دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: ناخواسته چادری بودم اما... نقل شده یکی از دوستان.

  1. #1
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    نرم افزار
    نوشته ها
    158
    ارسال تشکر
    336
    دریافت تشکر: 657
    قدرت امتیاز دهی
    36
    Array

    پیش فرض ناخواسته چادری بودم اما... نقل شده یکی از دوستان.


    وبلاگ من چادرم را دوست دارم در دویست و پانزدهمین خاطره ی فراخوان چی شد چادری شدم نوشت: از بچگیام که یادم میاد از چادر خوشم میومد... یادمه مامانم یه چادر مشکی اندازه من دوخته بود و من بعضی روزا توی دوره ی ابتدایی باهاش میرفتم مدرسه...
    مدرسمون دوشیفته بود و ما بعد از ظهری بودیم . نوبت صبحمون دوره راهنمایی بودن. یادمه اونارو خیلی از خودم بزرگتر میدیم و وقتی با چادر از کنارشون رد میشدم که برم مدرسه با خودم میگفتم: الان دارن با خودشون میگن نیگا این که ابتداییه چادر میپوشه اونوقت ما؟؟؟!!!! و از این فکر خیلی لذت می بردم و مصرتر برا پوشیدن چادر بودم ولی همیشه نه، بعضی اوقات....
    تا اینکه خودم وارد دوره راهنمایی شدم. مدرسه ای که می رفتم شاهد بود و پوشیدن چادر در آن الزامی بود. من بیرون و مهمونیا اصلا چادر نمیپوشیدم. یه بار که اول راهنمایی بودم و بی چادر با مادرم به بازار رفته بودم مدیرمون رو دیدم و خیلی ترسیدم دیگه از اون موقع توی خیابونم باید با چادر میرفتم چون فکر می کردم اگه مدیرمون ببینه نمره انضباطم رو کم میکنه!


    مادر و خواهرام چادری بودن و همش به من میگفتن تو دیگه نمیخواد چادری باشی الان سختته و نمیتونی جمع و جور کنی اما من به خاطر شرایط مدرسه ام باید میپوشیدم. ولی در درون خودم هیچ الزامی به رعایت حجاب نمیدیدم و همیشه اون رو به خاطر یک الزام بیرونی سر میکردم.


    دوره دبیرستان که دیگه سخت تر. مدیر سخت گیر و جدی. زیاد از پوشیدن چادر راضی نبودم. بعضی دوستامو که می دیدم حسرت می خوردم که چقدر راحتن و هرجور که دلشون میخواد می گردن...


    با خودم می گفتم فقط با این هدف درس می خونم که تهران دانشگاه قبول بشم و چادر رو برای همیشه بذارم کنار!!


    دقیقا 80 درصد هدفم همین بود...خلاصه درس خوندم و از شانس و قسمت روزگار دانشگاهی توی تهران قبول شدم که پوشیدن چادر در اون الزامی بود....ولی چون دولتی بود و رشته ای بود که میخواستم پذیرفتم...


    من روانه تهران شدم و نا خواسته همون دختر چادری که بودم، ماندم... با خودم میگفتم اگه ازدواج کنم به همسرم میگم که من چادر نمی پوشم و تو این سالها فقط به الزام پوشیدم... تا اینکه پسر همسایه مون که موقعیت و شرایط خوبی داشت و تحصیلکرده و از خانواده خوبی هم بود اومدن خواستگاری...


    همه به من می گفتن اینا خیلی مذهبی هستن و تو نمیتونی!! ولی انگار خدا جور دیگه ای برای من می خواست


    شب خواستگاری همسرم چیزایی به من گفت که از یادم نمیره: گفت: همیشه از خدا می خواستم که همسرم یکی از فرزندان حضرت زهرا باشه چون من ارادت خاصی به خانوم فاطمه زهرا دارم و اینکه داماد حضرت زهرا بشم برای من یک افتخاره ( آخه من با کمال افتخار سید هستم) و اینکه همیشه شمارو چادری و باحجاب می دیدم از وقتی که یادم میاد...


    بهم گفت شما توی مهمونیا هم چادر میپوشید؟ من گفتم نه یا با مانتو هستم یا تونیک! و ایشون گفتن من دلم میخواد همیشه چادر بپوشید و منم گفتم هرچی همسر آیندم بگه...


    و اینطور شد که خداوند به من نظر کرد و حالا با نظر و عقاید همسر خوب و با ایمانم با عشق چادر سر میکنم و حجاب دارم!


    چادر پوشیدن تو مهمونی ها اوایلش خیلی سخت بود. توی فامیل خودمون من تنها کسی هستم که در مهمانی ها چادر سرش می کنه برای همین خیلی اذیت شدم ( البته فقط تو فامیل خودم چون فامیل همسرم همه محجبه و پوشیده هستن) اما با خودم میگم اشکالی نداره مهم همسرمه و صد البته خدای بزرگ


    از بابت دست و پاگیر بودن چادر موقع پذیرایی، توی فامیل همسرم رسم بر اینه که تموم پذیرایی ها توسط آقایون انجام میشه مثل سفره انداختن و جمع کردن و چایی دادن و پذیرایی میوه اما توی فامیل ما برعکسه. یعنی آقایون میشینن پذیرایی میشن و میرن. و به نظرم این اصلا خوب نیست. توی فامیل همسرم خیلی به خانوما احترام میذارن.


    توی آشپزی هم وقتی مهمون دارم همسرم خیلی کمکم میکنه. طوریکه همه تو فامیل تعجب میکنن ولی شوهر خواهرام دست به سیاه و سفید نمیزنن! بنابراین من از این نظر اصلا مشکل ندارم. اذیت شدنم فقط به خاطر تیکه های فامیل بود.


    یه نکته دیگه: همانطور که گفتم تو فامیلای ما هیچکس چادر نمیپوشه توی مهمونیا و من از وقتی چادر می پوشم تازه متوجه تفاوت این مسئله شدم و با خودم میگم اینا چطور روشون میشه!؟ از جمله خواهر اولی خودم که خیلی محجبه و پوشیدس از منم محجبه تر بود از اول. ولی مهمونیا چادر نمیپوشه.


    مادرم همیشه میگه خدا خیلی تو رو دوست داشته که الان چادری هستی و یه همسر خوب نصیبت کرده


    با خودم که فکر می کنم می بینم بله ! و خدا رو همیشه شاکرم!

  2. 2 کاربر از پست مفید atnhe27 سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. استفاده از تجارب دوستان
    توسط عبدالله91 در انجمن تالار گفتگوی آزاد
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: 11th February 2013, 12:41 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th September 2010, 02:07 PM
  3. نقش ایرانیان در استقلال هندوستان
    توسط Admin در انجمن تاریخ معاصر ایران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 5th September 2010, 12:13 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st December 2008, 02:52 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •