-
میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
سلام!!! الان باید برم کلی ظرف بشورم... اما اول چند خط واسه شما مینویسم بعد میرم! الان ساعت 7:24بعد از ظهره و من دارم اینا رو اینجا تایپ میکنم تا به اون کسی که داره این متنو میخونه بگم: ....(آخ چی بگم؟؟؟)[nishkhand]
خب بی مقدمه شروع میکنم: خیلی از ماها کتاب راز نوشته راندا برن رو خوندیم... و ازش حسابی هم لذت بردیم... اما چرا باوجود اینکه خوندیمش یا میدونیم راز چیه نتونستیم خوشبخت و کامیاب بشیم؟؟؟ چیزی که من اینجا میخوام بگم نحوه استفاده از قدرت واقعی تو زندگی روزمره مونه. یه زندگی ایرانی! واسه همین برای همراهی با من از تو منوی ابزارهای موضوع(بالای همین صفحه) گزینه اشتراک در موضوع رو بزنید تا در هر سری مطالب کوتاه اما بشدت موثری که میگم رو بخونید. میگم کوتاه چون میدونم عده زیادی از بروبچی که میان سایت وقتشون واسه شون مهمه و میخوان در چند خط لپ مطلبو بگیرن... منم خلاصه میگم بهتون اما سریالی!!!(کم گوی و گزیده گوی چون در....._در را با فتحه بخوانید!)[nishkhand]
اولش با داستان زندگی خودم شروع میکنم... چیزی که فکرشم نمیکنید... و از اونجایی که در این سایت کسی منو در دنیای واقعی نمیشناسه( جز یکی دونفر) همه حرفام واقعیته و بدون ریا(چون هیچ سودی به حالم نداره!)[labkhand]
امیدوارم درک کنید چی میگم... پس اول با داستان کوتاه زندگی من همراه شید!(فعلا میرم ظرفا رو بشورمممممم)
خب ظرفها با همراهی گروه پاپ مورد علاقه ام شسته شدند!(موقع ظرف شستن آهنگ گوش میدم...)[khabalood]
بریم سر اولین قسمت از زندگی من که خداییش عجب بهشت و جهنمی بود!:
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
تولد من
طبق اساطیر و افسانه ها من بچه ناخواسته ای بودم... یعنی مادرم نمیخواست اصلا باردار شه... چرا؟ چون درست داشت سال بعد از زایمان اولشو تجربه میکرد. یه تجربه تلخ که توش دادش تپل و سفیدم مرده به دنیا اومد... بله من درست موقعی بدنیا اومدم که مامانم دچار افسردگی شدید بود و حتی داشت ماجرای زندگیش با بابام به طلاق میکشید و دکترا هم سر معالجه مامانم با شوک الکتریکی به توافق رسیده بودن ...یعنی آخرین راه درمان که حتی منجر به از دست دادن بخشی از حافظه اش میشد...
من در این شرایط بدنیا اومدم! خوشقدمی من شاید منجر به حفظ زندگی والدینم شد.... اما خود من چی؟؟؟ به نظرتون خوشبخت بودم؟؟؟
اولین قسمتو اینطور به پایان میرسونم: رابطه من و مامانم طوری بود که وقتی من چهار دست و پا میرفتم دنبالش اون از من فرار میکرد... خودزنی میکرد... خب بیمار بود... و نوزادی من در چنین حالتی سپری شد...
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
وقتی توی رود غرق شدم!
زندگی من پر از حوادثیه که توش شاید باید میمردم... اما نه تنها نمردم حتی یه خراش سطحی هم برنداشتم... حوادثی که هرکی توش گیر میکرد دیگه باید قید زندگی رو میزد... جدای از زیر ماشین رفتنم و اینا میخوام واسطه تون چندتا از مهمترین این حوادثو بگم...
تو اصفهان یه محلیه به نام درچه... پر از باغ. اون زمونا تو درچه یه رودی بود که جریان تند و تیزی داشت... و تا حالا عده زیادی از بچه ها و عشاق ناامید که قصد خودکشی داشتنو تو شکمش جا داده بود!
منم یه بچه تپل و سفید و رود عاشق قورت دادنم بود... و همین کارو هم کرد... این که به چه نحوی و چه شکلی بماند.. چون یاداوریش وا3 خودمم سخته!
فقط خلا3 بگم بهتون: من تو رود غرق شدم... داشتم راستی راستی میمردم که یهو دوتا دست اومدن منو کشیدن بیرون.(دست کسی بود که رفته بودیم خونه شون مهمونی... خونه همونا بود که درچه بود) کجا منو کشیدن بیرون؟؟؟
منکه زیرآب بودم و اصلا انگار نه انگار آب رفته تو شش هام و دارم میمیرم... جریان آبم که منو با خوش برده بود چندین متر اونورتر...
میدونید... وقتی امروز از صاحب دست میپرسم از کجا فهمیدی باید بری کجای رود منو دربیاری بهم میگه: نمیدونم چی شد اصلا... فقط حس کردم اونجایی! فقط میدونستم باید درت بیارم....
منکه قانع نشدم... شما شدین؟؟؟
پایان قسمت دوم
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
وقتی بدبخت شدم!
مامان من وقتی حالش خوب بود بهترین مامان دنیا بود! واسه عروسکام لباس میدوخت... طرحهای کتاب قصه هامو رو روبالشتیام گلدوزی میکرد... کارایی میکرد که هیچ مامانی نمیکرد... همه دنیاش من بودم... دنیا همین بود تا ... تا هشت سالگیم... زایمان مهسا خواهرم ... و افسردگی پس از زایمان مامانم...
یه خلاصه ای بهتون میگم از شخصیت خودم تو این سن: تو مدرسه ای درس میخوندم که خاله ام معاونش بود: لوس بودم... ننر... رییس ! و تعریف نباشه خیلی باهوش... واسه همین معلما کاریم نداشتن... اما بچه ها... خب باید بگم من تو اون مدت دوستای زیادی نداشتم...
دغدغه های من از همون بچگیم با بقیه فرق داشت...
وقتی اونا داشتن غصه عروسک نداشته شونو میخوردن من غمم مامانم بود و مشکلاتش....
خلاصه با بدنیا اومدن مهسا( عشق کوچک من!) مامانم دوباره شروع کرد به مصرف دارو... داروهایی که رفته رفته داشتن جسمشو تحلیل میبردن...
داروهایی که تعادل هورمونا تو بدنشو بهم زدن ... و تومورها رشد کردند...
این شد که مامانم سرطان سینه گرفت...البته نه همون موقع... وقتی من 11ساله بودم ... طعم بدبختی واقعی رو چشیدم...: تکیه گاهی نداشتم... درحالیکه باید تکیه گاه کسانی میشدم: خواهر خردسالم... بابام که خستگیای سرکارشو شیرین زبونیای کودکانه من از بین میبرد...
پایان قسمت سوم
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
افسردگی
تا حالا شده بخواین گریه کنید اما نتونید؟؟؟ من یه همچین حالی داشتم... چون خواهرم به من نگاه میکرد... اگه گریه میکردم اونم گریه اش میگرفت...
استدلالهای اون دوران من با وجود کودکانه بودنش حالا واسم منطقی تره...
من ناخواسته داشتم خودم خودمو دوست میداشتتتتتتتتتتم!!!!
اینو حالا دارم میفهمم ... زمانیکه شبها خودم لپ خودمو میکشیدم و به خودم میگفتم:
شب بخیر کوچولووووووووو
زمانیکه خودم خودمو تنبیه میکردم با انجام ندادن کارای مورد علاقه ام...
بگذریممممم
اینا اقدامات هوشمندانه من بودن... کسی بهم یاد نداده بود.. اما قانون جذب انگار بطور فطری تو وجودم بود...
بریم سر زندگیم: بله... مامانم سرطان سینه گرفت... دوره های شیمی درمانیش شروع شدند... شیمی درمانی بداخلاقش میکرد. افسردگی هم که داشت. روحیه شم که افتضاح بود. پیشبینی شما چیه؟؟؟: بله مامانم خودشو باخت... و به خاطر تومور یکی از اعضای بدنشو بریدن. باعمل جراحیش نه تنها یه عضو از دست داد بلکه دستشم آسیب دید... و من و مامانم از نظر روحیه نقطه مقابل هم بودیم!
حالا چشم اندازی دوباره از شخصیت من: با نقل مکان ما مدرسه منم طبیعتا عوض شد... حالا دیگه خودم نبودم... با همه دوست بودم. اما عملا هیشکی دوست من نبود
تنهای تنها بودم... دوره ابتدایی اینجوری سر شد و کار من کاری بود که حالا میفهمم چقدر هوشمندانه بود: مشغول کردن خودم برای کمتر فکر کردن به بیچارگیم
خدا واقعا هدایتم کرد
اما یه اتفاق بد... یعنی بدتر از بد: بلوغ روانیم زود شروع شد... از نظر روانی زود بزرگ شدم در حالیکه مامانم منو دوست نداشت. یعنی وقت نداشت منو دوست داشته باشه پیشبینی شما چیه؟؟؟ : همه دوستام از اطرافم پراکنده شدن... دیگه فکرم مشغول نبود و اومدم سراغ خودم
نتیجه: افسردگی من ... اونم در سن 12سالگی!
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
بدتر شدن اوضاع
خب... وارد دوران راهنمایی شدم... اوضاع خراب بود... جنگای مامان و بابام و تاثیرش رو مهسا. اما اینا کمترینش بودن... یه دختر تو این سن با دوستاش میپلکه... من دوستی که نداشتم هیچ تازه منفورم بودم... و دلایل منفور بودنم دلایلیه که خودمم واقعا قبولشون دارم... بله هم سنام حق داشتن از من متنفر شن
چون قلنبه سلمبه حرف میزدم(منظورم لحن کتابیه... افتضاح بود!)
عزیز دردونه معلمایی بودم که همه از اون معلما نفرت داشتن( به خدا خودمم از اون معلما خوشم نمیومد)
مغرور بودم( شاید چون خودمو لایق این غرور میدونستم بخاطر تمام حوادث زندگیم)
اخمو بودم
و....
خلاصه هیشکی منو دوست نداشت... و ازم سوء استفاده میشد
با وجود برج زهرماری بودنم واسه دوستیابی دست به روشهای اشتباهی زدم که منجر به سوءاستفاده از من میشد مثل انشا نوشتن واسه بقیه
درست کردن تحقیقای درسیشون
و....
تهش وقتی فهمیدم هیچوقت به نتیجه نمیرسم افسردگیم شدیدتر شد و به فکر خودکشی افتادم
رفتارم با مهسا وحشتناک شده بود
راستی جالبه بهتون بگم که از افسردگیم هیشکی خبر نداشت. اما خودم اینو با مطالعه کتاب فهمیدم: شبایی که زیر پتوم گریه میکردم
افکار عجیبی که به سرم هجوم می آورد
آره... اوضاع داشت هی بدتر و بدتر میشد...
باید چی کار میکردم؟؟؟
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
خب......... تا الان فقط به بخشی از بدی زندگی گذشته ام پی بردید... بقیه شو نمیگم چون نه حوصله من میکشه نه حوصله شما....
اما بهتون فقط یه چشم انداز از وضعیتمو میگم:
شرور و بد اخلاق!( من از شیطنتهایی که کردم و گند های اینترنتی که بالا آوردم بهتون هیچ نگفتم... گناهای من اونقدر بزرگ بودن که همیشه انگیزه ام واسه نزدیکی به خدا منجر مبشد به نا امیدی!)
مغرور و تنها، پرخاشگر، عقده ای( به خاطر بلوغ روانیم... اینو بگم که من هیچوقت تو زندگیم بچگی نکردم! هیچوقت! هنوزم خیلی از کارای بچگانه واسه ام عقده اس....)
با همه دعوا میکردم: خانواده، دوستامممممم...(اگه دوستی واسه م پیدا میشد البته!)
خلاصه واقعا آدم حال بهم زنی بودم... اما یه سوال از شما: تو اون شرایط کی میتونست کمکم کنه؟؟؟
شما وقتی تو یه جمعی هستید و سرتون درد میگیره تمام 100نفر آدمو ساکت میکنید یا خودتون اتاقو ترک میکنید؟؟؟
کی اقدام میکنه؟ شما یا اطرافیانتون؟؟؟
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
با سلام و تشکر از رهای عزیزم
می تونم با افتخار عنوان کنم با توجه به گذشته ایی نه چندان شیرین ایشون به پختگی عقلانی بسیار خوبی رسیدند .
شرایط دشوار شاید غیر قابل تصور و تحمل برای هرکس باشه در عین حال در سال های بعدی به دلیل کسب تجربیات چندین سال جلوتر و با کیفیت بهتر در زندگی گام بر می دارند .
رمز ماندگاری و شاید موفقیت چنین افرادی در سال های بعد چیزی جز صبر و سخت کوشی نیست .
درود بر رهای عزیزم .[golrooz]
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
سلام من بر تو ای که خودت میدانی برای من چه هستی.
(چی غلنبه!!!!)
الان خوبی؟
منتظر بقیه شم.
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
کاش میگفتی که الان چطوری وبدبختی هات تموم شده یا نه
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
خیلی زود میگمممممممممممممممم!!!
اینم ادامه اش!!!
ببینید من نمیخوام شعار بدم: تو میتونی عوض شی!!! تو میتونی قدرتمند شی!!!
نه... فقط میخوام این رازو با شما شریک شم... شما تا الان شاهد چشم اندازی از گذشته من بودید ... حالا حال و روز الان منو ببینید:
امروز... من اونقدر دوست دارم که وقتی از خونه میرم بیرون مشغول سلام و علیک با آدمایی میشم که نمیشناسمشون... در حالیکه اونا منو کامل میشناسن... تحت عنوان اینکه دوست من بودن!
این روزا غیر ممکنه که به کسی بگم دوستت دارم و اون گریه اش نگیره یا تحت تاثیر قرار نگیره...
غیرممکنه که با کسی صحبت کنم و دیدگاهش با دیدگاه قبلیش یکسان بمونه!
یه نکته بد: تا حالا با هرکی دعوا کردم بلافاصله گریه اش گرفته!
این خوب نیس ... فقط میخوام بگم قدرت من تو کلاممه... چیزی که قبلا نداشتم!
حالا براتون از زبون یه دختر میگم: اگه لباس من رنگی باشه که از مد افتاده باشه نه تنها کسی چیزی بهم نمیگه بلکه چند روز بعدش میبینم آشناهام هم رفتن همون رنگو خریدن... یه جک بی مزه رو اگه من تعریف کنم همه میخندن اما اگه یکی دیگه...
بعد از تحولم تا حالا هیچ کسی تو کوچه و خیابونا بهم متلک ننداختن: همه بهم احترام میذارن حتی لات های محل!
کوچولو ها هروقت منو میبینن بهم سلام میکنن... با وجود اینکه همو نمیشناسیم... علتشم اینه که من همیشه بهشون لبخند میزنم!
نفس من، سایه من، قدم من،،، تحوله! به این مسئله کاملا ایمان دارم... چون تاحالا فقط با حضورم به خیلی از دعواها خاتمه دادم و با کلامم دل خیلیا رو لرزوندم....
فروشنده های بی حوصله بعد از اینکه من از مغازشون میزنم بیرون خلقشون میاد سرجااااا... علتشم اینه که هیچ مشتری مثل من باهاشون برخورد نکرده: اول که وارد میشم خیلی گرم سلام میکنم... بهشون میگم خسته نباشید و در آخر ازشون خیلی گرم تشکر میکنم حتی اگه کالای موردنیاز منو نداشته باشن...
و در آخر این بخش فقط میتونم بگم:
نمیدونم تا حالا تاثیر این جمله رو روی فروشنده ها یا در کل اطرافیانتون امتحان کردید یا نه: موقع خدافظی... وقتی بگید: فیض خدا با شما...
طرف مقابل فقط به شما خیره میشه!!!
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
خوشبختی من یا تحولم فقط به خاطر عشق ورزیدنمه.... بذارید ماجرا رو خیلی خیلی ساده اش کنیم تا واقعا بتونید اونو به مرحله اجرا در بیارید
قبلش واسه اونایی که راز رو نخوندن یه خلاصه میگم: انسانها متناسب با احوال درونیشون از خودشون امواجی ساطع میکنن که این امواج روی اطرافیان تاثیر داره... و امواج مشابه رو جذب میکنه... در نتیجه اگه شما انسان ترسویی باشید اطرافتون انسانهای ترسویی هم دیده خواهند شد.
اما فکرشو بکنید یه لحظه... حتی اگه مسخره باشه: وقتی تو کوچه راه میرید و نسبت به اطرافیانتون حتی غریبه ها احساس عشق دارید.... این یعنی ساطع کردن موج عشق ... یعنی گفتن دوستت دارم به اونا بدون استفاده کردن کلام.
اینقدر نسبت به دنیای اطرافتون ظالم نباشید... در اطراف شما بنای هرچیزی بر اساس عشق بنا شده... میگید نه؟؟؟: تولد خود شما بخاطر عشق والدینتون بوده.... اون نجاری که کمد شما رو ساخته فقط فکر نون درآوردن واسه زن و بچه اش بوده! این یعنی عشق!
یعنی حتی علت کفشی که پاتونه هم عشقه! چیزی که شاید بیشتر از همه نادیده میگیریدش....
تو این دنیا هر استدلالی دو حالت داره: یا درسته یا نادرست
فرض کنیم استدلال من اشتباهه: بنابراین زندگیتون همونی که بود باقی میمونه
اما اگه فرض کنیم درسته: شما متحول میشین... این چیز کمی نیست
شما داستان موسی و شبانو باید شنیده باشید . شبانی که خدا رو دوست داشت اما به شیوه خودش... یه شیوه اشتباه! موسی وقتی به شبانه چیز گفت خدا کلی دعواش کرد.. چون اون کار شبانو بیشتر ترجیح میداد.
شما دارید زندگی میکنید. مثل اون شبان... اگه روش زندگی کردنتون اشتباه باشه اما نیت عشق باشه مثل نیت شبان مطمئن باشید خدا این زندگی رو بیشتر دوست داره نسبت به وقتی که خودتونو اسیر یه مشت حقیقت منطقی و درست کنید اما در اصل : زندگی نکنید!
در آخر ذکر این نکته بسیار بسیار الزامی ست:" اشتباه راه رفتن" با" به راه اشتباهی رفتن" خیلی متفاوته...کسی که اشتباه راه میره حتی اگه به راه درستی هم بره..............اما اگه به راه اشتباهی برید.. خیلی فرق داره ها!
شما تا الان جزو کدوم دسته بودید؟؟؟
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
به نظر من زندگی یه آزاد راهه .آدم ها خیلی تند می رن و فکر می کنن راه رو خیلی خوب بلدند تا وقتی که بهجایی می رسند که احساس می کنند گم شدند ، اینجاست که که حسابی می ترسند ونا امیدانه می خوان از اولین خروجی برند بیرون اما جایی رو نمی بینند و به محض اینکه از ته قلبشون به مثابه جی پی اس به متصل می شوند آنجاست که راه رو پیدا می کنند !
زندگی فراز و نشیب های خیلی زیادی داره . مشکلات هیچ وقت نابود یا کوچک نمی شوند بلکه این مایی که بزرگ می شویم و پیروزمندانه به مرحله ی بعدی می شویم و به گذشتمون شاید بخندیم !
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
دقیقا حرف های رهای عزیز عین واقعیته...
اگرهم قبول نداشتین برید به دلایل علمیش یه سری بزنید.
دانشمندان یک قسمت مخروطی شکل در مغز پیدا کردند که از انسان فرکانس متساطع میکنه و همچنین فرکانس های اطراف رو میگیره.
حالا این فرکانس ها بر چه اساسی ایجاد میشه؟ بر اساس احساسات درونی افراد.یعنی هر چه که احساس درونی شما بهتر باشه فرکانس هاتون مثبتتره و هر چیزی که دراطراف شماست رو تحت تاثیر خودش قرار میده.اعم از اشیا و انسان ها و هر چیز دیگری.
و همچنین یک همچین چیزی در دین عزیز خودمون هم داریم که میشه این قضیه رو ازش استنباط کرد:
اگر انسانی قصد انجام کاری را داشته باشد تمام اطرافیان و چیز های دور و برش تحت تاثیر او قرار میگیرند.
حالا نمیدونم که جمله رو درست گفتم یا نه اما منظورش همین بوده.
و اندازه این فرکانس 1024مگا هرتزه.
و همچنین یک مباحثی هست که در ایروبیک مقداری مقدماتی روش کار میکنن. به نام چاکرا های انرژی .
اگرهم دربارش تو گوگل سرچ کتید فکر کنم یه چیزایی ازش به دست بیارید.
این 7 چاکرای بدن هم کارشون همینه.
فکر کنم خیلی صحبت کردم.
ممنون که برای منم وقت گذاشتید.
عشق بورزید.[golrooz]
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
اشتباه کنید!!! و از اشتباه کردنتون اصلا نترسید! مهم نفس کاره: زندگی کردن... عشق ورزیدن.... همین اشتباهات میتونن منجر به نغییر دیدگاه شما بشن... جالبه بدونید خدا از بنده هاش واسه رسیدن به مقاصدش استفاده میکنه... حتی از اشتباهاتشون... یه بار من یه شماره ای رو اشتباهی گرفتم... در حالیکه نمیدونستم.... و خلاصه همش به همون شماره پیامک دادم...پیامک های دگرگون کننده!!! هرچند طرف پسر دراومد و کلی هم آبروم رفت... و بهم زنگ زد و گفت: شما حالتون خوبه؟؟؟
اما از اونجایی که بعد این اقا آشنا از آب دراومد خبرشو دارم که بعداز ظهر همون روز با یکی از دوستاش که قهر بود دوباره آشتی کرررررررررد
تاثیر خودتونو نادیده نگیریددددددددددددددد
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
حالا اگه دارید با خودتون کلنجار میرید که چطور عاشق زندگی کنید.... بیاید بریم سراغ راه حل
زندگی یه الاکلنگه... هر روز صبح که از خواب بیدار میشید این الاکلنگ صفر صفره: یعنی یه خط موازی با افق... یعنی هر دو کفه اش مساوی!
تو یه کفه اش جواهره تو یکی دیگه قیر سیاه! اگه توازن این کفه ها بهم بخوره و الاکلنگ کج شه طوری که کفه ی جواهر بره بالا چی میشه؟؟؟ جواهرا میریزن تو دستای شمایی که وسط اون الاکلنگ نشستی(مگه جا قحط بود آخه؟؟؟)[nishkhand]
اگه برعکسش اتفاق بیفته قیر سیاه میریزه روتون... اتفاقی که اصلا خوشایند نیس![nadidan]
با عشق ورزیدن توازن این الاکلنگو بهم بزنید و صاحب جواهرا بشین... کار آسونیه: به خودتون عشق بورزید... بوییدن رو عاشقانه اش کنید: چای که دم میکنی اول بوش کن و دوستش داشته باش... ببین چقدر بوش خوبه![cheshmak]
دستاتو که با صابون میشوری مثل بچه ها بو کن دستاتو.... و دستاتو دوست داشته باش[tafakor]
همین کارو با بقیه احساساتت بکن: شکلات بخور و راستی راستی راستی از شیرینیش لذت ببر! بستنی رو لیس بزن! تو حیاطتون وقتی کسی نیس لی لی بازی کن! لمس کن همه چی رو ... راه که میری از کنار درختا که رد میشی برگاشونو لمس کن... قشنگیا رو ببین... غروب خورشیدووو ... با ابرا تو ذهنت شکلک بساز... اشتباه نکن: این کارا بچگی نیست!
این کارا دوست داشتن زندگیه.... عشق ورزیدن به احساساتته... احساسات تو یعنی خودت
به من بگو تو این دنیا اگه تو در حق خودت این کارا رو نکنی دیگه کی میتونه این کارا رو بکنه برات؟؟؟ کی میتونه لذت برف بازیو بهت بچشونه جز خودت؟؟؟ کی میتونه لذت آب بازی کردنو بهت بچشونه؟؟؟ [soal]اگه این حقو از خودت بگیری مطمئن باش بعد ها پشیمون میشی... پشیمونی به خاطر همه حق هایی که از خودت گرفتی تحت عنوانه: بزرگ بودن! عاقلانه رفتار کردن!
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
rangin kaman
کاش میگفتی که الان چطوری وبدبختی هات تموم شده یا نه
رنگین کمان عزیززززززززززززز!!!!
بدبختی ها هیچوقت تمومی ندارن...(البته اگه اسمشونو بذاری بدبختی...)
من به این نتیجه رسیدم که: وقتی بدبختم در یه حدی در حال نزولم... و اگه احساساتم منفی باشه نزول من سرعت بیشتری میگیره....
تو این شرایط اوضاع خرابترم میشه
اما اگه میخوام روند پیشرفت من صعودی بشه باید اول خودمو صعودی کنم!
باید به سمت بالا جهت گیری کنم...
یعنی مخالف با جهتی که توش درحال حرکتم: نزول
و این جهتگیری حتی اگه منجر به صعود نشه مطمئنا از سرعت نزول کم میکنه[cheshmak]
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
منم مشکلاتی داشتم که فکر میکردم همه چیز بامن سر لج داره وبه سمت هدفم که میرم ازم دور میشه که شاید گفتنش سخت باشه اخه من اهل اینجور مکالمات نیستم وفقط تو اینترنت حرف های دیگران رو گوش میدم.ولی الان تو کاری موندم که هیچ ندایی نمیگه کاردرست چیه . شایدبا خوندن مشکلات وراه حل هات جرقه به ذهنم بخوره.قبول داری تو بعضی کارا آدم میرسه به اخر دنیا[soal]
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
وقتی میریم گردش یا سفر موانع زیادی هستند که می تونند ادامه ی مسیر رو غیر ممکن کنند و بر داشتنشون خیلی سخت یا غیر ممکنه اما می شه دورشون زد نه ؟
اطرافیا رو که نمی شه عوض کرد این سکان زندگی رو کاشکی بلد باشم مثل رها جونم کمی این طرف اون طرف بچرخونم زندگی رو خدم به کام خودم شیرین تر کنم .
به نظر من رها خانم به قینت تمام این ثانیه ها یه دل بزرگ به دست اورده .
دلی که همه تو محبتش ذوب می شوند .
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
شیرینی اش به کنار میترسم تو این پیچوندن فرمون خودم و بقیه رو بندازم تو دره.کاش تصمیم ما روی بقیه تاثیر بدی نداشت
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
یک حرف کوچک ، یک عمل ساده خیلی زندگی آدم رو عوض می کنه .
رها خانم روی عشق ورزیدن تاکید کردند کاملا با تواضع و بی منت .خالص و عاشقانه بودن و عمل کردن نعمتی است که خدا به هر کس عطا نمی کند . اما تلاش برای دستیابی آن رایگان است امتحان کنید .
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
rangin kaman
منم مشکلاتی داشتم که فکر میکردم همه چیز بامن سر لج داره وبه سمت هدفم که میرم ازم دور میشه که شاید گفتنش سخت باشه اخه من اهل اینجور مکالمات نیستم وفقط تو اینترنت حرف های دیگران رو گوش میدم.ولی الان تو کاری موندم که هیچ ندایی نمیگه کاردرست چیه . شایدبا خوندن مشکلات وراه حل هات جرقه به ذهنم بخوره.قبول داری تو بعضی کارا آدم میرسه به اخر دنیا[soal]
خب وقتی طرز فکرت نسبت به دنیا همینه همینطورم میشه... کتاب راز نوشته راندا برن رو حتما بخون...
جلد دومش که محشره: قدرت
اگه جلد دومو بخونی انگار که همون جلد اولو خوندی با کلی مفاهیم و مطالب جدید دیگه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Roksana65
وقتی میریم گردش یا سفر موانع زیادی هستند که می تونند ادامه ی مسیر رو غیر ممکن کنند و بر داشتنشون خیلی سخت یا غیر ممکنه اما می شه دورشون زد نه ؟
اطرافیا رو که نمی شه عوض کرد این سکان زندگی رو کاشکی بلد باشم مثل رها جونم کمی این طرف اون طرف بچرخونم زندگی رو خدم به کام خودم شیرین تر کنم .
به نظر من رها خانم به قینت تمام این ثانیه ها یه دل بزرگ به دست اورده .
دلی که همه تو محبتش ذوب می شوند .
دقیقا !!! دقیقا همینه!!!
رکسانا جان.. ممنون از همراهیت... واقعا نظر لطفته
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Roksana65
یک حرف کوچک ، یک عمل ساده خیلی زندگی آدم رو عوض می کنه .
رها خانم روی عشق ورزیدن تاکید کردند کاملا با تواضع و بی منت .خالص و عاشقانه بودن و عمل کردن نعمتی است که خدا به هر کس عطا نمی کند . اما تلاش برای دستیابی آن رایگان است امتحان کنید .
بله... خب عشق ورزیدن به نظر من آسونترین کاریه که میتونیم در حق هم انجام بدیم....[cheshmak]
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
تشکرررررررررررر!!!
بیشتر روزایی که از مدر3 میام... بعد از خوردن یه فنجون چایی و انجام یه سری از دستورات جناب مامان! میام میشینم پشت میز کامپیوتر و اینا رو تایپ میکنم... حالم خوب خوبه چون مثل همیشه تو مدرسه اوقات خوشی داشتم... و با نوشتن اینا بهم یادآوری میشه که چطوری خوشبخت شدم؟؟؟ بهم عقایدم یادآوری میشن... بهم یادآوری میشه که تو زندگی خودم یه قهرمانم! خلاصه اعتماد به نفسم بیشتر میره بالا... بیشتر موفقیتو حس میکنم... و بیشتر احساس خوشبختی میکنم... تمام علتشم اون کسیه که داری این متنو میخونه!ازتون ممنونم... واسه همین بهتون میگم تاثیر خودتونو نادیده نگیرید! خجالت نکشید: اینجا سایته و کسی شما رو تو دنیای واقعی نمیشناسه... پس بدون خجالت برید به یه کاربر بگید چقدر دوستش دارید و چقدر براتون مهمه! بدون اینکه واکنش اون طرف واستون مهم باشه یا انتظار جواب داشته باشید! از اینجا شروع کنیدددددد.......[shaad]
خیلی وقتا همین کار شما منجر به نجات یه زندگی میشه...
یه بار من بلایی سر یکی از دوستانم آوردم که میخواست خودکشی کنه! [nadidan]باید اعتراف کنم رفتارم باش تند بود اما گاهی شکستن آدما لازمه... چون تو رو خرابه ها نمیتونی ساختمان نو بسازی... باید خرابه ها برن... تا بشه یه شخصیت جدیدو ساخت ... باید به آدم زشتی کثافتی که توشه رو نشون داد... باید بهش خونواده ها رو نشون داد... بچه های گرسنه رو....
خلاصه عصر همون روز دوستم میخواست بره خودکشی کنه...(من روحمم خبر نداشت به خدا!)[negaran] که همون موقع براش یه پیام میاد از طرفش یکی از دوستانش: پیامی پر از عشق و علاقه! و همین باعث شد اون منصرف شه... منم که بعد از این کار اشتباهم پشیمون بودم فقط داشتم از خدا میخواستم درستش کنه....
اونم درستش کرد! اما به شیوه خودش!!![cheshmak]
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
تو دین اسلام همیشه اصل بر برائته.... (هرچند شک دارم تمام مسلمونا رعایتش کنن!)
یعنی همیشه بنا رو بر خوشبینی بذار. بر نکات مثبت!
وقتی به یکی میگی برام خوشبختیت مهمه و دوستت دارم با خودت مطمئن باش یه تاثیری داره: اون شخصی که میره خونه با خانوادش مهربونتر میشه... خانوادش با همسایه ی جوونشون مهربونتر میشن... همسایه دست از لجبازی برمیداره و میره اجاره خونشو میده به صاحب خونه.... صاحب خونه با پولی که داره میره واسه زنش طلا میگیره... زنش با بچه مهربونتر میشه و به سر بچه یه دست نوازشی میکشه... و بچه طعم شیرین خوشبختی رو حس میکنه...
و شما دنیا رو عوض کردید!!!
حالا شمایی که به اون شخص گفتین دوستش دارید روحتونم از این مساله خبر نداره... اما خواه ناخواه قهرمانید... قهرمان دنیا!!! آخه مگه دنیا کجاس؟ دنیا چیه؟؟؟
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
دقیقا این خوشبینی ای که رهای غزیز میگه خیلی مهمه ...
یکی از خصلت های من که نمیدونم خوبه یا نه ( چون خیلیا تحسینش کردن و همینطورم خیلیا سرزنشش کردن) اما مطمئنم که خوبه!!!!
مین خوشبینیه.
من خیلی خوشبینم. مثلا وقتی یک نفر از کنارم رد میشه و بهم تنه میزنه حتی اگه از عمد باشه با خودم میگم حتما ذهنش مشغول یک چیز مهم بوده که منو ندیده.
یا مثلا وقتی چند نفر دارن کنار من آروم صحبت میکنن و من اسم خودمو میشنوم با خودم نمیگم که دارن در مورد من بد میگن بلکه با خودم میگم کهحتما دارن درباره خوبی های من صحبت میکنن. بعد از صحبت هاشونم ازشون تشکر میکنم . با این که تا حالا خیلیا از تشکر من مات موندم اما بازم در موردشون فکر بد نکردم.
یا در هر مورد دیگه ای.خیلی از این جور چیزای کوچیک هست که آدم اگه بهشون توجه کنه و درستشون کنه زندگیش عالی میشه .
نمیخوام مبالغه کرده باشم اما واقعا یکی از راز های خوب زندگی کردن من همینه.
ممنونم که متن منم خوندید.
عشق را فراموش نکنید.
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
با خوش خلقی خیلی چیزا می شه به دست اورد و مهم تر از همه دل های انسان ها !
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
همه چیز فقط با صداقت شما درست میشه... صداقت شمایی که از ابراز علاقه ات به دیگرون نمیترسی... خجالت نمیکشی... واکنش دیگرون برات مهم نیست...
میدونید.... وقتی یه آدم متفاوته همه متوجه تفاوتش میشن... و نوع برخوردها هم باش متفاوت میشه... حتی اگه کسی اونو نشناسه...مثلا تو همین محیط اینترنتی خودمون! وقتایی که چت میکردم همه تعجب میکردن ... و همواره از دوچیز نامطمئن بودن: سنم... دختر بودنم!
(خب همونطور که میدونید تو چت همه بهم دروغ میگن... یکیم که راست میگه همه بهش شک میکنن)
گاهی وقتا شما موفقیت یکیو میبینید و میرید ازش میپرسید قضیه چیه....
تاحالا شده خودتون جای همچین آدمی باشید؟؟؟ کسی که همه میرن سمتش و ازش میپرسن: فلانی چی کار کردی؟؟؟ چی کار کردی اینقدر دوست داری؟؟؟ چی کار کردی اینقدر خوشبختی؟؟؟
آیا شایستگیشو ندارید که تو جامعه شخصی باشید که علاوه براینکه خودش خوشبخته راز خوشبختیشو هم به دیگرون میگه؟؟؟
مطمئنا دارید... خب دیگه... تو قسمت بعدی بحثمون میره سمت علم فیزیک!!! و بهتون بیشتر از قدرت واقعی میگم... وقتی که قبل از امتحان دادن میدونید بیست میگیرید!!! و پیشگوییهاتون از ژول ورن و مندلیفم صحتش بیشتر میشه!!!
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
امروزه با استفاده از فیزیک کوانتوم ثابت شده که همه چیز از قبل وجود داشتن و هیچ آفرینش جدیدی دیگه صورت نمیگیره... میدونید این یعنی چی؟؟؟ یعنی چیزی که قرآن مسلمونا و کتاب مقدس مسیحیا و... از خیلی وقت پیش گفتنش... دم دستی ترین مثالی که میتونم براتون بزنم داستان عید مبعثه... واقعه ای که پیامبر(ص) بعدش رحلت کرد... قبلش باید امام علی(ع) رو به عنوان امام و خلیفه معرفی میکرد... وقتی خدا به پیامبر میگه: دین من کامل شد و نعمت تمام...
به تیکه نعمت تمامش توجه کنید...میدونید این یعنی چی؟؟؟ حالا بهتون یه چشم انداز نشون میدم که فکرشم نمیکردید: یعنی اینکه شما اینجا باشید، اینکه من از تو رود نجات پیدا کنم، اینکه موفق باشید و... از قبل وجود داشته...! چشم اندازی که میخوام با تصورش به عمق علاقه خدا نسبت به خودتون پی ببرید اینه: خداوند در برهه های مختلفی از زندگیتون خودشو به شما یادآوری میکنه. اینو دیگه همه قبول دارن: بعضی مواقع یه اتفاقی میفته که تو به یاد خدا میفتی... دلت واسش تنگ میشه.
اینا علتش چیه؟ : این یادآوریا از قبل وجود داشتن
باز یعنی چی؟: یعنی خدا از همون روزی که تو رو آفرید تو تمام عمرت یه سری روزا رو نشونه گذاری کرد... روزهایی که توشون خودشو به یاد تو میاره
یعنی اینکه من امروز اینجا این مطلبو بذارم و تو بخونیش تصادفی نیست... یعنی از قبل وجود داشته...
ای بابااااا هنوزم نفهمیدی؟؟؟
بابا یعنی امروزم یکی از همون روزاییه که خدا خودشو به تو یادآوری میکنه... یکی از همون روزای نشون شده!!!
الان... در این ساعت خاص من افتخار اینو دارم که وسیله ای باشم برای خدا تا از طریق من به یکی از اهدافش بر3... میخوام بهتون بگم دوستتون دارم!!!
به نظرتون الان کی به شما گفته دوسستتون دارهههههههههههههههه؟؟؟؟
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
توبگو!
اینی که میگی بر میگرده به عالم زر دیگه؟
زر و ازل و روز انتخاب و اونای دیگه ؟ یا نه منظورت چیز دیگه ایه که بهش میگن کتاب اسرار خداوندی ؟ یا نه یه چیز دیگه؟
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
سلام .
بر خلاف خیلی تاپیک های دیگه که جنبه Fun دارن و کل فروم رو پر کردن و اگه من مدیر بودم 90% شون رو شوت می کردم بیرون این مطلب ارزش Stick شدن داره ، مدیر عزیزی که این مطلب رو میخونن لطف کنن تاپیک رو مهم بکنن ، تاپیک جالبی خواهد شد .
عشق دقیقاً اون چیزی هست که زندگی رو زیبا می کنه ، یه زمانی توی زندگیتون ممکنه برسه (که کاملاً هم به خودتون بستگی داره) که شما گرسنه هستید اما تماشای غذا خوردن دیگران براتون لذت بخش میشه ، زمانی پیش میاد که کاملاً بی حوصله و خسته هستید اما کارهایی که دیگران در حال انجام اون ها هستن براتون جالب میشه ، حتی کارهای معمولی ، زمانی که به این مرحله رسیدین مطمئن باشید که دارین از این تاپیک بهره میبرید و استفاده مثبت می کنید .
آلبرت انیشتین یک جمله خیلی معروف داره :
Love is a better teacher than duty
عشق معلمی برتر از وظیفه است
این جمله شاید مهمترین جمله ای باشه که من بکار می گیرم توی زندگیم و به نظر من ارزش بسیار زیادی داره .
زمانی میشه که کاری به شما محول میشه و مسئولیت انجام اون رو دارید ، زمانی میشه که خودتون از روی علاقه به طرف یک کار میرید ، در دو حالت سعی کنید با علاقه شدید (که کلمه Passion برای علاقه شدید و جنون وار بکار میره) و با بیان بهتر با عشق به یک کار تن بدین ، چرا که شما وقت برای اون کار صرف می کنید ، میتونه خیلی بی حوصله و بی علاقه باشه میتونه هم خیلی با عشق و علاقه باشه و شادی ، تست کنید ببینید روحیتون در چه حالت بهتر هست .
من وقتی این تاپیک رو دیدم بسیار بسیار خوشحال شدم که هنوزه آدم هائی وجود دارن توی جامعه که روی مسئله فکر کردن برای تغییر به سوی مثبت کار می کنن و توی نسل جدید هم پیدا میشن و این باعث افتخار هست .
جا داره از رها همگی تشکر کنیم که چنین تاپیکی رو باز کرده و مطمئناً ادامه می ده بحث رو .
مشکل بسیاری از مردم دنیا این هست که نمی تونن دیدشون رو به اطرافشون تغییر بدن .
الان جلوی چشمم پرینتری هست که 3 سال پیش اون رو خریدم ؛ با هدف پرینت کردن کتاب ... ، زمانی میشد که برام اصلاً اهمیتی نداشت که وجود داره یا نه ، اما بعد از تغییر روند فکری به این نتیجه رسیدم که این دستگاه پرینتر در سه سال و خورده ای پیش یکی از موارد مهمی بود توی ذهنم که بخرم و خرید اون هم بسیار برام خوشحال کننده بود ، چون خرید یک پرینتر لیزری سیاه سفید با قیمت 120 هزار تومان باعث میشد من از خرید کتابهایی که هر کدوم از اونها قیمت یک پرینتر رو داشتن جلوگیری کنم و برای من از لحاظ هزینه درگیری فکری رو پیش نمی آوردن .
بسیار از کسانی که روز امتحان فرا میرسه و قرار هست فردا برن امتحان بدن طرز فکرشون این هست که آیا توی این درس قبول میشن ؟ آیا نمره معقولی کسب می کنن ؟ اگه قبول نشن چی کار کنن ؟ مدل خاکی که قصد دارن توی سرشون بریزن بعد از گند زدن به امتحان باید از چه مدلی باشه ؟ چرا زودتر اقدام نکردن به درس خوندن و ... ؟ بار ها این موارد قبلها برای من پیش اومده اما با تغییر روند فکری و دوست داشتن اون درسی که ازش متنفرید و با علاقه و عشق اون رو خوندن نه تنها نتیجه بهتری کسب میشه بلکه کمک می کنه در زمان خوندن از درسی که ازش تنفر دارید لذت ببرید . تغییر روند فکری امتحان فردا به مطالعه یک جزوه / کتاب درسی برای افزایش اطلاعات و یادگیری بجای نگرانی های بی جا برای امتحان کمک می کنه براحتی بشه درس خوند و لذت برد .
در ادامه حرف های رها برای دوست داشتن / عشق ورزیدن به هر چیزی توصیه می کنم اگر هدفی در حال حاضر برای خودتون در نظر نگرفتید به فکر باشید و هرچه زودتر هدف خودتون رو تهیه کنید ، جالب اینکه هدف هم دقیقاً به عشق و علاقه بر میگرده ، دقیقاً چیزی رو به عنوان هدف انتخاب می کنید که اون رو دوست دارید و بهش عشق می ورزید ، وقتی تمایل به فعالیت در یک فیلدی رو ندارید مطمئناً اون رو هدف خودتون قرار نمیدین چون بهش علاقه ای ندارید .
امیدوارم علاوه بر باز کننده تاپیک دوستان دیگه هم مشترک بشن توی بحث و فقط خواننده نباشن .
نهایتاً :
Live with passion
با شور و شوق دیوانه وار زندگی کنید .
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
warrior
توبگو!
اینی که میگی بر میگرده به عالم زر دیگه؟
زر و ازل و روز انتخاب و اونای دیگه ؟ یا نه منظورت چیز دیگه ایه که بهش میگن کتاب اسرار خداوندی ؟ یا نه یه چیز دیگه؟
مهدی عزیز... خدا بگم چی کارت کنه... این پیغامت باعث شد کلی تو اینترنت بچرخم!!! (اما از صمیم قلب سپاسگزارم... تو دوستی هستی که همیشه به من بهونه های خوبی برای searchکردن میدی... )
خیلی زود منظورمو روشنتر میگم
آرش عزیز از لطفتون سپاسگزارم... همراهی شما واقعا برام ارزشمنده...
دوستان از صمیم قلب از همتون ممنونمممممممممممممممممممم م[golrooz]
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
تصادفی؟؟؟
به این فکر کنید که هیچ چیز تصادفی نیس!!! تمام عمرتون زندگی کردید... هی زندگی کردید... هی زندگی کردید... و الان اینجایید و دارید این مطالبو میخونید!!! این یعنی چی؟؟؟
آیا این معنیش این نیست که یکی از اهداف آفرینش شما خوشحالی منه؟؟؟(شما که اینا رو میخونید خب من خوشحال میشم!)
این یعنی من خیلی مهمم!!!! یعنی خیلی خوشبختم!!! یعنی یکی از هزارتا اهداف آفرینش شما مربوط به منهههههههههههههههههه
حالا از خودتون بپرسین: اگه همه آدما طرز فکرشون اینطور بود چی میشد؟؟؟
جدا تصورشو بکنید چی میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟
الان دارم تو دلم اینو با لحن کشیده ای میگم: چی میشد!!!!!
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
به نظر خودم این چیزی که میخوام الان بگم مهمترین بخش حرفامه...
چون از حالا به بعد میخوام شروع کنم به گفتن تمام ترفندهای روانشناسانه که شک دارم بتونید همه شو با هم یک جا پیدا کنیدددد. تمام اینا برگ سبزیه از کتب روانشناسیه معروف و اساس مذاهب مختلفی که در گوشه و کنار دنیا وجود دارن.
خب دیگه زیادی تند رفتم... اولش بحث اصلا علمی نبود اما انگار کم کم داره علمی میشه... علمی نه به معنی اینکه فرمول فیزیک و شیمی بگیم... به این معنی که تمام حرفامون مستند و مدرک دار باشه ...
درمورد بازی کردن... همه ما قوه ی تخیل داریم و هر کدوممون به یه میزانی دارای هوش و استعدادهای طبیعی مخصوصا خلاقیت هستیم... اما اشتباه ما اینجاست که از این استعدادها اشتباهی استفاده میکنیم... بحثو میکشونم به اونجایی که میخوام: قوه ی تخیل...
به عنوان یه دختر و با توجه به شناختی که از دخترای اطرافم دارم اینو میگم: چرا قوه ی تخیلی که صرف تجسم شاهزاده ی آرزوها یا رویاهای دوردست میکنیم صرف خودمون نشه؟؟؟
قوه ای که از نظر علمی اثرش اثبات شده: ساده ترین روش برای پی بردن به صحتش اینه که چشماتونو ببندید و خودتونو درحال دویدن تصور کنید. یک... دو... یک ... دو...
غیر ممکنه سرعت تنفستون حتی شده یه کوچولو بیشتر نشه. میدونید... من از این تجربه ها زیاد دارم : تو روزای سرد زمستون وقتایی که چشمامو میبندم و خودم در حال سخنرانی واسه یه جمعی تصور میکنم بلافاصله خیس عرق میشم! [nishkhand]اینم از اون حقه هاست که آدم به بدن خودش میزنه...
خیلی از طرز فکرا هستند که اگه ما داشتیم دنیا عوض میشد. شده تا حالا برای خودتون جو سازی کنید؟؟؟ مثلا وقتی که میخواهید درس بخونید فرض میکنید درسو دارید واسه کسی توضیح میدید... من اینو خیلی تا حالا امتحان کردم.
تصوراتی که واقعیت ندارن اما میتونن واقعیتو کنترل کنن...
زیاد پیچیده اش نمیکنم... فقط میخوام به این سوال فکر کنید: اگه تو دنیا هرکسی خودشو ناجی دنیا میدونست چی میشد؟؟؟
من جواب این سوالو درمورد خودم رک و پوست کنده میگم: من نجات دهنده ی دنیا هستم ... آیا وقتم اینقدر بی ارزشه که برم چت کنم؟؟؟ نتیجه: ترک کردن اعتیادم به چت که واقعا داشت بیچاره ام میکرد!
من نجات دهنده ی دنیا هستم... آیا اینقدر ظالمم که درمورد انسانهایی که قراره نجاتشون بدم غیبت کنم؟؟؟ اصلا این کار در حد منه؟؟؟ نتیجه : ترک کردن یه عادت خاله زنکی که تو جمع دوستانه انجام ندادنش واقعا مشکله اما من نه تنها خودم از پسش بر میام دیگرون رو هم به همون مسیری میکشونم که دلم میخواد
و این قدرته: همه چیز همیشه همونطور میشه که من میخوام...
من میخوام نجات دهنده ی دنیا باشم... کی میتونه انکارش کنه؟؟؟
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
زندگی شخصی من وقتی فهمیدم ناجی دنیام...
میخوام ببینید چقدر عادات بدم آسون از بین رفتند... انگار که اصلا نبودن!
من ناجی دنیام ... چه چیزی کمک میکنه که به هدفم بیشتر نزدیک شم؟؟؟ در حال حاضر تغییر خودم و رسیدگی به درسهام
چه چیزی درس خوندن منو مختل میکنه: آهنگ گوش دادنم... تلویزیون دیدنم... سایت گردیم، وقت گذرونی با دوستام... کل کل کردن با اعضای خانواده ام... و هزارتا کار بد دیگه
پس به عنوانه یه ناجی: آهنگ گوش دادنمو کنترل میکنم... نجات دنیا اونقدر مهمه که حتی میتونم کلا بذارمش کنار!- آخ نه... مشکله....
من این آهنگارو دوست دارم! نه نه... در حال حاضر کارای مهمتری دارم. من ناجی دنیام! وقتم مهمه!
سایت گردی؟؟؟ آخه این چه کمکی به تغییر من و بهتر شدن اوضاع درسم میکنه؟؟؟ مگه ناجی دنیا میشه بی سواد و بدبخت باشه؟؟؟
تلویزیون که اصلا هیچی... اگه قراره نجات دنیا رو به این آسونی با این کار مختل کنم میخوام صد سال سیاه چشمم به این برنامه های جذابش نیفته...
و به این ترتیب من هی بیشتر و بیشتر عوض میشم چون: به عنوان یه ناجی لیاقتشو دارم... وقتم واسه خودم و دنیایی که قراره نجاتش بدم مهمه...
اگه واقعا یه ناجی نبودم حالا هستم. ناجی خودم! و وسعت و گستردگی وجود انسان انصافا اندازه یه دنیاست...
پس نجات دادن خودم= نجات دادن دنیا
دنیایی که منم.....
حالا از خودتون بپرسید اگه همه همینطور فکر میکردن چی میشد؟؟؟
هرکس بیشترین حد خوب بودن خودش بود! این جمله یه کم زشته... اینطوریش میکنیم: هرکس یه نسخه سوپر من خودش بود.
در یک خانواده اگه فرزند خانواده فکر کنه سوپر منه کل خانواده عوض میشه. چرا این اصلو تعمیمش ندیم؟؟؟ میون دوستامون... و صد البته خودمون... وقتی با یه بازی ساده درجه قدرتمون رو آخرین حد خودش تنظیم میشه...
راهش ساده اس... خواهش میکنم فقط یک روز این ترفندو امتحان کنید... حتی شده از الان شروع کنید ... امتحانی... مهم نیس نصف روز سپری شده باشه...
فقط تصور کنید که نجات دهنده ی دنیا هستیدددد
شب ببینید روزتونو چطور گذروندید؟؟؟
تمام این چیزا تو ذهن شماست... نه کسی میتونه مسخره تون کنه نه میتونه بهتون بگه که چقدر بچه هستید و ... و...
پس فقط یه بار امتحانش کنیددد....نتیجه اش رو هم حتما بهم بگین
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
رها خانم عزیز در پی تحقق یک شعار زیببا هستند و البته جهانی (( بیایید دنیا را تبدیل به جایی بهتر برای زندگی کنیم ))
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Roksana65
رها خانم عزیز در پی تحقق یک شعار زیببا هستند و البته جهانی (( بیایید دنیا را تبدیل به جایی بهتر برای زندگی کنیم ))
رکسانای عزیز... باز هم از همراهیتون ممنونم...
ناجی دنیا... ناجی دنیا؟؟؟
خب... خیلی از تفکرات هستند که اگر ما طی وقت گذرونی در زندگی روزمره مون اجراش کنیم زندگیمون عوض میشه. و نه تنها زندگی خودمون ، بلکه دنیا هم عوض میشه. چون همه ی تغییرات به ما بستگی داره. نمونه بارزش زندگی خودم... یه تغییر کوچولو و ساده که چند وقت پیش رخ داد: ساعات درسی من تنظیم تنظیمه... طبیعیه که باید برنامه ی غذاییمو هم با این ساعات وفق بدم. چون وقتی غذا میخورم (مخصوصا اگه این وعده وعده ی ناهار باشه) بعدش شل میشم و خوابم میگیره... من همیشه میتونم به خودم تلقین کنم که انرژی دارم و همینه که شبای امتحان منو بیدار نگه میداره. اما بعد از ناهار جدا نمیتونم! حالا هرچی این ناهار دیرتر خورده بشه علاوه براینکه وقت من بیشتر تلف میشه من دارم به ساعات اوج کارایی مغزم نزدیک میشم درحالیکه ناهرمو دیر خوردم و خوابم میاد! همه شم تقصیر مامانهههههههه[nishkhand]
چندین بار ازش خواستم به محض این که من از مدرسه میام سفره ناهارو آماده پهن کنه که من تا قبل از2ناهارمو بخورم! از 2 بگذره و بشه مثلا دو و نیم تمام برنامه ریزیام بهم میریزن. بابام هم قبلا با مامانم این مشکلو داشت... درمورد تنظیم ساعات وعده های غذایی!
هیشکی نمیتونست مامانو عوض کنه! منم دیدم برنامه ریزیام جدی جدی دارن بهم میریزن... خلاصه به مدت یک هفته وقتی ساعت یک و نیم از مدرسه میومدم خونه خودم فوری ناهار یه چیزی میخوردم: نون پنیری، تخم مرغی...
اون مهربونم کلی آشپزی کرده بود زورش میومد من از ناهارش نخورم!!!: من نه قهر کردم ... نه دعوا راه انداختم... فقط خودم خواستم زندگیمو عوض کنم. بعد از یه مدت بدون اینکه بین من و مامانم هیچ گفتوگویی در این مورد پیش بیاد دیدم که سفره ی ناهار سر ساعت یک و نیم پهنه! گویا همه شون دلشون واسه دیدن من سر سفره ناهار تنگ شده بود... و بدین ترتیب ساعت ناهار ما تنظیم شدددددددد!
کاری که بابام هم نتونسته بود انجامش بده... این مثالها در مقابل کارایی که شما میتونید با تغییرات کوچیک به انجام برسونیدشون خیلی پیش پا افتاده اس! از اینجا رو طرز بازی کردن (مثل همون نجات دنیا)بیشتر کار میکنیم... اگه تو دنیا فقط 10نفر ایمان بیارن که میتونن دنیا رو نجات بدن یا حداقل تصور کنن میتونن دنیا واقعا عوض میشه ! تاکید میکنم: تو کل دنیا فقط 10نفرررر!
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
موافقم با حرفات رهای عزیز
برا منم خیلی خیلی اتفاق افتاده و خلاقیت و خوش قلبی نجاتم داده و بنا به قول سهراب:
زندگی حس غریب است که یک مرغ مهاجر دارد!
یعنی باید دل بدل زندگی داد و با حسی امیخته به بیم و امید جلو رفت!
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
یک کشیک آمریکایی ( نامش رو به خاطر نمیارم ) عنوان کرد وقتی بچه بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . در نوجوانی می خواستم کشور را و در جانی شهرم را اباد سازم اما اکنون در پیری متوجه شدم اگر خودم را آباد ساخته بودم تمام ارزو هایم محقق می شد .
هر کس می تواند با تغییر خودش و پیمودن راه درست بر دیگران نیز تاثیر گذار باشد .
درود واقعا و از صمیم دل درود به رهای عزیزم .
-
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
AtIsHpArE
موافقم با حرفات رهای عزیز
برا منم خیلی خیلی اتفاق افتاده و خلاقیت و خوش قلبی نجاتم داده و بنا به قول سهراب:
زندگی حس غریب است که یک مرغ مهاجر دارد!
یعنی باید دل بدل زندگی داد و با حسی امیخته به بیم و امید جلو رفت!
درسته درسته درستههههههههههههه
ممنوووووووووووون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Roksana65
یک کشیک آمریکایی ( نامش رو به خاطر نمیارم ) عنوان کرد وقتی بچه بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . در نوجوانی می خواستم کشور را و در جانی شهرم را اباد سازم اما اکنون در پیری متوجه شدم اگر خودم را آباد ساخته بودم تمام ارزو هایم محقق می شد .
هر کس می تواند با تغییر خودش و پیمودن راه درست بر دیگران نیز تاثیر گذار باشد .
درود واقعا و از صمیم دل درود به رهای عزیزم .
رکسانا من اگه تو رو نداشتم تو این تاپیک دلمو به که خوش میکردم؟؟؟
انگار دیگه مثل قبل بازدید نداره... شایدم من اشتباه میکنم... آخه دو نفر بودن که همیشه پای نوشته هام تشکر میزدن و خلا3 اینطوری میفهمیدم نوشته مو خوندن... الان که تشکرشون نیس دارم پیش خودم میگم یعنی نوشته هام بد بودن؟؟؟ آخه این دوتا آدم واسم خیلی مهمنننننننننننننننننننننن ننننننننننننننن[naomidi][naomidi][naomidi]