دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: عاشقانه ترین عاشقانه ها با حافظ

  1. #1
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    اقتصاد
    نوشته ها
    8,281
    ارسال تشکر
    21,844
    دریافت تشکر: 45,916
    قدرت امتیاز دهی
    82822
    Array
    Almas Parsi's: جدید94

    Thumbs up عاشقانه ترین عاشقانه ها با حافظ


    عاشقانه ترین عاشقانه ها با حافظ








    چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را

    که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد

    دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد

    ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد

    خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو

    که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد

    بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین

    که فکری در درون ما از این بهتر نمی گیرد

    صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند

    عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد

    من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی

    که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد

    از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش

    که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی گیرد

    سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او برگیر

    برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد

    نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است

    دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد

    میان گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس

    زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد

    چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را

    که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد

    سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است

    چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی گیرد

    من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار

    اگر می گیرد این آتش زمانی ور نمی گیرد

    خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت

    دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد

    بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم

    که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد





    مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

    تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

    واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

    طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

    زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من

    بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست

    سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر

    هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

    بس نگویم شمه ای از شرح شوق خود از آنک

    دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

    گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا

    خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

    میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

    ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

    حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز

    زان که درمانی ندارد درد بی آرام دوست




    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

    به فتراک جفا دل ها چو بربندند بربندند

    ز زلف عنبرین جان ها چو بگشایند بفشانند

    به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

    نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

    سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

    رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

    ز چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند

    ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند

    دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

    ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

    چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

    بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند

    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

    که با این درد اگر در بند درمانند در مانند






    خواجه حافظ شیرازی


    ویرایش توسط Almas Parsi : 12th October 2013 در ساعت 08:08 PM

  2. 5 کاربر از پست مفید Almas Parsi سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •