بسمه تعالی
نخبه های عزیز من چند سال پیش کتابی خوندم به اسم به همسرم جودی(نامه های بابا لنگ دراز به جودی) که کتاب بسیار زیبایی بود نویسنده ی این کتاب خانم ثزیا جولقانی هست که به نظر من قدرت تخیل فوق العاده ای داشته دوست دارم همهی نامه هاش رو براتون بنویسم و تا جایی که بتونم این کارو میکنم چون برخی از این نامه ها بسیار زیباست امیدوارم لذت ببرید.نامه ی اول(26 سپتامبر) جروشای نازنیننامه ی تو مرا کاملا بهت زده کرد.هرگز گمان نمیکردم که در سن 32 سالگی نقش پدر دختری 18 ساله را بازی کنم آن هم منی که پدر نداشته ام و از نزدیک لمس نکرده ام که یک پدر خوب چگونه باید نقشش را ایفا کند.با خود گمان میکردم که سال های زیادی تا پدر شدن فاصله دارم و تا آن زمان حتما شرایط یک پدر را کسب خواهم کرد اما هم اکنون بی آنکه خود بخواهم پدر شده ام پدری بی تجربه و خام که خود بیش از دیگران نیازمند محبت است تا خلا سال های بی پدری را پر کند.اما شاید تو فرشته ی نجاتی هستی که مرا به میانه ی میدان کشانده ای گویا بازی ناگهان و با حرکت من و واکنش عجیب تو شروع شده است.شاید من از تو صداقت ایستادگی و مبارزه را بیاموزم و آن گونه که خود گفته ای خوشحالی پس از سال ها بی پدری و بی مادری ناگهان کسی پیدا شده که میتوانی به او تعلق داشته باشیمن نیز خوشنودم از اینکه به تو تعلق پیدا کرده ام و از آنجا که من هم تا کنون برای کسی نامه ننوشتم بهتر است به نامه های هم ایراد نگیریم. چون به همان اندازه که نامه نوشتن تو برای من بی نام و نشان سخت است نامه نوشتن من برای تو نیز که جز انشاهایت در مورد چهارشنبه ی غم انگیز چیز دیگری از تو نمیدانم بسیار سخت تر است. هر چند که وجه اشتراک ما همان بی کسی و تنهایی است و شاید همین کافی باشد.رک گویی و بی پروایی تو بسیار برایم تحسین برانگیز است. اینکه تو مثل خانم لیپت و دیگران چاپلوسی و تملق مرا نمیگویی و سعی در راضی نگه داشتن من نداری و تحصیلات دانشگاهی را با فروش شخصیت واقعی و احساسات پاک خود معامله نمیکنی مرا به وجد می آورد. منیقین دارم که در انتخاب خود اشتباه نکردگه ام چرا که اولین خصوصیت یک نویسنده ی خوب آزادگی است که خوشبختانه تو به آن پایبندی.درباره ی اسم جان اسمیت حق با توست اما انتخاب این اسم یک اتفاق مضحک و در عین حال عجیب بود. زمانی که مدارک حقوقی پذیرفتن هزینه ی تحصیلات تو و شرایط و انگیزه من به پرورشگاه اعلام شد فرصتی برای یافتن اسم مناسب نداشتم و به ناگاه منشی از من پرسید حال که میخواهید شناخته نشوید جروشا ابوت به چه نامی با شما مکاتبه کند خیلی آرام روزنامه ی قدیمی ای را که روی میز کوچک روبرویم بود برداشتم ورق زدم و از روی صفحه ی آگهی ترحیم روزنامه اسم جان را از اولین اگهی و اسمیت را از آگهی یاد بود بعدی انتخاب کردم.من از دختر ها بیزار نیستن اشتباه به عرضتان رساندند آن دختر هایی که من از آنان بیزارم در پرورشگاه پیدا نمیشوند بلکه بیشتر در طبقه ی اشرافی و خود خواه فامیلی ما زیست میکنن. و اما در مورد اسم بابا لنگ دراز هر چند که چندان هم لنگ دراز نیستم اما اعتراضی ندارمجان اسمیت با لنگ های دراز
امیدوارم همه ی نامه هاش رو بخونید هر چی جلو تر میره خیلی زیبا تر میشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)