چه حال عجیبی داشتم
در آن شب شوم بی فروز
شانه می کرد باد
گیسوان به گل آراسته را
اشکِ انتظار می سوزاند
حریر سپیدِ نقره کوب را
چه حالِ عجیبی داشتم
در آن شبِ شومِ بی فروز
خواند
خاکِ نحیفم را
موجی از دور دست ها
دیدگان را بسته
و
دستان کوچکم را
به دستان وسیع او سپردم