى تغلب، طى‏ء، مذحج، بهراد، سليح، تنوخ، و بنى لخم، كيش مسيحى را پذيرفتند. حجر بن عمرو كندى نيز مجوسى و زنديق شد(تاريخ يعقوبى - ج 1 - ص 298).
    گذشته از بت پرستى و تدين به اديانى كه ريشه آسمانى داشت، بعضى از قبايل عرب ستاره پرست بودند كه در شهر «حران‏» واقع در سوريه مى‏زيستند. قبيله «بنى مليح‏» كه تيره‏اى از طايفه خزاعه بودند «جن‏» را پرستش مى‏كردند.
    عده‏اى از حميريان يمن آفتاب پرست، و قبايل‏« كنانه‏» ما پرست بودند. قبيله «جذام‏» ستاره مشترى، و قبيله «طى‏ء» ستاره سهيل، و قبيله «قيس‏» ستاره شعرا و «بنى اسد» عطارد را مى‏پرستيدند(الاصنام كلبى - ص 34)
    هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...

  6. 2 کاربر از پست مفید ØÑтRдŁ§ سپاس کرده اند .


  7. #4
    یار همراه
    نوشته ها
    2,325
    ارسال تشکر
    1,123
    دریافت تشکر: 4,306
    قدرت امتیاز دهی
    44
    Array

    پیش فرض پاسخ : تاریخ اسلام

    اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب

    گفتيم كه اعراب شبه جزيره پس از حضرت ابراهيم كه در فلسطين مى‏زيست، و فرزنش اسماعيل كه در ميان عرب جرهمى در حجاز اقامت داشت، نخست پيرو احكام و آداب و رسومى بودند كه از آن دو پيغمبر خدا باقى مانده بود.
    بعدها دين يهود و نصار و بت پرستى در نقاط مختلف شبه جزيره رسوخ يافت و اوهام و خرافاتى از اين راه‏ها در ميان جوامع و قبائل عرب رايج‏شد.
    به موازات ظهور دين مبين اسلام هنوز اعتقاد به خداى خالق آسمان‏ها و زمين و روزى دهنده، و ايجاد كننده جهان و جهانيان به نام «الله‏» و احكام و مناسك حج و برخى از احكام ديگر از دين ابراهيم و اسماعيل در ميان اعراب عدنانى و بخصوص قريش باقى مانده بود كه آن را معمول مى‏داشتند.
    با اين وصف گذشته از يهوديت و نصرانيت و بت‏پرستى، عمل به پاره‏اى از احكام مزبور، اوهام و خرافات زيادى هم در ميان عرب رسوخ يافته بود، و به آنها سخت دل بسته بودند.
    از جمله به گفته مسعودى بعضى از عب عقيده به وجود پرنده‏اى به نام «هام‏» داشتند و مى‏گفتند هام روح آدمى است كه پس از مرگ يا قتل به صورت مرغى در مى‏آيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائى مى‏كند، و اخبار دنيا را به مقتول يا متوفى مى‏دهد و در جلو خانه بازماندگان شخص در گذشته به سر مى‏برد(مروج الذهب - جلد 2 صفحه 153)
    بعضى ديگر «ذات انواط را پرستش مى‏كردند، عبادت ذات انواط همان دخيل بستن بود. ذات انواط در وادى نخله قرار داشت و از زيارتگاه‏هاى مردم مكه به شمار مى‏رفت. ذات انواط درخت بزرگ سبزى بود كه كفار قريش و ساير قبائل عرب هر سال به زيارت آن مى‏رفتند و سلاحهاى خود را بر آن مى‏آويختند. در آنجا قربانى مى‏كردند، و يك روز در آنجا مى‏ماندند (سيره ابن هشام - ج 4 ص 893)
    به ذات انواط چيزهايى به عنوان دخيل مى‏آويختند و حاجت و مراد مى‏خواستند.
    جمعى ديگر از عرب معتقد به وجود «غول‏» بودند، و عقيده داشتند كه غول‏ها در شب‏ها و جاهاى خلوت پيدا مى‏شوند يا در بيابان‏ها سر راه‏ها را مى‏گيرند و باعث آزار آدمى مى‏شوند. عرب هم در صدد بر مى‏آمد كه غول را تعقيب كند و نگذارد به او آسيبى برساند.
    مسعودى نقل مى‏كند كه بعضى از صحابه از جمله عمر بن الخطاب گفته است كه وى پيش از ظهور اسلام دى يكى از سفرهايش به شام غول را ديده است كه در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشير او را زده است! (مروج الذهب - جلد 2 صفحه 155)
    عرب به وجود شياطين و مرده و جن و قطرب و غدار معتقد بودند و براى هر كدام نيز حالات و اوصافى ذكر مى‏كردند.
    به خواب و جادوگرى هم اعتقاد داشتند. جادوگرى به نام كهانت در ميان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او را هر چه بود به كار مى‏بستند، و سرپيچى از آن را شوم مى‏دانستند.
    «شق‏» و «سطيح‏» دو كاهن و جادوگر معروف عرب بودند كه عرب در گيرودارهاى خود به آنها مراجعه مى‏كردند و از آنها نظرخواهى مى‏نمودند.
    «ذوالشرى‏» هم كه از توده سنگ‏هاى سياه تراشيده چهارگوش تشكيل يافته بود مورد احترام پرستش بعضى از قبائل عرب بود.
    اعتقاد به «انصاب و ازلام‏» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهاى كوچكى بود كه از درختى به نام «نبع‏» كه با صلابت و قابل انحناء بود مى‏گرفتند و به يك اندازه تراشيده و صاف مى‏نمودند و به هر كدام رنگ مخصوصى مى‏زدند و در قمار و فالگيرى از آنها استفاده مى‏كردند، و به آنها «قداح‏» مى‏گفتند. قداح به معناى تيرهاى بدون پيكان بود. نام اين تيرها كه در قمار به كار مى‏رفت، به گفته يعقوبى ده تا بود. هفت تاى آنها را «انصب‏» مى‏گفتند: يعنى نصيب و بهره بده، و سه تا «لا تنصب‏» بود.
    هفت تاى اول «فذ» داراى يك سهم و «توام‏» داراى دو سهم و «رقيب‏» سه سهم و «حلس‏» چهار سهم و «نافس‏» پنج‏سهم و «مسبل‏» شش سهم و «معلى‏» هفت‏سهم، و سه تاى ديگر: منيح و سفيح و وغد بود كه فاقد سهم بود(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 300.)
    عرب براى جنگ و صلح و انتقام گرفتن و قربانى كردن و ازدواج و يقين به اين كه فلان طفل زنازاده است‏يا نيست، يا فلان كار را بكند يا نكند، از اين تيرها كه كاهن قبيله بنى جمح در مقابل بت «هبل‏» جنب كعبه در كيسه‏اى مى‏ريخت و آن را به هم مى‏زد سپس چوبى در مى‏آوردند و اعلام نظر مى‏نمودند، كسب تكليف مى‏كرد و نتيجه هر چه بود مى‏بايد به كار بست.
    خداوند در قرآن مجيد نصيب و بهره‏گرفتن از اين نوع رايزنى و نظرخواهى و فالگيرى را مانند شراب و قمار اكيدا نهى كرده و آن را پليدى و از كارهاى شيطانى دانسته است.(يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون. سوره مائده آيه 93)
    خلاصه به مرور ايام كه اعراب شبه جزيره از توجه به احكامى كه از زمان حضرت اسماعيل باقى مانده بود غافل ماندند، براى تسكين خاطر آشفته و پريشان خويش به پرستش معبودهاى ناروا «آله باطله‏» و اعتقادات عجيب و غريب روى آورده و حيران و سرگردان شده بودند، و به گفته حافظ: چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.
    رسوخ عقايد خرافى در اذهان ملت عرب و مردم قريش و اعقتاد به معبودهاى باطل تا آنجا بود كه چون پيغمبر اكرم مبعوث گرديد و آنها را از پرستش آلهه باطله بيم مى‏داد، از اين كه پيغمبرى از ميان آنها برخاسته است، تعجب مى‏كردند و مى‏گفتند: او جادوگرى درغگوست، آيا مى‏خواهد تمام خدايان ما را منحصر در يك خدا بداند؟ اين چيزى است بسيار شگفت انگيز.(و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب. اجعل الآلهة الها واحدا، ان هذا لشى‏ء عجاب. سوره ص آيه 3 تا 5)
    اوهام و خرافات عرب به موازات ظهور دين مبين اسلام بيش از اينهاست. ما فقط اشاره‏اى به پاره‏اى از آنها نموديم. ولى همينها كه نوشته‏ايم و آنچه راجع به بت‏هاى عرب نوشته مى‏شود، شايد براى شناخت دوران جاهليت عرب و عقايد خرافى آنها كافى باشد.
    هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...

  8. 4 کاربر از پست مفید ØÑтRдŁ§ سپاس کرده اند .


  9. #5
    یار همراه
    نوشته ها
    2,325
    ارسال تشکر
    1,123
    دریافت تشکر: 4,306
    قدرت امتیاز دهی
    44
    Array

    پیش فرض پاسخ : تاریخ اسلام

    بت‏هاى عرب

    مردم عرب به خصوص قريش «الله‏» را خداى بزرگ و خالق آسمان و زمين و مدبر عالم و فرستنده باران مى‏دانستند، و هنگام بردن نام او مى‏گفتند: «بسمك اللهم‏» يعنى به نام تو اى خدا كه در اسلام به جاى آن «بسم الله الرحمن الرحيم‏» نخستين آيه سوره مباركه قرآن مجيد آمد.
    در عين حال قريش بت‏هائى داشتند كه آنها را مظاهر خداى واقعى مى‏دانستند. در حقيقت چون دسترسى به «الله‏» نداشتند، بت‏ها را پرستش مى‏كردند، و از آنها يارى مى‏جستند، و مى‏گفتند: «اين كه ما بتها را مى‏پرستيم به خاطر اين است كه اينها ما را به خداى واقعى نزديك مى‏كنند».(ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفا - سوره زمر آيه 3)
    چنان كه پيشتر گفتيم قبائل عرب قبلا پيرو دين حضرت ابراهيم بودند، و نخستين كسى كه آنها را دعوت به بت‏پرستى كرد، عمرو بن لحى بود كه بت «هبل‏» را از شام به مكه آورد، و قريش را به پرستش آن فرا خواند، و به دنبال آن قريش و ساير قبائل عرب بتها ساختند، و هر قبيله بتى را پرستيد و بسيارى از آنها را در درون و بالاى كعبه قرار داده بودند.
    قريش براى بتان خود نذر مى‏كردند، و در مقابل آنها كرنش و قربانى مى‏نمودند، و در جنگ و صلح آنها يارى مى‏جستند. حتى گاهى بعضى از آنها را بر استرى يا شترى سوار كرده، به ميدان جنگ مى‏آوردند، تا حضور آنها باعث پيروزى‏شان شود!
    «الله‏» را يكتا و يگانه نمى‏دانستند، بلكه داراى زن و فرزند و دختران مى‏پنداشتند.
    از جمله بتان آنها «لات‏» و «منات‏» و «عزى‏» بود كه آنها را دختران خدا مى‏دانستند. به همين جهت نسبت به آنها توجه مخصوصى داشتند. «لات‏» خداى آفتاب و از سنگى سفيد بود و معبد آن در طائف واقع در دوازده فرسخى مكه بود. منات سنگى سياه و خداى سرنوشت و مرگ بود، و معبد آن در محلى به نام «قديد» ميان مكه و مدينه نزديك بحر احمر قرار داشت. «عزى‏» خداى زهره و معبدش در «وادى نخله‏» بين طائف و مكه بود. اين خدايان اختصاص به قريش نداشتند، بلكه مورد پرستش همه قبايل بودند، ولى قريش در بزرگداشت آنها اهتمام خاصى داشت. اين احترام به خصوص نسبت به عزى بيشتر بود. در مقابل بت عزى بود كه قربانى انسان انجام مى‏گرفت.
    نقل مى‏كنند كه «ابو احيحه سعد بن عاص‏» مردى از بنى اميه هنگام مرگ سخت مى‏گريست، ابوجهل كه براى عيادتش آمده بود، پرسيد: علت گريه چيست؟ آيا از مرگ مى‏ترسى كه هيچ كس را از آن گريزى نيست؟ گفت: نه، ولى از آن مى‏ترسم كه مبادا بعد از من مردم عزى را پرستش نكنند! ابوجهل گفت: مردم عزى را بخاطر تو نمى‏پرستند كه با مرگ تو از پرستش آن دست بردارند (الاصنام - كلبى - ص 23 به نقل از تاريخ اسلام دكتر عبد الحسين زرين كوب.)
    «هبل‏» نخستين بت عرب از عقيق سرخ و به شكل انسان بود. دست راستش شكسته بود، و قريش دست ديگرى از طلا برايش ساخته بودند! اين بت را قريش در درون كعبه جا داده، و سخت به وى دل بسته بودند.
    غير از هبل بت‏هاى ديگرى هم در كعبه از آن قريش و ساير قبايل عرب وجود داشت، تا 360 بت به عدد روزهاى سال كه نسبت به آنها مراسم طواف و مسح و قربانى معمول مى‏شد. علاوه بر اين بت‏ها كه نام برديم و مى‏بريم، اعراب بت‏پرست در خانه‏هاى خود نيز بتانى از جنس‏هاى مختلف داشتند كه چون وارد خانه مى‏شدند به دور آن طواف مى‏كردند، و در موقع مسافرت با آن وداع نموده، و براى سلامتى و بازگشت‏خود يارى مى‏جستند يا با خود به سفر مى‏بردند! گذشته از بت «هبل‏» كه عمرو بن لحى در جنب كعبه قرار داده بود، پس از آن نيز قريش بت‏هاى «اسافه‏» و «نائله‏» در كنار كعبه گذاشتند، و براى آنها احترام خاصى قائل بودند.
    غير از بت‏هاى ياد شده كه در خانه كعبه يا در كنار كعبه قرار داشت، قريش بت «مجاور الريح‏» را در كوه صفا و بت «معطم الطير» را در كوه مروه مقابل كعبه قرار داده و به پرستش آنها مى‏پرداختند. علاوه بر قبايل عرب در نقاط مختلف هم بت‏هاى مهمى داشتند كه بعضى خصوصى و بعضى ديگر تعلق به همه قبايل داشت.
    ود بت قبيله بنى كلب و قضاعه، در محلى به نام «دومة الجندل‏» واقع در سر راه مدينه به اردن، و نسر بت قبيله حمير و همدان در صنعا پايتخت‏يمن، سواع بت قبيله كنانه، عزى بت قبيله غطفان، ذوالحفله بت قبيله بجيله و خثعم، و فلق بت قبيله طى بود كه در نقطه‏اى به نام «حبس‏» جاى داشت.
    همچنين بت قبيله ربيعه و اياد ذوالكعباب در سنداد واقع در عراق، و لات بت قبيله ثقيف در طائف، و منات بت قبيله اوس و خزرج در فدك نزديك خيبر كنار درياى سرخ بود. بت ذوالكفين از آن قيله دوس، و بت‏سعد تعلق به قبيله بكر بن وائل و شمس بت قبيله بنى عذره، و رئام بت قبيله ازد بود.
    قبايل بت‏پرست عرب هر ساله براى زيارت خانه كعبه و انجام مراسم حج كه از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل مانده بود دو بار به مكه مى‏آمدند، و با اين كه بت‏پرست‏شده بودند، روى تعصب خاص عربى آن مراسم را محترم مى‏شمردند و آن را معمول مى‏داشتند.
    بت پرستان عرب در نقاط مختلف قبل از حركت به سوى مكه نخست در مقابل بت‏هاى خود ايستاده و اداى احترام مى‏كردند، سپس رهسپار مكه مى‏شدند(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 295)
    آنها قبل از سفر و هنگامى كه به جنگ مى‏رفتند نيز در مقابل بت‏هاى خود كرنش نموده و با آنها توديع كرده و با فتح و پيروزى بر دشمن يارى مى‏جستند.
    با اين وصف كعبه و مكه به عنوان يادگار ابراهيم و اسماعيل احترام خود را حفظ كرده و در نظر تمامى قبائل عرب مقدس‏ترين مكانها بود.
    هر ستاره ای یه روز به زادگاهش برمیگرده...

  10. 4 کاربر از پست مفید ØÑтRдŁ§ سپاس کرده اند .


  11. #6
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    پیش فرض تجارت قریش

    تجارت قريش

    سرزمين مكه فاقد توليد بود. نه زمين قابل كشتى داشت، و نه كالا و فراورده‏هائى كه خود مصرف كنند و به ديگران عرضه نمايند. از اين روز ساكنان مكه به كار تجارت و سوداگرى اشتغال داشتند و زندگى خود را با وارد ساختن نيازمنديهاى خويش از خارج تامين مى‏نمودند. وجود مكه و تقدسى كه در ميان قبايل عرب جاهلى داشت، و منطقه حرم كه جايگاه امنى بود، و آمد و رفت قبائل عرب از نقاط مختلف عرب‏نشين به مكه چه براى پرستش بت‏هاى خود و چه به منظور شركت در مراسم سالانه حج كه در ماه رجب و ذى حجه انجام مى‏گرفت، زمينه خوبى براى تجارت تجار عرب و مبادلات تجارى آنها بود. تجارت حجاز تقريبا در اختيا مردم قريش يعنى مردم مكه و اشراف طائف بود. تجارت قريش با فلسطين و سوره (شامات) در شمال، و با يمن در جنوب بود، و گاهى تجار از راه دريا به حبشه، و از راه نجد به حيره (عراق) تا مدائن پايتخت ايران ساسانى بود، و شايد به داخله ايران هم آمد و رفت مى‏كردند. حتى با روم و مصر و هند هم رابطه تجارى داشتند.
    تجار مكه تابستانها را به شمال مى‏رفتند كه آب و هوائى خوش داشت، و زمستانها كه هوا سرد بود، راهى جنوب مى‏شدند. خداوند زندگى آنها را بدين گونه تامين مى‏كرد و در قرآن مجيد سوره قريش مى‏فرمايد: «براى اين كه قريش با هم مانوى شوند (و دلهاشان با هم) الفت گيرد (آنها را به انديشه سفر تجارت انداختيم) الفت‏يافتن آنها نسبت به هم در سفر تابستانى و زمستانى آنان تامين مى‏شد. پس قريش بايد صاحب اين خانه (كعبه) را پرستش كنند، خدائى كه آنها را از گرسنگى نجات بخشيد، و طعام داد، و از بيم و هراس ايمن ساخت‏». (بسم الله الرحمن الرحيم لايلاف قريش، ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف فليعبدوا رب هذا البيت، الذى اطعمهم من جوع، و آمنهم من خوف.)
    بازرگانان قريش در سفرهاى تجارى خود از بيابان‏هاى هولناك و مخوف مى‏گذشتند، و صدها فرسخ راه را مى‏پيمودند. بيابان‏ها و دشت‏هاى سوزان و بهت‏انگيزى كه در همه جاى آن سكوت مطلق حكمفرما بود. نه راهى، نه آبى و درختى ، و نه آبادى و نشانه‏اى.
    فقط هنگام سفر به شمال يا بازگشت از آنجا از «خيبر» و از شهر «مدينه‏» عبور مى‏كردند، و در موقع سرازير شدن به جنوب «طائف‏» واقع در دوازده فرسخى مكه را مى‏ديدند، و بعد هم وادى «تهامه‏» و نقطه مسكونى آنجا را.
    در سمت چپ حركت آنها هنگام بيرون رفتن از شهر مكه سواحل «بحر احمر» و درياى سرخ، و در سمت غرب، دشت‏هاى بى‏كران و شنزارهاى سوزان و كوه‏ها و دره‏هاى مخوف فراوان وجود داشت، و آن طرف‏تر خليج فارس، و در جنوب درياى عمان واقع بود.
    تجار مكه در سفرهاى تجارى خود، از وجود اعراب بدوى كه به خوبى از راه‏هاى صحرا و منازل ميان راه آگاه بودند، براى راهنمائى و حمايت كاروان‏هاى خود استفاده مى‏كردند.
    تجارت قريش در بازارهاى ده‏گانه آنها در نقاط مختلف عربستان از شمال يعنى شامات تا جنوبى‏ترين نقطه عربستان يعنى يمن و حضرموت انجام مى‏گرفت. اعراب در «اسواق‏» و بازارهاى خود ضمن تجارت و مبادله كالاى خود، به مفاخرت قبيله‏اى و خودنمائى و ارائه جنبه‏هاى مادى و معنوى خويش مى‏پرداختند. اين مفاخرت‏ها ضمن اشعار نغز و دلكش آنان و خطابه‏هاى پر شورشان، به خوبى نمايان بود.
    معروف‏ترين اين بازارهاى فصلى، «سوق عكاظ‏» بود كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نيز در ايام جوانى، در آن شركت داشته است.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  12. 3 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  13. #7
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Ok پاسخ : تاریخ اسلام

    بازارهاى ده‏گانه عرب

    با اينكه راجع به اسواق عرب و نقش اين بازارها به خصوصبازار عاكاظ در دادوستد و ارائه شعر و خطابه و مفاخرت قبيله‏اى اشاره نموديم، و باز هم يادآور خواهيم شد، مع‏الوصف مناسب مى‏دانيم جداگانه هم از آنها ياد كنيم.
    «سوق‏» در زبان عربى به معناى بازار وجمع آن «اسواق‏» است. اسواق عرب، ده بازار بزرگ و همگانى فصلى بوده كه رد زمان جاهليت‏يعنى دوران پيش از ظهور اسلام درنقاط مختلف عربستان شهشرت داشت. در حقيقت عرب را مى‏توانستد در اين بازارها شناخت.
    اسواق عرب پس از مراسم حج آنها كه در ماه رجب و ذى‏الحجه در مكه و عرفات و منا انجالم مى‏گرفت، و شعار بزرگ قبائل عرب بود، مهمترين مرسم و كنگره بزرگ آنها در ماه‏هاى مختلف سال به شمار مى‏رفت.
    محل برگزارى بازرهاى دهگانه عرب در كشور كنونى اردن،يمن، عدن، حضرموت، بحرين، مسقط و عمان و نجد يعنى عربستان كنونى بود.
    در اين قلمرو وسيع شبه جزيره تقريبا از مجموع قبائل عرب اعم از بت‏پرست و نصرانى و يهودى و ستاره‏پرست و پيروان ساير اديان و عقايد خرافى، از شام و عراق و يمن و بحرين و سواحل خليج فارس و نجد و يمامه و تهامه و حجاز شركت مى‏جستند.
    برنامه كار آنها و شركت در اين بازرها اين بود كه از ماه ربيع‏الاول آغاز مى‏گرديد تا در ماه ذى‏الحجه پس از شكت در آخرين بازرها بتوانند به مكه بيايند و در مراسم حج‏حضور يابند و بعد از پايان موسمبه ميان قبايل خود در نقاطى كه خواهيم شناخت، بازگردند.
    بنابراين قبايل عرب در دوره سال شخصيت و منافع مادى و معنوى خود را بدين گونه تامين مى‏كردند. اين غير از سفرهاى تجارى عرب به يمن و شام و ايران و حبشه و ديگر نقاط بود.
    تجار عرب كالاهاى خود را كه از اين كشورها مى‏آوردند اغلب در اسواق دهگانه خود عرضه مى‏كردند و بقيه شركت كنندگان نيز آنها را با فرآورده‏هاى خود مبادله مى‏نمودند.
    يعقوبى مورخ مشهور «بازارهاى دهگانه عرب را كه در آنها براى مبادله تجارى و داد و ستد خود اجتماع مى‏كردند، و ساير مردم هم در آنها گرد مى‏آمدند، و بدان وسيله از تامين خون ومال خود برخوردار مى‏گشتند» بدين سان شرح مى‏دهد:
    1- يكى از بازارهاى دهگانه عرب در دومة الجندل در ماه ربيع‏الاول برگذار مى‏شد. رؤساى اين بازار از دو قبيله غسانى و بنى كلب بودند.
    2- بازار مشقر واقع در هجر در بحرين بود كه در ماه جمادى‏الاولى گشايش مى‏يافت، و قبيله بنى تميم آن را برگذار مى‏نمود.
    3- بازار صحار (شهرى واقع در كنار دريا درمسقط و عمان) در اولين روز ماه رجب افتتاح مى‏شد.
    4- بازار ريا عرب از بازار صحار سرازير مى‏شدند به بازار ريا، و آل جلندى حكمرانان آنجا از آنها ماليات مى‏گرفتند.
    5- بازار شحر (در ساحل درياى هند در خاك يمن در سرزمين مهره) بازار آنجا در سايه كوهى كه قبر حضرت هود (عليه السلام) در آن واقع است، به وسيله اعراب مهره برگذار مى‏شد.
    6- بازار عدن در روز اول ماه مبارك رمضان برگذار مى‏گرديد، و تجار از آنجا عطر به ساير نقاط مى‏بردند.
    7- بازار صنعاء در نيمه ماه مبارك رمضان افتتاح مى‏شد.
    8- بازار رابيه درحضر موت در جنوب يمن برگذار مى‏گرديد.
    اعراب با محافظ به آنجا مى‏رفتند. زيرا حضر موت مملكت نبود، و قبيله كنده آن را برگذار مى‏نمودند و به حفاظت از آمد و رفت مردم برمى‏خواست.
    9- بازار عكاظ واقع در بالاى سرزمين نجد بود. عرب درماه ذى‏القعده در بازار عكاظ اجتماع مى‏كردند. در اين بازار قريش و ساير قبائل عرب گرد مى‏آمدند، و بيشتر آنها اعراب مضرى بودند. در بازار عكاظ بود كه قبايل عرب اقدام به مفاخرت مى‏نمودند.
    10- بازار ذى‏المجاز عرب از بازار عكاظ و ذى‏المجاز براى شركت در مراسم به سوى مكه سرازير مى‏شدند.
    مشهورترين اين بازارها كه در تاريخ اسلام از آن سخن رفته است همان بازارعكاظ بود. چون تمام قبائل پس از شركت در بازارهاى ديگر در آخر به «سوق عكاظ‏» مى‏آمدند و در آنجا بود كه به مفاخرت و ايراد شعر و خطابه و شناسائى و شناساندن خود مى‏پرداختند.
    پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در اين بازار حضور يافته بود و پس از اعلام نبوت و شكت و ديدنى‏هاى خود در بازار عكاظ ياد مى‏كرد.
    به طور خلاصه قبائل عرب از شمال و غرب براى شركت در بازارهاى خود به حركت در مى‏آمد و سرانجام بيشتر آنها (غير از يهوديان و نصرانى‏ها و ستاره‏پرستان) وارد مكه مى‏شدند، و پس از شركت در موسم و طواف خانه كعبه و زيارت بعضى از بتهاى خود به اوطان خويش بازمى‏گشتند.
    <A name=#f2>

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  14. 3 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  15. #8
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Ok پاسخ : تاریخ اسلام

    علم و هنر عرب

    آگاهى عرب جاهلى در منطقه حجاز و اطراف از آداب و رسوم و علوم و فنون منحصر بود به اندكى ستاره‏شناسى آن هم به منظور راه‏يابى در بيابانهاى بى‏كران، و تعيين اوقات آمدن باران، و شناخت نسب قبائل مختلف و پراكنده خود و آشنائى به آثار قدمها و جايپاى انسان و حيوانات. امتياز آنها بيشتر به شعر و خطابه بود كه بايد گفت در اين دو فن به حد كمال رسيده بودند.
    قدرت و تسلطعرب جاهلى درفنون خطابه و سخن سرائى و شعر و شاعرى به خصوص قصيده و تغزل و توصيغ اشياء اگر د تمام جهان بى‏نظير نباشد، به طور حتم كم نظير بوده است.
    چيزى كه عرب جاهلى و بعدها عرب مسلمان را در اين خصوص ممتاز نموده است، اينست كه در ميان ملل و اقوام ديگر تا آن روز يازن سخنور و شاعر سابقه نداشته و يا اگر داشته است اندك بوده‏اند، وليدرعرب جاهلى زنان سخنور و شاعر آنهم در حد اعلى زياد بوده‏اند.
    عرب جاهلى اشعار خود را در بازارهاى ده‏گانه خود به خصوص بازار «عكاظ‏» واقع در نزديك شهر طائف كه اين بازارهاى موسمى سالى چند بار در نقاط مختلف شبه جزيره برگذار مى‏گرديد، و يك مجمع تجارى و ادبى فصلى و همگانى بود، مى‏خواندند و با ايراد آن و سخنرانى‏ها و خطابه‏هاى پرشور، ابراز وجود و خودنمائى مى‏كردند.
    اشعار شعراى جاهلى چنان پخته و نغز و دلكش بود كه حتى تا امروز يعنى پس از گذشت چهادره قرن نيز طراوت ولطافت و رسائى وزيبائى خود را حفظ كرده است. بخصوص «معلقات سبع‏» يعنى هفت قصيده ناب كه آن را بنابر مشهور پس از قرائت بر مردم و تصويب رئيس بازار عكاظ مى‏نوشتند، و در خزانه او يا بر ديوار كعبه مى‏آويختند و به همين جهت آنها را «معلقات‏» يعنى آويزه‏ها مى‏خواندند.
    درباره صاحبان معلقات اختلاف است. بيشتر اينعده را نام مى‏برند كه به موازات ظهور اسلام مى‏زيستند، و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بعضى از آنها را ديده بود: امرءالقيس، طرفه، زهيز، لبيد بن ربيعه، عمرو بن كلثوم، اعشى،نابغه ذبيانى. بعضى اين عده را نيز صاحبان معلقات دانسته‏اند: انتره، حارث بن حلزه، نابغه جعدى، عبيد بن ابرص، علقمة نبن عبده و مهلهل. از شعراى معروف جاهليت‏يكى هم «خنساء» يعنى يك زن بوده است.
    سرآمد شعراى عهد جاهلى امرءالقيس كندى است كه در سال 540 ميلادى درگذشت، و اسلام را درك نكرد. مشهورترين اشعار وى قصيده ناب اوست كه با الفاظ و تعبيرات نغز و دل انگيز و پرسوز و گداز سروده شده و با اين بيت آغاز مى‏گردد: قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل بسقط اللوى بين الدخول فحومل‏يعنى: همرهان لحظه‏اى درنك كنيد تا من به ياد يار سفر كرده و سرمنزل او بگريم و ريگستان ميان «دخول‏» و «حومل‏» را از سرشك ديدگانم سيراب سازم.
    درباره خطابه عرب جاهلى بايد گفت، آنها تا آنجا اهميت به خطابه مى‏دادند كه اگز خطيبى در قبيله‏ايبود او را باعث آبروى قبيله مى‏دانستند و بهوجود وى برديگران فخر مى‏كردند. حتى در يك مورد كه جوانى به خواستگارى دخترى رفته بود كسان دختر پرسيدند داماد چه دارد؟ گفتند: چيزى ندارد، ولى در قبيله ما فلان خطيب است كه مى‏تواند از بامداد تا شامگاه بايستد و لاينقطع سخن بگويد و سخنانش تكرارى نداشته باشد! جمعيت گردآمدند وخطيب قبيله از طلوع آفتاب تا غروب به سخن گفتن پرداخت، و همين نيز مهريه دختر شد و عروسى سرگرفت!

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  16. کاربرانی که از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند.


  17. #9
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Ok پاسخ : تاریخ اسلام

    ماه‏هاى حرام

    عرب جاهلى سالى چهار ماه را هاه‏هاى حرام مى‏دانستند: رجب، ذى‏القعده، دى‏الحجه، محرم. حرام يعنى محترم. در حقيقت عرب چون پاس احترام اين ماه‏ها را نگاه مى‏داشتند، لذا از هرگونه قتل و غارت و آدم كشى درآنها اكيدا ممانعت به عمل مى‏آوردند. در اين ماه‏ها عرب از تمامى نقاط جزيره عربستان به مكه مى‏آمدند، و مراسم عبادت و طواف انجام مى‏دادند، يا به بازار عكاظ و اسواق ديگر مى‏رفتند، و به كار تجارت و مبادله كالا و ايراد شعر و خطابه مى‏پرداختند.
    هرچند اعراب جاهلى بت‏يا ستاره يا اشياى ديگر را مى‏پرستيدند، ولى با اين وصف عمده نظر آنها درآمد و رفت به مكه احترام به كعبه و مراسمى بود كه بر محور آن انجام مى‏گرفت. با اين وضع چنان كه گفتيم آنها در ضمن به كار تجارت و مبادله شعر و خطابه حتى در منازل و اسواق ميان راه هم اشتغال داشتند.
    در ماه‏هاى حرام به كسى تعرض نمى‏شد. به قتلى نه تجاوزى و هتك ناموسى به وقوع نمى‏پوست. حتى حيوانات هم از امنيت و آزادى برخوردار بودند و تامين جانى داشتند.
    اگر دراين مدت به كسى تعدى مى‏شد، عموم قبائل خود را موظف مى‏داشتند تجاوز را سركوب كنند و متعدى را به كيفر رسانند.
    مى‏توان گفت اهل مكه عموما تاجربودند. مرد و زن اشراف مكه و فاميل‏هاى وابسته، در مال‏التجاره و سرمايه اين تجارت عمومى و هميشگى سهيم بودند، و از اين راه ثروت زيادى به دست مى‏آوردند. معروف است كه خديجه همسر پيغمبر قبل از ازدواج باآن حضرت از تجار عمده بود، ولى بايد دانست كه بقيه زنان قريش هم تقريبا چنين بودند، و اختصاص به خديجه نداشت.
    از اين گذشته چون مردم مكه سالى يكبار از زوار كعبه و قبائل مختلف كه براى انجام مراسم حج مى‏آمدند، پذيرائى مى‏نمودند و آنها نيز فراورده‏هاى خود را در در منازل ميان راه و خود مكه مى‏فروختند، از اين راه نيز، سود سرشارى عايد قريش مى‏شد.
    براى درك اهميت قريش، بايد در نظر داشت كه گاهى دوهزار و پانصد شتر كالاى آنها را ميانحجازو شام و يمن مبادله مى‏كرد.
    مبادلات تجارى آنها طلا، نقره، پوست، چرم، ادويه، عطر، صمغ، سنا، يعنى محصولات يمن و هند و حبشه بود، و از شام و مصر و فلسطين نيز كتان، ابريشم، اسلحه، غله، زيتون، و روغن زيتون و غيره مى‏آوردند.
    به موازات ظهور اسلام تجار عمده قريش ابوسفيان از قبيله بنى اميه، عتبة بن ربيعه از قبيله عبدالدار، ابوجهل از قبيله بنى مخزوم، و ابولهب از قبيله بنى هاشم بودند، كه همگى از ثروتمندان و مال‏داران معروف به شمار مى‏رفتند.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  18. کاربرانی که از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند.


  19. #10
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Ok پاسخ : تاریخ اسلام

    رباخوارى قريش

    تجارت و ثروت اندوزى قريش با ربا خوارى توام بود. ربا را با چند برابر مى‏گرفتند. ثروتمندان عرب گذشته ازسودى كه از تجارت مى‏بردند، سود حاصل از ربا نيز بر درآمد سرشار آنها مى‏افزود. ربا را توعى بيع و خريد و فروش مى‏دانستند. چنان به آن دل بستهبودند كه موقع مطالبه و گرفتن هيچگونه ترحم و ملاحظه نداشتند. شيوع رباخوارى آينده بدهكاران را مختل مى‏نمود، و بسيارى در زير بار آن به ستوه مى‏آمدند. چه بسا كه به واسطه ندارى ناگزير مى‏شدند به صورت مزدور و يا برده طلب كار رباخوار درآيند.
    اين معنا موجب گرديد كه اسلام از همان آغاز كار به جنگ رباخواران برود، تا آنجا كه قرآن رباخوارى را در حكم جنگ با خدا دانسته است.
    و صريحا مى‏گويد: خدا داد و ستد معمول را حلال كرده است، و ربا را حرام.
    از كارهاى بسيار مفيد و سرنوشت‏ساز اسلام همين مبارزه با رباخوارى بود كه قشر مستضعف را نجات داد، و جلو سود كلان مفت‏خوران را گرفت.
    روحيات عرب و صفات عمومى قريش

    شهر مكه نه حكومتى داشت، و نه ماموران رسمى كه انتظامات شهر را به عهده گيرد. در عوض عهد و پيمان و سوگند، و حق جوار (پناهدگى و بست نشينى) كه قريش سخت پاى‏بند آن بود، اين نقيصه را جبران مى‏كرد. عرب به قبيله و پيوستگى به آن اهميت زياد مى‏داد.
    شيوخ قبائل در نشستگاه خود كه به آن «نادى‏» مى‏گفتند، و بعدها به «دارالندوه‏» مشهور شد، گرد مى‏آمدند، و درباره جنگ و صلح و امور دينى (توجه و مراقبت از بتها) به مشورت و تبادل نظر مى‏پرداختند.
    كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه، شترچرانى و جنگ و گريز و قتل و غارت بود.
    رسم دختركشى و زنده به گور كردن دختران نيزيك رسم اشرافى بود. چون يكى از ملوك حيره به دختران جوانمردى از متنفذان تجاوز كرده بود، و او براى حفظ آبروى خود، تمام دختران خود را زنده‏بگور كرد، اين رسم كم كم ميان بعضى از رجال قوم رسمى شد. گاهى نيز به واسطه فقر و تنگدستى دختران خود را كه به كار جنگ و غارت نمى‏آمدند، مى‏كشتند، تا هم به اسارت نيفتند و مورد هتك حرمت قرار نگيرند، و هم سربار زندگى نباشند. در هر صورت دختركشى عموميت نداشت، و همه جا معمول نبود. و بيشتر درقبيله «بنى تميم‏» و «بنى اسد» اتفاق مى‏افتاد.
    اعراب جاهلى مردار مى‏خوردند و راهزنى مى‏كردند، و از شراب و زنا و بى‏بند بارى لذت خاصى مى‏بردند.
    اوقات خوش و لحظات بى‏كارى آنها با نقل افكار جاهلانه و تخيلات شاعرانه كه از غارتگرى‏ها و قتل نفس‏ها و باده‏گسارى‏ها و عشق‏بازى‏ها و عيش و نوشها حكايت مى‏كرد، مى‏گذشت.
    اين سرگرمى‏ها و عادات و رسوم و بى‏خبرى‏ها ديگر فرصتى به اعراب بت پرست ثروتمند عياش يا بينوايى تهيدست گرفتار نمى‏داد تا به خدا وعالم بعد از مرگ بينديشند، و پى به حقيقت ببرند. براى آنها زندگى جز اينها مفهومى نداشت.
    با اين كه در سفرهاى شام و يمن با يهود و نصارا (اهل كتاب) و مردم متمدن روم و ايران و ديگر نقاط ارتباط پيدا مى‏كردند، و كم و بيش با آداب ورسوم آنها آشنا مى‏شدند، مع‏الوصف زندگى در منطقه دور افتاده باديه و محيط تنگ مكه و مدينه و طائف، و انس و تعصب زايدالوصفى كه طى قرون متمادى به زندگى خود داشتند، به هيچ وجه آنها را تحت تاثير قرار نمى‏داد، و از آنچه مى‏انديشيدند باز نمى‏داشت. در حقيقت به آنچه داشتند خوش بودند. جز آن چيزى نمى‏شناختند، و چيزى نمى‏خواستند.

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  20. 3 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 10 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نوروز از دیدگاه اسلام
    توسط kamanabroo در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 19th March 2010, 11:16 AM
  2. آموزشی: اسلام ناب محمدی یعنی چه؟
    توسط diamonds55 در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th May 2009, 07:02 PM
  3. مقاله: حقيقت رابطه دختر و پسر در اسلام
    توسط kamanabroo در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th February 2009, 12:34 AM
  4. مسجد در صدر اسلام
    توسط SaNbOy در انجمن تاریخ صدر اسلام
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st December 2008, 04:24 PM
  5. اسلام در ايران
    توسط SaNbOy در انجمن باستان شناسی ایران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st December 2008, 04:10 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •