دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: خاطرات کودکی

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق الکترونیک
    نوشته ها
    1,850
    ارسال تشکر
    8,023
    دریافت تشکر: 11,669
    قدرت امتیاز دهی
    29795
    Array
    shiny7's: جدید44

    پیش فرض خاطرات کودکی

    سلام دوستای خوبم!!

    گاهی وقتا آدم خیلی دلش می خواد برگرده به کودکی هاش و مثل یه بچه

    بی دغدغه و دل مشغولی بخنده و بازی کنه

    قهر کنه تا قیامت ولی یه دقیقه بعد قیامت بشه و باز آشتی کنه و بازی کنه!!

    بیاید اینجا هر از گاهی خاطره های دوره کودکیمونو بنویسیم و یادگاری نگه داریم

    اون موقع هایی که دلمون باز هوای بچگی به سرش زد بایم اینجا و خاطره هاشو مرور کنیم...

    اگه همکاری کنید فکر کنم تاپیک قشنگی بشه!!

    مرسی...


    GOD is Watching YOU

    insta:
    _shiny7_




  2. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    اولین دفعه ای که دوچرخه سواری کردم افتادم.همیشه دوست داشتم عین موتور سوارا دوچرخه مو به زمین نزدیک کنمو بعد بیوفتم زمین.
    دفعه اولی که دوچرخه سواری کردم اروم میرفتمو پدرم از زین دوچرخه گرفته بود تا من نیوفتم ولی یهو داشتم میرفتمو دیدم پدرم دستش رو ول کرده هواسم پرت شد و مستقیم رفتم توی درخت و شاخه و اینا،خیلی خندیدم.
    الان بهترین تفریحم دوچرخه س امیدوارم بتونم یک روزی به ارزوم که گشتن دور دنیا با دوچرخه س برسم.

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@



  3. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    سر امتحان زبان انگلیسیم (حدودای 9یا10 سالگی) داشتم تقلب میکردم که استادم دید و اومد بهم گفت صفر بدون تقلب بهتر و قشنگتر از 20 با تقلبه،همیشه خودت باش...
    این حرف تا الانی که الانه بهم ارامش میده و برام پرخاطره ست...

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@



  4. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق الکترونیک
    نوشته ها
    1,850
    ارسال تشکر
    8,023
    دریافت تشکر: 11,669
    قدرت امتیاز دهی
    29795
    Array
    shiny7's: جدید44

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    یادش بخیر...زمستونا که برف می بارید...تو حیاط خونه قبلیمون کلی برف می شست همه جا!!

    منم همش دعا دعا می کردم اخبار اعلام کنه که مدرسه ها تعطیله!!

    بعد که خبرو می شنیدم بدو بدو می رفتم تو اتاقم لباس گرمامو بر میداشتم جیم می شدم تو حیاط!!

    انقدر بازی می کردم که از زیر دستکشم دستام یخ می زد!!

    آدم برفی درست می کردم و بعد براشون اسم می ذاشتم و باهاشون بازی می کردم!!

    بچه همسایمون هی می اومد خرابش کنه منم می گفتم اگه خرابش کنی بابابرفی باهات قهر می کنه

    اونوقت سال دیگه برف نمی باره باید همش بریم مدرسه!!

    بعد دوتایی می شستیم تا باباهامون برفارو پارو کنن تو باغچه و ما تپه ای که از برف درست شده بودو مثل

    سرسره می کردیم و روش لیز می خوردیم!!!

    شبم مثل جنازه می افتادیم می خوابیدیم اما زندگی می کردیم هااا!!!

    ولی من همش دلم می موند پیش اون صحنه ای که پشت پنجره از برف دست نخورده تو حیاط می دیم!!

    یادش بخیر...

    GOD is Watching YOU

    insta:
    _shiny7_



  5. 10 کاربر از پست مفید shiny7 سپاس کرده اند .


  6. #5
    دوست آشنا
    نوشته ها
    715
    ارسال تشکر
    4,706
    دریافت تشکر: 9,662
    قدرت امتیاز دهی
    2686
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    یادش بخیر هر روز یه دونه سهم داشتم اما بعد یه مدت فهمیدم کجااااااااا میذارن یه دونه کش میرفتم بالا کمد داخل کمد خلاصه یه جا برا خوردنش پیدا میکردیم
    تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ... ... روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده و احســـــاس نام گرفته شده است ...ارزان نمی فروشمش...

  7. 11 کاربر از پست مفید reza-1369 سپاس کرده اند .


  8. #6
    همكار تالار اخبار
    نوشته ها
    2,603
    ارسال تشکر
    11,278
    دریافت تشکر: 11,277
    قدرت امتیاز دهی
    9184
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    بچه که بودم همسایمون یه مادربزرگی داشت بهش میگفتیم بی بی به شدت مهربون بود تنها بود حوصله اش سر میرفت جلوی خونه میشست ،منو خیلی دوس داشت، منم عاشقش بودم، تو کوچه

    با نوه اش بازی میکردم و بعضی وقتا دعوامون میشد ولی اون آشتی مون میداد اصلا هم دعوامون نمیکرد، همیشه مواظب مون بود.

    الان با این تاپیک یادش افتادم، به احتمال زیاد الان فتح کرده، خواستم بگم خیلی دوسش داشتم، دلم براش
    تنـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــگ شده. ای کاش الان برمیگشتم بغلش میکردم ، بوسش

    میکردم.


    خیلی دوستـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ دارم .


  9. 11 کاربر از پست مفید saamaaneh سپاس کرده اند .


  10. #7
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    DVM
    نوشته ها
    1,829
    ارسال تشکر
    20,723
    دریافت تشکر: 12,331
    قدرت امتیاز دهی
    18939
    Array
    رضوس's: شاد3

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    نقل قول نوشته اصلی توسط saamaaneh نمایش پست ها
    لان فتح کرده
    الان چیو فتح کرده؟؟؟؟؟؟؟؟
    خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
    زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود

  11. 5 کاربر از پست مفید رضوس سپاس کرده اند .


  12. #8
    همكار تالار باغبانى
    رشته تحصیلی
    مهندسی طراحی فضای سبز
    نوشته ها
    758
    ارسال تشکر
    13,309
    دریافت تشکر: 5,462
    قدرت امتیاز دهی
    4851
    Array
    زهرا قربانی's: جدید157

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    نقل قول نوشته اصلی توسط RSA71 نمایش پست ها
    الان چیو فتح کرده؟؟؟؟؟؟؟؟
    یعنی در گذشتن
    آخرین برگ سفرنامه باران اینست
    که زمین چرکین است

  13. 6 کاربر از پست مفید زهرا قربانی سپاس کرده اند .


  14. #9
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق الکترونیک
    نوشته ها
    1,850
    ارسال تشکر
    8,023
    دریافت تشکر: 11,669
    قدرت امتیاز دهی
    29795
    Array
    shiny7's: جدید44

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    دوستای خوبم لطفا مطلب رو به حاشیه نکشونید.

    این تاپیک فقط واسه نوشتن خاطرات کودکیه نه چیز دیگه.

    ممنون بابت همکاریتون.

    موفق باشید.

    GOD is Watching YOU

    insta:
    _shiny7_



  15. 5 کاربر از پست مفید shiny7 سپاس کرده اند .


  16. #10
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق الکترونیک
    نوشته ها
    1,850
    ارسال تشکر
    8,023
    دریافت تشکر: 11,669
    قدرت امتیاز دهی
    29795
    Array
    shiny7's: جدید44

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کودکی

    کلاس سوم بودم فکر می کنم

    یه بار همه همکلاسی هامو دعوت کردم بیان خونمون نمایشگاه نقاشی!!!!!!!

    کلی هم تدارک دیدم و تمام در و دیوار اتاقمو پر کردم از نقاشی هایی که کشیده بودم

    تازه واسه اینکه کم نشه چند تا هم تند تند قبل از اینکه دوستام بیان کشیدم و چسبوندم به دیوار!!!

    خیال می کردم همشون میان 30-40 نفری می شدن اما در نهایت فقط 5 نفر شدیم!!!!

    هیچ کس نیومد و اون همه خوراکی که خریده بودم دستم باد کرد!!

    ولی عوضش 5 نفری اون همه رو خوردیم و منم مثل کارشناسای متخصص درباره نقاشی هام برای دوستام حرف زدم و

    جالب اینکه اونا هم خیلی مشتاق گوش می کردن و از احساسی که توی کشیدن این نقاشی

    بکار برده بودم ازم سوال می پرسیدن!!!

    خلاصه کلی جو گیر شده بودیم!!

    هنوزم هر وقت یاد اون روز می افتیم 5 تایی می خندیم و دلمون می خواد برگردیم به اون روز!!...

    GOD is Watching YOU

    insta:
    _shiny7_



  17. 7 کاربر از پست مفید shiny7 سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •