آیدا : درخت و خنجره و خاطره
شبانه
عصر عظمت های غول آسای ...
عصر عظمت های غول آسای عمارت ها
و دروغ.
عصر رمه های عظیم گرسنگی
و وحشت بارترینِ سکوت ها
هنگامی که گله های عظیم انسانی به دهان ِ کوره ها می رفت
{وحالا اگه دلت بخواد
می تونی با یه فریاد
گلوتو پاره کنی :
دیوارا از بتن مسلحن}
عصری که شرم و حق حسابش جداست
و عشق
سوء تفاهمی ست
که با (متاسف ام)گفتنی فراموش می شود
{وقتی که با ادب
کلاتو برمیداری
وبا اتکیت
لبخند میزنی
وپشت شمشادا
اشکتو پاک میکنی
با پوشِتت}.
عصری که
فرصتی شورانگیز است
تماشای محکومی که بردار می کنند
سپیدی ارزان ابتذال و سقوط نیست
مبداء بسیاری خاطره هاست:
{هیفده روز بعدش بود
که اول دفعه
تورو دیدم عشق من}
وهنِ عظیم و اوجِ رسوایی نیست
سیاحتی ست با تلاش ها ودست و پا کردن ها
برسر جایی بهتر:
{از رو تاق ماشین
جون کندنِ شو بهتر میشه دید
تا از تو غرفه هایِ شهرداری}
وغیبت ها و تخمه شکستن
به انتظارپرده که بالا رود
هم راهِ جنازه ای
که تهمت ُزیستن برخود بسته بود
از آن پیشتر که بمیرد.
عصر کثیف ترینِ دندان ها
در خنده یی
ومستاصل ترینِ ناله ها
در نومیدی.
عصری که دست ها
سرنوشت را نمی سازد
واراده
به جایی ت نمی رساند.
عصری که ضمانِ کام کاریِ تو
پول چایی ست که به جیب میزنی
به پشتوانه ی قدرتت از سمسارها
ورییسه گان
ویک دستی مضامینی از این گونه است
که شهر رابه هیات غزلی می آراید
با قافیه و ردیف
ومصراع ها همه هم ساز
ونمای نردبانیِ ظاهرش که خود شعار تعلی ست
واز میانِ اوباشان وباج گیران را اگر
نسترن شوی
وبه زورقِ یقینِ آن کسان بشینی که هیچ گاه
تردید نمی کنند
وآدمی را
هم بدان چرب دستی گردن می زنند
که مشاق ژنده پوش دبستان ما
قلم های نیین را قط می زد
ودر دکه ی بی ایمانیشان
همه چیزی را توان خرید
در برابر سکه ای.
عصر پشت ورو که ژنرال ها
درسته می میرند
بی آن که
ککی حتا گزیده باشدِشان
ومردان متنفر ازجنگ
باسینه های دریده
وپوستی
که به کیسه هایِ انباشته از سرب
می ماند
عصری که مردانِ دانش
اندوه و پلشتی را
با موشک ها
به اعماق خدا می فرستند
ونان شبانه ی فرزندان خودرا
از سرباز خانه ها
گدایی می کنند
وزندان ها انباشته از مغزهایی ست
که اونیفرم هارا وهنی به شمارآورده اند
چرا رسالت انسان
هرگز این نبوده است
هرگز این نبوده است!
عصرتوهین آمیزی که آدمی
مرده یی ست
با اندک فرصتی برای جان کندن
وبه شایستگی های خویش
از همه ی افق ها
دورتر است.
عصری چنان عظیم چنان عظیم که سفر را
در سفره ی نان نیز
هم بدان دشواری به پیش می باید برد
که در پهنه ی نام.
علاقه مندی ها (Bookmarks)