دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: براي 130 سالگي «فرانتس كافكا»؛ به‌ ياد خالق «مسخ»

  1. #1
    همکار تالار ادبیات
    نوشته ها
    262
    ارسال تشکر
    238
    دریافت تشکر: 626
    قدرت امتیاز دهی
    1681
    Array

    پیش فرض براي 130 سالگي «فرانتس كافكا»؛ به‌ ياد خالق «مسخ»

    فردا (چهار‌شنبه) يكصدوسي‌امين سالروز تولد «فرانتس كافكا»، نويسنده‌ي آلماني‌زبان و خالق رمان تاثيرگذار «مسخ» است.

    به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، فرانتس كافكا، يكي از تاثيرگذارترين نويسندگان قرن 21 روز سوم جولاي سال 1883 در يك خانواده‌ يهودي آلماني‌زبان در پراگ، ‌پايتخت جمهوري چك، متولد شد.

    "فرانتس" بزرگ‌ترين فرزند از جمع شش فرزند خانواده بود. زبان نخستي كه او فراگرفت، آلماني بود؛ اما بعدها توانست زبان چكي را نيز بياموزد. علاقه‌اش به زبان فرانسه، او را به آموختن اين زبان كشاند و بيش از هر نويسنده‌ي ديگري به «گوستاو فلوبر» علاقه‌مند بود.

    بعد از پايان تحصيلات ابتدايي و متوسطه، به دانشگاه آلماني «چارلز فرديناند» در پراگ رفت و در ابتدا به تحصيل شيمي پرداخت؛ اما بعد از دو هفته رشته‌اش را به حقوق تغيير داد و در سال 1906 موفق به كسب دكتراي حقوق شد.

    تا هنگام مرگ، آثار و سبك نگارش كافكا توجه كمي را جلب مي‌كرد. وي پيش از مرگ‌، از دوست نزديك و مدير برنامه‌هاي ادبي‌اش، «ماكس برود» خواست تا تمام دست‌نوشته‌هايش را از بين ببرد.

    «دورا ديامانت» كه كافكا به او علاقه‌مند بود، تا حدودي اين درخواست را اجرا كرد؛ اما حدود 20 يادداشت و 35 نامه‌اش را نگه داشت كه البته در سال 1933 به دست گشتاپو افتاد. هرچند هنوز تحقيقات براي يافتن دست‌نوشته‌هاي كافكا در حال انجام است.

    تمامي آثار منتشرشده‌ي كافكا، به‌ جز چند نامه‌اي كه او در چك به «ميلنا جنسكا» نوشت، همگي در آلمان نوشته شدند. كافكا سبك نگارشي منحصر به فردي داشت و البته اين مسأله شايد به خاصيت زبان آلماني برمي‌گردد كه اين امكان را به وي مي‌داد تا از جملات بلند استفاده كند؛ جملاتي كه برخي مواقع حتي به يك صفحه مي‌رسيد.

    مشكل ديگري كه مترجمان در برگرداندن آثار كافكا به انگليسي با آن مواجه مي‌شدند، چند معنا بودن كلمات و واژه‌هاي مبهمي بود كه اين نويسنده از آن‌ها استفاده مي‌كرد.

    دو مساله مهم كه دائما ذهن كافكا را به خود مشغول مي‌كرد و و ي را تحت فشار قرار مي‌داد، رابطه‌ي نابسامان او با پدرش و مذهب يهوديت وي بود. ارتباط او با پدرش در بسياري از آثارش تاثير گذاشته و امروزه هم از مشخصه‌هاي بارز اين نويسنده براي روانكاوي ذهن وي به كار مي‌رود. يهودي بودن كافكا هم از ديگر عواملي بود كه موجب مي‌شد اكثر داستان‌هاي او حول محور تم «بيگانگي» به نگارش درآيند.

    منتقدان بسياري سعي كرده‌اند تا آثار كافكا را در قالب‌هاي فكري و عقيدتي خاصي قرار دهند، از جمله مدرنيسم و رئاليسم جادويي، و برخي تأثير ماركسيسم را در آثار او مانند «قصر»، «محاكمه» و يا «در تبعيدگاه» آشكار مي‌دانند. برخي ديگر اگزيستانسياليسم يا آنارشيسم را سبك مورد استفاده‌ي كافكا مي‌دانند.

    شرح‌حال‌نويسان معتقدند كافكا هميشه فصل‌هاي ابتدايي كتابي را كه در حال نوشتنش بود، براي دوستان صميمي‌اش مي‌خواند. «ميلان كوندرا» بر اين باور است كه نويسندگان زيادي مانند «گابريل گارسيا ماركز»، «فدريكو فليني» و «كارلوس فوئنتس» شوخ‌طبعي سورئاليستي كافكا را در آثارشان استفاده كرده‌اند. «ژان پل سارتر» و «آلبر كامو» دو نويسنده‌ي نامداري بودند كه بيش از همه تحت تاثير سبك ادبي خالق «مسخ» قلم مي‌زدند.

    «كافكاييسك» (Kafkaesque) اصطلاحي است براي توصيف موقعيت‌هاي سورئال، مانند آنچه در رمان‌هاي كافكا رخ مي‌دهد، وارد زبان انگليسي شده است.

    كافكا

    با اين حال، خوانندگان آثار اين نويسنده براي انتخاب يك اثر از او، بايد توجه كافي به تاريخ چاپ كتاب داشته باشند؛ چراكه كافكا پيش از آن‌كه بتواند برخي نوشته‌هايش را براي چاپ آماده كند، درگذشت. بنابراين، رمان‌هاي «قصر»، «محاكمه» و «آمريكا» (كه عنوان اصلي آن «مردي كه ناپديد شد» بود) همگي توسط مدير كارهايش «ماكس برود»، منتشر شدند.

    فشارهاي اجتماعي و افسردگي‌هاي كافكا موجب شد تا او به بيماري‌هاي متعددي مانند سل، ميگرن و بي‌خوابي مبتلا شود. وضعيت وخيم گلوي كافكا اين اجازه را به او نمي‌داد تا بتواند به اندازه‌ي كافي غذا بخورد و از آن‌جايي‌كه آن زمان درمان داخل وريدي هنوز كشف نشده بود، هيچ راهي براي تغذيه‌ي او نبود، تا اين‌كه سرانجام در سوم ژوئن 1924 در آسايشگاهي در منطقه‌ي «كرلينگ» نزديك وين درگذشت. پيكر اين نويسنده روز يازدهم ژوئن پس از انتقال به پراگ به خاك سپرده شد.

    داستان‌هاي كوتاه زيادي از كافكا به‌جا مانده‌اند كه از جمله‌ي آن‌ها مي‌توان به «توصيف جنگ» (1904)، «مقدمات عروسي در ييلاق» (1907)، «تفكر» (1912)، «در تبعيدگاه» (1914)، «رييس آرامگاه» (1917)، «ديوار بزرگ چين» (1917) و «پيامي از سوي امپراتور» (1919) و «محاكمه» (1925). «قصر» (1926) و «آمريكا» (1927) اشاره كرد.


  2. 5 کاربر از پست مفید ثمین20 سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    چینه شناسی و فسیل شناسی
    نوشته ها
    109
    ارسال تشکر
    1,392
    دریافت تشکر: 469
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array
    afarideh's: جدید94

    پیش فرض پاسخ : براي 130 سالگي «فرانتس كافكا»؛ به‌ ياد خالق «مسخ»

    من کتاب مسخ رو خوندم خیلی جالبه
    ١. وقتي خوشحال هستيد قول ندهيد!
    ٢. وقتي عصباني هستيد جواب ندهيد!
    ٣. وقتي ناراحت هستيد تصميم نگيريد!

  4. کاربرانی که از پست مفید afarideh سپاس کرده اند.


  5. #3
    همکار تالار ادبیات
    نوشته ها
    262
    ارسال تشکر
    238
    دریافت تشکر: 626
    قدرت امتیاز دهی
    1681
    Array

    پیش فرض پاسخ : براي 130 سالگي «فرانتس كافكا»؛ به‌ ياد خالق «مسخ»

    رمان مسخ از آنجایی آغاز می شود که گره گوار سامسا از خواب آشفته ای می پرد و خود را در حالی می یابد که به حشره ایی تمام عیار تبدیل شده است. گره گوار آشفته و پریشان از ظاهر وحشتناک خود به اطراف نگاه می کند تا از حقیقت داشتن آنچه که رخ داده اطمینان کسب کند. او در حالی که به علت جثه ی سنگینش به سختی می توانست تکان بخورد به شغل اجباریش می اندیشد. به اینکه هر روز می بایست به علت قرض سنگین خانواده اش کار بکند و زندگیشان را بچرخاند. این کار سنگین همیشه مانع از آن می شد که گره گوار بتواند دوستی داشته باشد و او را بیش از پیش در انزوا می کشید. «اگر پای بند خویشانم نبودم، مدتها بود که استعفای خودم را داده بودم.»
    مادر گره گوار به او یادآوری می کند که می بایست هر چه سریعتر سر کار برود. او همین که سعی می کند جواب مادرش را بدهد متوجه می شود که صدایش تغییر کرده. با زحمت بسیار می کوشد که از روی تخت پایین بیاید. در همین حال معاون گره گوار از راه می رسد تا علت تأخیر او را جویا شود. « چرا باید محکوم به خدمت در تجارتخانه ای باشد که در آنجا کوچک ترین غفلت کارمند موجب بدترین سوءظن درباره ی او می شود؟ آیا همه ی کارمندان بی استثناء دغل بودند؟»
    گره گوار در را به سختی باز می کند و با دیدن او همه وحشت زده هر یک به سمتی می گریزند. پدرش سعی می کند گره گوار را وادار کند که به اتاقش باز گردد و با این کار باعث می شود که گره گوار قدری زخمی شود. گره گوار در حالی که بسیار خسته بود به خواب می رود.
    هنگامی که از خواب بر می خیزد متوجه می شود که در گوشه ی اتاق کاسه ای شیر و تکه ای نان قرار گرقته است. او می فهمد که به هیچ وجه از مزه ی شیر خوشش نمی آید در حالی که در گذشته یکی از غذاهای مورد علاقه اش بود. روز بعد خواهرش، گرت، به آرامی وارد اتاق می شود و شیر دست نخورده را با آشغال سبزیجات گندیده جا به جا می کند. این بار گره گوار با اشتهای زیاد همه را می خورد! گرت نسبت به دیگر اعضای خانواده با ظاهر وحشتناک گره گوار راحت تر کنار آمده است. پس از این اتفاق تنها گرت است که وظیفه ی غذا دادن به گره گوار را پذیرفته.
    بعد از مدتی گره گوار بیش از پیش با اندام تغییر یافته اش احساس راحتی می کند. بالا رفتن از دیوار و سقف یکی از تفریحات ویژه ی او می شود و ترجیح می دهد که ساعت ها زیر مبل قرار بگیرد و از روشنایی فرار کند. گرت که متوجه این تغییر روحیه در گره گوارشده از مادرش می خواهد که با کمک یکدیگر وسایل داخل اتاق را بیرون ببرند. این کار باعث عصبانی شدن گره گوار می شود و او خود را دیوانه وار به قاب عکس روی دیوار آویزان می کند و از اتاق بیرون می جهد. در همین حال پدر که به علت شرایط مادی مجبور به کار کردن بود خسته از سر کار باز میگردد و چشمش به گره گوار می افتد که دیوانه وار در سالن می چرخید. شروع می کند به پرتاب کردن سیب به سمت گره گوار تا او را وادار کند که به سمت اتاقش برود. سیبی در پشت گره گوار فرو رفته و او از درد به اتاقش پناه می برد.
    داستان غم انگیز زندگی گره گوار سامسا حاکی از این بیگانگی با هنجارهاست. گویی او خود می خواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می توان گفت که مسخ شدن گره گوار نوعی فرار از واقعیت حاکم است.

    خانواده ی گره گوار پس از مدتی در اتاق او را نیمه باز می گذاشتند تا او بتواند آنها را ببیند. شرایط خانواده پس از مدتی به شدت تغییر می کند و این تغییرات را گره گوار بهتر از هر کس دیگری می تواند درک کند. گرت کمتر به گره گوار سر می زند و به ظاهر او را فراموش کرده است. خانواده ی گره گوار برای چیره شدن بر فقر خود مجبور می شوند که سه اتاق از خانه شان را به مستأجر بدهند. یک بار که اتفاقاً در اتاق باز مانده بود و گرت در حال نواختن ویالون برای مستأجران بود گره گوار متوجه علاقه ی بیش از حدش به موسیقی می شد. به طوری که به یاد نداشت که پیش از این تا این حد به صدای موسیقی واکنش نشان دهد.«حس می کرد که راه تازه ای جلویش باز شده و او را به سوی خوراک ناشناسی که به شدت آرزویش را داشت راهنمایی می نمود.» در حالی که هنوز در اتاق گره گوار باز بود گرت خطاب به پدر و مادرش می گوید که می بایست از دست گره گوار راحت شوند یا اینکه از بین خواهند رفت. گره گوار هنگامی که متوجه می شود که در آن خانه تنها سرباریست برای دیگران و از طرفی به خاطر اینکه مدتی بود که نتوانسته بود غذایی بخورد، از غم و غصه همان شب می میرد.

    داستان مسخ کافکا نشان تنهایی انسان معاصر است. انسانی که نخواهد تابع بی چون و چرای جامعه و هنجار های حاکم بر فرهنگ باشد برچسب کجروی بر او می زنند. داستان غم انگیز زندگی گره گوار سامسا حاکی از این بیگانگی با هنجارهاست. گویی او خود می خواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می توان گفت که مسخ شدن گره گوار نوعی فرار از واقعیت حاکم است. سر انجام همانطور که علاقه ی بیش از حد گره گوار به موسیقی و به طور عام هنر نشان می دهد، او به طور کامل خود را از جهان مادی خلاص کرده است. گره گوار تنها زمانی توانست از شنیدن موسیقی لذت ببرد و نفس واقعی خودرا در یابد که از اجتماع و قراردادهای آن گریخت و به معنای دیگر مسخ شد.
    در یکی از صحنه ها که پدر گره گوار به سمتش سیب پرت می کند تا او را به اتاق خود براند را می توان کنایه ای از گناه حضرت آدم و رانده شدن او از بهشت دانست. گره گوار هنجارشکنی کرده بود و می بایست از بهشت اجتماع رانده شود.
    از طرفی می توان گفت مسخ شدن گره گوار باعث شد که تنها ظاهر او تغییر کند ولی شیوه ی تفکر او بدون تغییر باقی ماند. هرچند او پس از مدتی شروع به بالا رفتن از دیوار می کند و بیشتر سعی می کند که در تاریکی باشد تا روشنایی اما هنگامی که مادر و خواهرش می کوشند که وسایل اتاقش را بیرون ببرند با مقاومت شدید او رو به رو می شوند. او دیوانه وار به تابلوی روی دیوارش چنگ می زند و سعی می کند که وسایلی که مربوط به گذشته ی انسان بودنش است را حفظ کند. این تعارض تا آخر داستان باقی می ماند.
    ولادیمیر ناباکوف در مورد این داستان گفته است: «اگر کسی"مسخ" کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشره‌شناسانه بداند به او تبریک می‌گویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است

  6. 2 کاربر از پست مفید ثمین20 سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. معادلات لورنتس اشتباهند !
    توسط Rez@ee در انجمن فیزیک کلاسیک
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 31st January 2012, 10:12 AM
  2. ژنرال هاینتس گودریان
    توسط Joseph Goebbels در انجمن جنگ های تاریخ
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:31 PM
  3. آموزشی: رله بوخهلتس
    توسط e.einitabar در انجمن برق صنعتی و قدرت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 26th April 2011, 10:06 PM
  4. دربارة فرانتس کافکا
    توسط پژواک در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: 24th September 2010, 08:46 AM
  5. رلۀ بوخ هلتس
    توسط majidnemo در انجمن مقالات برق
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th March 2009, 06:03 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •