امید و ایمان بهترین رمز پیروزی بر سرطان هست
توکلتون به خدا
انشاالله چند وقت دیگه خبر سلامتیتون منتشر میشه
امید و ایمان بهترین رمز پیروزی بر سرطان هست
توکلتون به خدا
انشاالله چند وقت دیگه خبر سلامتیتون منتشر میشه
امام حسین علیهالسلام معلم مقاومت آگاهانه است.
امام خامنه ای
سلام...
از وقتی این خبرو خوندم حالم دسته خودم نی تو این یه ماه دومین نفر از بچه های سایته که داره یه بیماری سخت میگیره...
نمیدونم شاید یکی از بهترین دوستام باشی یا شایدم تاحالا منو نمیشناختی اما خیلی دلم گرفته ازین خبر...
واقعا نمیدونم چطوری حرفامو در قالب کلمات بگم اما یاده سوره بقره آیه 155 اوفتادم
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ
و حتما شما را به اندکی از ترس و گرسنگی و کاهشی از مال ها و جان ها و محصولات ( درختان ، یا ثمرات زندگی از زن و فرزند ) آزمایش خواهیم نمود و شکیبایان را مژده ده.
دوست گرامی شمام داری امتحان میشی سعی کن سرافراز بیرون بیای ازش
جاودانگی به 100 سال عمر کردن نیست گاهی تو یه روز یا با یه کار میشه جاودان موند
خدا الان تمام نگاه و حواسش به تو و عملکرد شماست. پس اگه یه عمر زبونی گفتی خدا دوست دارم یا خدا بهت اعتمادو ایمان دارم الان که موقع عمله حرفاتو ثابت کن...
خلاصه ببخشید سرتو درد اوردم خواستم بگم که الان موقشه خودتو نشون بدی هم به خودت هم به خدای خودت
برات آرزوی موفقیت و سعادتو جاودانگی میکنم.
منزه است خداوندي كه برطرف كننده ي غم هاست.غم و مشكل مرا برطرف كن بر ضعف و كمي چاره ام رحم كن و مرا از جايي كه گمان نميكنم روزي ده اي رحم كننده ي رحمت كنندگان
خیلی مطالب زیاد شده ولی خب منم چون دیروز ظهر گفته بودم بعد از کلاس میام مینویسم باز اومدم...مَرده و قولش
اینارو دیشب نوشتم اما سند نکردم! چون خواستم روح اونی که گفت مرده و قولش رو شاد کنم امروز اومدم که بگم خانومه و قولش
یکم زیاد شده...برا تمرکز خودم نوشتم شما اخرشو ( بعد از خط کشی ____)بخون آهان راستی مامانم رفته بودن آشپزی گفتن بهت بگم برات دعا کردن...
تا اینجا گفته بودم که منم با این مهمون ناخونده درگیر شده بودم... البته اولش به هیشکی نگفتم!! تا اینکه جدیتر شد و یجای دیگه از بدنمم آثارش پیدا شد!! اولش میگفتم نه این اون نیست! رفتم با یاسی صحبت کردم! یاسی گفت احتیاط شرطه برو دنبالش...که رفتم و بله.... یکم بیشتر اشفته شدم... این آشفتگی باعث شد کم کم دوستام متوجه شدن...
به خونوادمم نگفتم...اما وقتی روز بروز تایید بیشتر میشد خونوادم مطلع شدن البته با دوز بسیار کم......( اصلن خبر چینی نکردن...)
خلاصه اینکه حالم بد بود...خیلی... اصلا هم دلداری بچه ها در من نفوذ نداشت...البته زمانم رو میگذروند بدون فکرای بد... ولی خیلی باور نداشتم...میگفتم برا دلداریم میگن... به معجزه اعتقاد داشتم کاملا اما خودم نمیدونم چرا فکر میکردم در مورد من چرا باید معجزه رخ بده...
توی یه تاپیک با همین آقا عبدالله مون بحثم شد و ایشون بشدت منو دعوا کردن بخاطر تفکراتم فکر میکردم شعار میدن.... میگفتم همدلی و همراهی چه دردی از من دوا میکنه!!!
خشن شده بودم... همه چی برام رنگ باخته بود... یکمم جو منو گرفته بود فکر میکردم اگه بقیه رو ناراحت کنم بعد کسی دلش برام تنگ نمیشه پس ناراحتشون کنم که ازم دل بکنن یسری رو خواستم از خودم دور کنم و راهیشون کنم که برن .... اصلن دلم نمیخواست کسایی که خیلی دوسم دارن ازین قضیه باخبر شن! فقط میخواستم دل همرو بزنم!
وقتی میدیدم کسی دوسم داره اعصابم بهم میریخت...محبت خونواده عذابم میداد! و.... کارم شده بود زیر دوش گریه کردن!
راستی اون اولا ..امتحانای آخر ترم خیلی کیف میداد! برا خودم دیر میرفتم سر جلسه امتحان! چند تا سوال حل میکردم پا میشدم میومدم بیرون!! برگه سفید میدادم یـَـلی شده بودم برا خودما!!!! بعدم که دیدم زیاد شده دیگه به ارشد هم فکر نکردم گفتم چه دلیلی داره!!! ( والا! چه میدونستم خوب میشم! الان مث چی توش موندم! 4 ماه دیگه کنکوره من تازه الفباشم!
همش امید میومد میرفت میومد میرفت!
یکم درک میکنم در چه حالی! البته یکم! چون نمیدونم الان در چه وضعیت روحی هستی! من خیلی سعی میکردم رو خودم تسلط داشته باشم.. تا نا امید میشدم دوباره سعی میکردم به خودم یاداوری کنم که راه درمان اومده براش!!! چه دلیلی داره قدیمی فکر کنم! گاهی و این اخرا یکم خودمو باختم که سریع خودمو جمع کردم صد البته به لطف خدا... حضور دوستام و دعاشون...
سعی میکردم بیشتر بخندنم...میومدم اینجا و داداش سعید کوچیکمون تا میتونست منو میخندوند...کلی حرف بیخود میزدیم مخندیدیم ( سعید ببخش گفتم بیخود!) حتی بعضیا که در جریان نبودن ایراد میگرفتن که بله همیشه خوشی برو خوش باش ... خبر نداشتن منو سعید الکی خوشیم
سمانه رفت مشهد ازونجا زنگم زد گفت با اقا حرف بزن... باز نتونستم برا خودم دعا کنم!!!! دعاهای دیگه ای کردم... البته به بیماریم فکر کردم اما زبونم بسته میشد! باورم نمیشد خوب بشم!
سمانه میگفت سلامتیتو از امام رضا میگیرم میام!! خلاصه کل مشهدش شده بودم من! دیگه ناراحت شدم گفتم سمان بسه! خب دعا کردی نماز خوندی بسه دیگه چه خبره اخه هر روز هر روز! دیگه از طرف خودت برا خودت نمازو دعا بخون! اما اون کوتاه نمیومد
داداش نیما هم که کلییی روحیه میدادن از آقا امام حسین ع خواستن و مطمئن بودن بی جواب نمیمونه!! همین اقا عبدالله هم با روحیه دادن ها و دعاها و همراهیهای همیشگیشون......
خانوم ِ آقا سید مرتضی ( جوان ایرانی ) میگفت چون شب تولد من قراره جواب بگیری پس مطمئن باش خوبی!
انصافا بهترین ها اینجا جمع شدن و دوستامون هستن...خداروشکر...
خیلی اذیتشون کردم..خیلی بهشون دروغ گفتم و بعد کمی متوجه شدنو بعد...دیگه شده بودم چوپان دروغگو..باور نمیکردن خوبه خوب شدم! فکر میکردن باز دروغ میگم
حتی این تاپیکم باعث شد یکیشون فکر کنه باز منم!!
فکر میکردم برا دل من میگن! گاهی میگفتم چه امیدی دارن!چجوری انقد مطمئن حرف میزنن! من دارم لمسش میکنم!! اینچیزی که تو دستم میاد چجوری میخواد خوب بشه! نمیدونستم چی باید از خدا بخوام! میگفتم ممکن بود تصادف کنم! همین انقد اطلاع دارم خیلیه... خلاصه ساکت بودم و از اینهمه سربار بودن اذیت میشدم... البته میدونستم درمان زیادی براش اومده...و میگفتم مثل یه بیماری عادی میپذیرمش
بگذریم حرف زیاده..هچه بیشتر بگم بیشتر پراکندگی پیش میاد...خلاصه روی این ترازوی امید هی بالا پایین میرفتم.. البته نسبت به بقیه ی بیمارهایی که میومدن انصافا خیلی روحیم قوی تر بود!! پر رو بودم! یادمه یبار همشونو کلی خندوندم!! حتی یکیشون گفت همچین میگی سرطان انگاری داری میگی سرماخوردگی!
راست هم میگفت... تنها زمانی از پا میفتادم که مادرم رو میدیدم!!!!!فقط میگفتم خدایا مادرمو چیکار کنم!!؟؟؟؟ مادرم چجوری تحمل کنن!!! ! مادرم میترسن!
بعد فکر کردمو قدرت گرفتم که باید خوب شم..بخاطر مادرم! بخاطر همه ی اونایی که دوسم دارن! بخاطر همه اونایی که حتی اندک اما بهم نیاز دارن...
و ازونجایی که مشکلات همیشه به سخت ترین حالت ممکن با من بودن ..انعطاف پذیریه خاص خودمو دارم واسه همین به خودم اومدم و خودمو جمع کردم..
نشستم روبروی خودم!! اعتماد کردم به امام رضا ع به امام حسین ع به دعاهای دوستام... به عزیز بودن دوستام پیش ائمه و خدا...............................
به خدا................................
ازون روز همش منتظر این سلسله مراتب بودم که هر بار کمتر میشه و من خوب میشم...
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بعد همیشه
خداروشکر میکردم
خیلی فکر میکردم چرا اینجوری شد
با خدا یه قرار مدارایی گذاشتم...
سعی کردم درسمو ازین موردی که پیش اومده بگیرم...
همینطورم شد... همین باعث شد یه تصمیم بگیرم... دوراهی هایی که توو زندگیم داشتم و نمیتونستم تصمیم بگیرم با این بیماری محکم یراه رو انتخاب کردم...
به گنبد امام رضا ع و امام حسین ع فکر میکردم و سعی میکردم ارامش داشته باشم ..لبخند میزدمو حس میکردم بهم نگاه میکنن...همین برام کافی بود...
خوشحال بودم و میگفتم من عزیزِ خدام...
سلول به سلولمو حس میکردم شادن ! یه حس رفرشی ...بهشون فرصت میدادم و همراهی میکردم که درآرامش تمام ،مبارزشونو کنن...
شور و شعف رو زیر پوستم توو سلول سلولم حس میکردم....
احساس میکردم همه وجودم لبخند میزنه! یه حس لطافت! سعی میکردم از همه چیز لذت ببرم! گل درخت حیوون طبیعت زحمتی که ادما میکشیدن..خود ادما .. دوباره انرژی قبل رو بدست اوردم..دوباره زیبایی ها رو میدیدم
به دعای دوستام فکر میکردم انرژی میگرفتم...
اینجا هم میومدم کلی باهاشون میخندیدم...
و بزرگ نمیدیدم این بیماری رو...
باور کن این بیماری بزرگ نیست...باور کن درمان داره ....باور کن باید روحیه داشته باشی همین... باور کن دعای دوستات رو... باور کن نگاه ائمه رو....
به گنبد آقا امام رضا ع و آقا امام حسین ع نگاه کن و بذار نگات کنن...نگاهشون شفاست... پیش خدا عزیزن...خوب میشی باور کن... شاد باش...بدون این درمان جواب میده... هر بار میری پرتو درمانی بدون و خوشحال باش امروز یسری دیگه از این مهمون ها از وجودت میرن ..... با شوق و اشتیاق برو... با اعتماد برو... که قراره بری و یسری رو حذف کنی... همینطور ادامه دار تا همشون حذف بشن و پاک بشی...بدنت رو دوست داشته باش و نوازش بده! خودتو دوست داشته باش... تا نفس بگیری... خودت با خودت حرف بزن...امید بده.....برا همه مریضا دعا کن و همچنین خودت...
خوب میشی به امید خدا
خوب میشی به شفاعت ائمه
خوب میشی به دعای دوستات
خوب میشی با آرامش و شادی خودت
مطمئن باش...
آمین
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
اين اتفاق ناخوشايند كه حتي اسمش رو هم نميخوام بيارم تنها اسمي ترسناك داره، اما با سير مراحل درماني طولاني
واژگاني كه گويا با جمع شدن در قالب يك كلمه سرشار از ترس و تشويش شدن!
ولي اينها واژگاني بيش نيستند و مهم اراده فرده در مقابله با اون
و به اين اميد كه روزي اين واژه منحوس از شنيدن نام شما بترسد
انشاءالله
سلام دوست من
امروز داشتم فال حافظ میزدم یکی هم برای شما زدم .....وقتی زدم چشمامو بستم و زدم رفت آخر کتاب و این مثنوی اومد گفتم حتما حکمتی داشته اینجوری شده
الا ای آهوی وحشی کجاییپر امید باشی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
که میبینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
اینجا هم متن کامل مثنوی هست
http://ganjoor.net/hafez/masnavi/
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
من اصلاً نمی خواستم چیزی بګم ، ولی پست شما رو که دیدم الپشیمان ، اومدم پاسخ بدم
بنفشه خانم این چه دیدیه ؟ مګه سرطان چیه ؟ اژدهای هفت سر که هرکول فقط می تونه نابودش کنه ؟ این ذهنیت رو کی به خورد ما داده ؟ یاده خالم افتادم ، انقدر از این بیماری وحشت دارن همیشه میګن : ان شاء الله هیچ کس این بیماری چیز رو نګیره ، از اسمشم فک کنم می ترسن
شما بیماری هایی که تو جهان هست بعضیاش رو ببینید ، اونا هم حتی باید خدا رو شکر کنن و امید به سلامتی ، زندګی و ... ، اون وقت سرطان ، این موش آبکشیده رو ببینید ؟!! چیزی واسه نا امیدی داره ؟ درسته هر کس باید به فکر روزی که از دنیا میره هم باشه ... اما با کلی امید ...
نا امیدی باعث میشه چهار تا بیماری بدتر بیاد سراغ آدم من جمله روحی و چه بسا جسمی !
با امید سرشار به زندګی ادامه بدید و روحیه ی شاد ... زندګی برای لذت بردنه و با خدا بودن ...
شاااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااد باااااااشید در آآآآآآآآآآآآغوش الله ، با بدترین شرایط رفیق باشید سرخوش باشید ولو با کلی غم دنیا ، زندګی رو با همه چیش دوست داشته باشید ... این مسائل نباشه ، زندګی نمک نداره
سلام دوست من
چرا امید نداشته باشه ....سرطان شاید برای شما یه غول محسوب بشه اما یادتون باشه که خودتون این غول رو میسازید
در همین ایران 70 تا 80 درصد سرطان ها درمان میشن....این چیزیه که من از یک انکولوژیست شنیدم که با اطمینان میگفت
سرطان درجه بندی های متفاوتی داره که درجه بندی های پایینش احتمال خوب شدنشون میشه گفت صد در صده
در همین تاپیک چند نفر گفتن که اطرافشون دیدن کسی که سرطان داشته و خوب شده؟؟؟ خود من هم چندین نفرش رو در فامیل دیدم
من افرادی مثل شما که اینچنین تفکری دارن رو زیاد دیدم که فکر میکنن وقتی آدم به بیماری دچار شد باید بشینه و لحظه شماری کنه ببینه کی میره اون دنیا .... حالا یکی به خاطر یه اتفاقی فقط مرگ رو نزدیکتر حس میکنه این به این معنی نیست که واقعا قراره اتفاقی بیفته و برای منی که اونو نزدیک حس نمیکنم هم به این معنی نیست که حالا حالاها این دنیا واسه خودم راحت میچرخم ... یه چیزی رو دوستانه میگم هیچ وقت هیچ وقت، وقتی آخر خط رو نمیبینید درموردش اینجوری نگید
ببخشید مطلب طولانی شد اما نمیتونم اینو نگم .... یه خانمی بود برای ما تعریف میکرد دو سالی میشد که سرطانش خوب شده بود از اون روزا که تعریف میکرد میگفت وقتی چیزی میخرید خونواده همسرش بهش میگفتن تو که دیگه نیازی به این چیزا نداری دیگه چرا الکی پولاتو خرج میکنی و کلا از این دست حرفا.....این حرف شاید به نظر چیز مهمی نمیاد اما خیلی سنگینه برای کسی که هنوز زنده ست اما دیگران اونو مرده فرض میکنن....حس زنده به گور شدن به آدم دست میده
اون خانم الان خداروشکر سالمه بدون هیچ مشکلی و من هنوز موندم آیا افرادی که در اون موقعیت بهش این حرف رو زدن روشون میشه تو چشماش نگاه کنن؟؟
ویرایش توسط yas-90 : 27th December 2013 در ساعت 08:13 PM
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
اینم با اجازه میګم
یاد یه فیلم افتادم که فکر کنم 7 ، 8 سال پیش دیدم ، به یه پسر بچه تو یه فیلم پدرش فکر کنم می ګفت که هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت تسلیم نشو .
( دقیقاً این طوری ) و این جمله تا بزرګی در ذهنش بود .
من نميدونستم چى بنويسم ، نشستم نوشته هاى بچه ها رو خوندم
چقده حرفاى دوستانمون قشنگه ،من كه كلى انرژى گرفتم از حرفاشون
البته بگما من ميخواستم از بين حرفاشون ، يه چيزايى بنويسم بازم نشد
پس همون به حرف خودم اكتفا ميكنم
شاد باشى و پرانرژى و پر اميد و ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)