من اعتراف میکنم
هر وقت مامان میگه اتاقت رو تمیز کن من فقط میگم چَشِم و فقط همین و انجام نمیدم
مچمون هم گرفه میشه بدجور گرفته میشه ها
مثلاً همین دیروز مامان میگه شما که اتاقت رو دو روز پیش مرتب کردی الانه هم یه خورده سر به وضعش بکش شب مهمون داریم
منو بگی حالا به مامان میگم تمیزه ها !!!!!!!!!!!!!!! نمیخواد ، میگه نه ! فک کنم مچمو گرفته بوده به روی خودش نیاورده
اعتراف میکنم دیروز که وسایل اتاقم رو اورده بودم بیرون یه عاااااااااااااااالمه گرد و خاک تو اتاق بود
یعنی کم مونده بود عنکبوت تو اتاقم راه بیوفته
مامانم گفت یعنی دو روز پیش تمیز کردی دیگه قیافه منم اینجوری
ولی باز یه اعتراف دیگه
کتابامامو هوینجوری فقط گذاشتم تو کتابخونم !!!!!!!!!!!!!!!! وای به روزی که درش باز شه
این هنوز از چشم مامانم پنهانه
من اعتراف میکنم
هر وقت تنها میشدیم و مامان و بابا خونه نبودن
با داداشم و ابجیم فوتبال بازی میکردیم
این وسط ، وسایلی که میشکست رو یا یجوری قایم می کردیم یا یجوری خودمون درستش میکردیم
یه بار یه محسمه ای رو شکوندیم ! البته نه کامل ها ، فقظ یکی از پاهاش شکست و یه ذره از کوزه ای که تو دستش بود
عاقا ما گشتیم تا پا رو پیدا کردیم و گذاشتیم یواشکی سر جاش
کوزهه هم به روی خودمون نیووردیم
یه روز که مامان داشت جارو برقی می کشید دستش خورد به مجسمه و همون جایی از کوزه که شکسته بود رو دید ! فکر کرد خودش اینکارو کرده قیافه من و داداشم هم
بعدهااااااااااااااااااااا اااا دیگه موقعی که موقع عید خونه تکونی کنیم یه روز به مامان گفتم مامان این مجسمه هه که پاش شکسته که !!!!!!!!!!!!بهتره بندازیمش دور
مامان هم فکر کرد تو خونه تکونی شکسته قبول کرد
بعدها اعتراف کردیم که چه بودهههههههههههههههههه قضیه
بازم اعتراف کنم ... ؟!
ویرایش توسط *FATIMA* : 17th October 2013 در ساعت 10:32 PM
یاسی جون این رو گفتید یاد یک خاطره افتادم
چند سال پیش بود به گمانم پنجم ابتدایی بودیم از طرف مدرسه داشتیم میرفتیم اردو من هم از اون جایی که همیشه عادت دارم همه چی برای مسافرت بردارم که خدایی نکرده لنگ نمونیم ، ساکم رو پر پر کرده بودم جوری که بلند کردنش واقعا سخت بود ؛ خودتون بهتر میدونید که هر کسی که به شهری میره باید سوغات بیاره سوغات اصفهان هم گز هست از قضا هر کسی به من زنگ میزد از فامیل سفارش می کرد که ساغر جان با گز برگردیا ، حالا بعضیا به شوخی بعضیا هم جدی بودن
حدودا 5-6 نفر گز می خواستن و من هم 10 تا گز گرفتم و 2-3 تا جعبه هم پولکی ، تا روز آخر خوش بودیم تا این که قرار شد برگردیم وسایلمون رو جمع کردیم ساک رو خواستیم ببندیم که من همه وسایلم رو قرار دادم داخل ساک بعد یادم افتاد که ما گز هم باید ببریم گز ها رو هم گذاشتم اما 3-4 تا جعبه بیشتر جا نشد ، تازه با وجود اون 3-4 تا در ساک بسته نمیشد من هم دیدم نمیشه این جعبه ها رو دستم بگیرم ببرم با مشغت همه این ها رو جا دادم اما نه تنها زیپش بسته نشد بلکه زیپ ساک حتی نزدیک به هم ، هم نشد دیدیم که این واقعا فاجعس و نمیشه اینجوری رفت ، رفتیم و بقیه دوستام رو هم صدا زدیم همه شروع به فکر کردن کردن ، آخر یکی به نتیجه رسید که یک نفر باید بشینه روی ساک و من در ساک رو ببندم ، خلاصه چشمتون روز بد نبینه یکی از بچه ها نشست روی ساک زیپش بسته نشد که نشد ، دونه دونه همه امتحان کردن نشستن و در این ساک بسته نشد یکی از دوستام نتیجه گرفت که باید همه با هم بشینیم و همه با هم نشستن روی ساک ولی نه خیر اثری نداشت
آخر عصبانی شدن و شروع کردن به پریدن روی ساک من هزار ماشالله یکی از بچه ها هم واقعا تپل بودن و وقتی می پریدن روی ساک که روی تخته تخت به لرزه می افتاد هیچی دیگه اینقدر اینا پریدن که این دره بسته شد و رفتیم و با هزار مشقت رسیدیم تهران ، توی خونه در ساک رو که باز کردم ، جعبه گز ها له له له بود جوری که روم نمیشد خودم به مامان و بابام نشون بدم چه برسه به فامیل ، یکی رو جهت امتحا باز کردم ، وااااااااای هیچی از گز نمونده بود نمی دونستم بخندم یا گریه کنم ، نتیجه اون همه بپر بپر این شده بود ، پولکی ها رو که دیگه نگید ، شده بودن خاکشیر ، هیچی دیگه با هزاران بد بختی گز ها رو نشون مامان و بابام دادم و شاهد چهره های فوق العاده متعجبشون بودم و چون خیلی سفارش کرده بودن که باید گز ها از جای معتبر خریداری بشه و من این جعبه های له رو تحویل دادم و گفتم که شاید توی بار قطار اینطوری شده خلاصه مشکل گز حل شد و تصمیم بر این شد که بریم و از شیرینی فروشی گز بگیریم تا بلکه آبرو بنده در فامیل حفظ بشه ولی نمی دونستم چجوری باید راستش رو بگم که چه اتفاقی برای این گز ها افتاده ، چند روز بعد مامانم صدام زدن و پرسیدن چرا لایه تویی ساکت پاره شده من هم حقیقت رو گفتم و هم خیالم راحت شد هم شدم سوژه خنده فامیل
ویرایش توسط Sa.n : 17th October 2013 در ساعت 11:26 PM
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
دوستان یکم دیگه از خرابکاری هاتون بگین ما بخندیم!
میگم سهیلا جان شما آخره حرفاتون دخترا رو مورده خطاب قرار دادین، اینه که آقایون خودشونو کنار کشیدن و اعتراف نمیکنن.
حتما الان دارن خیلی به خودشون افتخار میکنن!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)