دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: بیاید داستان بنویسیم...

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض بیاید داستان بنویسیم...

    یه متن کوچیک داستان هستش اونو بخونید و چند دقیقه فکرکنید و بعد ادامه شو بنویسید...

    کوچه خلوت و ساکت بود.ترس و وحشت داشت جونمو میخورد،ازصبح که بیدارشدم استرس و دلشوره عجیب و بی سابقه ای روی دلم نشسته بود که اروم نمیشد،کلید انداختم و در خانه رو بازکردم.خانه برهم ریخته بود...

    شروع کنید و ادامه داستان رو بنویسید...

  2. 4 کاربر از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند .


  3. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مامایی
    نوشته ها
    3,947
    ارسال تشکر
    36,060
    دریافت تشکر: 18,520
    قدرت امتیاز دهی
    28276
    Array
    yas-90's: خواهش

    پیش فرض پاسخ : بیاید داستان بنویسیم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط بلدرچین نمایش پست ها
    یه متن کوچیک داستان هستش اونو بخونید و چند دقیقه فکرکنید و بعد ادامه شو بنویسید...

    کوچه خلوت و ساکت بود.ترس و وحشت داشت جونمو میخورد،ازصبح که بیدارشدم استرس و دلشوره عجیب و بی سابقه ای روی دلم نشسته بود که اروم نمیشد،کلید انداختم و در خانه رو بازکردم.خانه برهم ریخته بود...
    خونه با نور کمی که از اتاق بابا میومد روشن شده بود........چرا اینجا اینجوریه؟؟؟؟ صبح که اینجوری نبود!!!!!.........سکوت خونه بیشتر ترس رو بهم تزریق میکرد .....آروم و با ترس و لرز قدم برداشتم ....اینقدر هول بودم که هر چی دنبال کلیدبرق میگشتم لامپو روشن کنم پیداش نمیکردم....اه پس این لعنتی کجاست؟...اها پیدا شد ....یا حضرت عباس اینجا چرا اینجوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    به خودم اومدم و دویدم تو اتاق بابا اما کسی اونجا نبود .... دیگه نتونستم طاقت بیارم بابا رو صدا کردم...بابا......بابا ....کجایی؟...بابا.....
    طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند

  4. 4 کاربر از پست مفید yas-90 سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : بیاید داستان بنویسیم...

    خیلی قشنگ بود...

  6. 4 کاربر از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند .


  7. #4
    استعدادهای برتر
    رشته تحصیلی
    تخصص=ایده پردازی +ارزیابی محصول
    نوشته ها
    2,940
    ارسال تشکر
    18,873
    دریافت تشکر: 9,270
    قدرت امتیاز دهی
    11669
    Array
    حسین متقی's: پر حرف

    پیش فرض پاسخ : بیاید داستان بنویسیم...

    ترکیبی از داستانهای خارجی و لهن رمانهای ایرانی داشت

    http://news.iranema.ir/ سامانه هوشمند جمع آوری و انتشار اخبار روز ایران

  8. 4 کاربر از پست مفید حسین متقی سپاس کرده اند .


  9. #5
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    تجربیـــ
    نوشته ها
    495
    ارسال تشکر
    3,734
    دریافت تشکر: 2,645
    قدرت امتیاز دهی
    2247
    Array
    haniye.R's: جدید105

    پیش فرض پاسخ : بیاید داستان بنویسیم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط بلدرچین نمایش پست ها
    یه متن کوچیک داستان هستش اونو بخونید و چند دقیقه فکرکنید و بعد ادامه شو بنویسید...

    کوچه خلوت و ساکت بود.ترس و وحشت داشت جونمو میخورد،ازصبح که بیدارشدم استرس و دلشوره عجیب و بی سابقه ای روی دلم نشسته بود که اروم نمیشد،کلید انداختم و در خانه رو بازکردم.خانه برهم ریخته بود...

    شروع کنید و ادامه داستان رو بنویسید...
    با ترس و لرز وارد شدم...اینجا چه خبره؟؟..خدای من...
    نه...نکنه...
    علی...مادر؟؟کجایی؟؟
    علی جااان؟؟مادر؟؟
    وقتی در اتاقش رو باز کردم و دیدم که آروم خوابیده خیالم جمع شد...
    رفتم جلو سرم رو گذاشتم رو پیشیونیش و یه بوسه زدم...
    در گوشش گفتم...مادر مهم نیست چه اتفاقی افتاده...فقط این مهمه که تو هستی...با تمام وجود عاشقتم...
    این موقع بود که علی کوچولوی من بیدار شد و تو تخت کوچیکش تکون خورد و وقتی من رو دید خنده ای کرد که دلم رو لرزوند و در آغوشش گرفتم..
    آخه علی کوچولوی من نه پدر داره و نه مادر...اون یادگار یه عشقه ،که الان ..
    فقط یادمه که لحظه ی آخر دوست صمیمیم تو بیمارستان، تنها ثمره ی عشقش رو به من سپرد و راحت خوابید..
    و حالا من موندم و علی..و یک دنیا حرف نگفته..
    تو بخــــواه تا به سویتـــ ز هـوا سبکــــ ـتر آیـــم ...



  10. 4 کاربر از پست مفید haniye.R سپاس کرده اند .


  11. #6
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بیاید داستان بنویسیم...

    دیشب سر موضوعی با پدرم بحث کرده بودم و به او گفته بودم شرم می کنم که پدری مثل شما دارن در دلم میگفتم نکنه پدر سکته کرده .... اگر چنین اتفاقی افتاده باشدخودم رو نمی بخشیدم کسی خانه نبود وحشت تنهایی استرس من را 1000برابر کرده بود ناگهان تلفن به صدادر آمد مادرم بود گفت هر چه سریع تر خودتو به بیمارستان...... برسون من رفتم اما چی شده بود حال پدرم بد بود مادر می گفت دکتر ها از او قطع امید کردند با این که نمی دانستم چه اتفاقی برای پدرم افتاده اما عرق سرد روی پیشانیم نشست به دیوار تکیه دادم و بعد از حال رفتم صدایی آرام بالا سر من می گفت ...... بیدار شو عزیزم بیدار شو وقتی لای چشمانم را آرام باز کردم پدرم را بالای سرم دیدم که می گفت بچه جون پانمیشی صبحانتو بخوری باورم نمی شد همش خواب بود دست و صورتم رو آب زدم در اون لحظه احساس می کردم تمام شادی دنیا جمع شده تو دلم سر میز صبحانه رفتم و دستان پدرم را بوسیدم و از او عذر خواهی کردم او گفت من از دست تو ناراحت نیستم عزیزم
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  12. 4 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


  13. #7
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برنامه ریزی اموزشی نیروی انسانی
    نوشته ها
    2,289
    ارسال تشکر
    6,414
    دریافت تشکر: 9,022
    قدرت امتیاز دهی
    5174
    Array
    ساناز فرهیدوش's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بیاید داستان بنویسیم...

    کوچه خلوت و ساکت بود.ترس و وحشت داشت جونمو میخورد،ازصبح که بیدارشدم استرس و دلشوره عجیب و بی سابقه ای روی دلم نشسته بود که اروم نمیشد،کلید انداختم و در خانه رو بازکردم.خانه برهم ریخته بود...خونه با نور کمی که از اتاق بابا میومد روشن شده بود........چرا اینجا اینجوریه؟؟؟؟ صبح که اینجوری نبود!!!!!.........سکوت خونه بیشتر ترس رو بهم تزریق میکرد .....آروم و با ترس و لرز قدم برداشتم ....اینقدر هول بودم که هر چی دنبال کلیدبرق میگشتم لامپو روشن کنم پیداش نمیکردم....اه پس این لعنتی کجاست؟...اها پیدا شد ....یا حضرت عباس اینجا چرا اینجوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    به خودم اومدم و دویدم تو اتاق بابا اما کسی اونجا نبود .... دیگه نتونستم طاقت بیارم بابا رو صدا کردم.
    دیشب سر موضوعی با پدرم بحث کرده بودم و به او گفته بودم شرم می کنم که پدری مثل شما دارن در دلم میگفتم نکنه پدر سکته کرده .... اگر چنین اتفاقی افتاده باشدخودم رو نمی بخشیدم کسی خانه نبود وحشت تنهایی استرس من را 1000برابر کرده بود ناگهان تلفن به صدادر آمد مادرم بود گفت هر چه سریع تر خودتو به بیمارستان...... برسون من رفتم اما چی شده بود حال پدرم بد بود مادر می گفت دکتر ها از او قطع امید کردند با این که نمی دانستم چه اتفاقی برای پدرم افتاده اما عرق سرد روی پیشانیم نشست به دیوار تکیه دادم و بعد از حال رفتم صدایی آرام بالا سر من می گفت ...... بیدار شو عزیزم بیدار شو وقتی لای چشمانم را آرام باز کردم پدرم را بالای سرم دیدم که می گفت بچه جون پانمیشی صبحانتو بخوری باورم نمی شد همش خواب بود دست و صورتم رو آب زدم در اون لحظه احساس می کردم تمام شادی دنیا جمع شده تو دلم سر میز صبحانه رفتم و دستان پدرم را بوسیدم و از او عذر خواهی کردم او گفت من از دست تو ناراحت نیستم عزیزم ..بابا


    http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
    وبلاگ خودشکوفایی

  14. 3 کاربر از پست مفید ساناز فرهیدوش سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مقاله: بنویسیم دندان بخوانیم ناخن گیر!
    توسط طلیعه طلا در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 23rd October 2011, 10:23 PM
  2. یک داستان کوتاه عالی بنویسیم
    توسط MR_Jentelman در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th August 2011, 06:25 PM
  3. آموزشی: چگونه ایمیل های موثر بنویسیم - بخش اول
    توسط avtkurd در انجمن آموزش وب و اینترنت
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 12th June 2011, 08:30 AM
  4. چگونه یک برنامه بازاریابی ساده بنویسیم؟
    توسط MR_Jentelman در انجمن مدیریت بازرگانی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th August 2010, 12:03 AM
  5. کلمه ی نوروز را چگونه بنویسیم ؟
    توسط moji5 در انجمن Vocabulary
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th February 2010, 03:02 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •