خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
درود بر همه بزرگواران
اين تاپيک تاپ رو ايجاد كردم كه يه خورده از فضاهاي جدي فاصله بگيريم و بريم تو حال و هوای روزها و خاطرات خوش زندگیمون ؛ از دوران کودکي تا همين چند ثانيه قبل ؛
خيلی حال ميده وقتی خاطرات خوشمونو در اين تاپيک كنار هم ميبينيم ؛
پست رو هم اينطوري شروع کنيم : يادش بخير...
هركی پايه اس بياد داخل گود
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
يادش بخیر...
يه بازي بود به نام هفت سنگ (شما يادتون نمياد واسه قديماس) که هفت تا سنگ صاف رو بايد روي هم ميچيديم و بعدش از راه دور با توپ تنيس ميزديم ؛ آخ آخ چشمت روز بد نبينه كه تازه بازي شروع ميشد و بساط خنده هزارتا بچه و سرو صداي ما و دادوبيداد همسايه ها و بي خيالي ما و تهديد هاي الکی مامان و بابا و ...بيچاره همسايه هاي بخت برگشته كه چه پدری ازشون در آورديما !
بيخیال ولی چه حالي ميداد
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
یادش بخیر.
من که خیلی دلم برادوره هنرستانم تنگ شده.مخصوصا بااون خرابکاریایی که تو ازمایشگاه میکردیم.صدای اولین خازنی روکه ترکوندم یادم نمیره.یاپریزی روکه اتصالاتشو اشتباه بستم و4راهه برق ذوب شد وبرق ساختمون قطع شدوکلی جرقه زد.چقدر لذت بخش بود.
یاتوکاردانی تو کارگاه ماشین یه مداری روبسته بودیم استادگفته بود تامدارروچک نکردم برق میز رو وصل نکنین.منم که اعتماد به نفسم بالا.گفتم استاد من که مدارو درس بستم برقشو وصل میکنم همین که on کردم ناگهان برق کارگاه قط شد.مثل اینکه یه جایی اتصال کوتاه شده بود.استاد حسابی عصبانی شدوبه من گفت میندازمت این ترم.بیچاره کارگاه کناری داشتن برنامه مینوشتن که یه دفه برق قطع شده وبرنامه هاشون پاک شده بود[khande][khande][khande]
کجایی جوونی[khande][khande][khande][khande]
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
يادش بخير...
با داداشم چند تا جوجه رنگي خريده بوديم و ديگه شده بوديم عيالوار ؛ صبح تا شب كارمون شده بود پيدا كردن كرم از توی باغچه و سير كردن شكم جوجه ها ؛ (از همون بچگي هم خانواده دوست بودم) ؛ خلاصه به فكر افتاديم براشون خونه درست كنيم ؛ يه خونه با جعبه ميوه درست كرديم و روش وام مسكن گرفتيم وطبقه بالاشو بسازيم كه حمله گربه هاي دريده و پدرسوخته محله امان نداد و چندتاشون شب مرحوم شدن و روانه شكم كاردخورده گربه شدن ؛ فردا صبحش بعد از برگزاري مراسمات فاتحه خواني و ختم و هفتم و چهلم ؛ با هماهنگي بخش تسليحات ساخت پدرجان ؛ و سمي كردن تيرو كمان و سوزن خياطي ؛ رفتيم براي شكار گربه هاي ننه مرده ! آقا از شما چه پنهون تا شب روي ديوار انباري داخل حياط كشيک داديم و اما انگار نه انگار ؛ گربه كه هيچ حتي سوسک ها هم از اونجا رد نشدن ؛
و اما داستان جنگ با گربه ها در پستهاي بعدي ادامه دارد...
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
معلوم شد که فقط ما دو نفر خاطره خوب داريم ؛ خب خداروشكر
دل بقيه بسوزه كه خاطره خوب تو زندگيشون ندارن ؛
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
نیماماهان
يادش بخير...
با داداشم چند تا جوجه رنگي خريده بوديم و ديگه شده بوديم عيالوار ؛ صبح تا شب كارمون شده بود پيدا كردن كرم از توی باغچه و سير كردن شكم جوجه ها ؛ (از همون بچگي هم خانواده دوست بودم) ؛ خلاصه به فكر افتاديم براشون خونه درست كنيم ؛ يه خونه با جعبه ميوه درست كرديم و روش وام مسكن گرفتيم وطبقه بالاشو بسازيم كه حمله گربه هاي دريده و پدرسوخته محله امان نداد و چندتاشون شب مرحوم شدن و روانه شكم كاردخورده گربه شدن ؛ فردا صبحش بعد از برگزاري مراسمات فاتحه خواني و ختم و هفتم و چهلم ؛ با هماهنگي بخش تسليحات ساخت پدرجان ؛ و سمي كردن تيرو كمان و سوزن خياطي ؛ رفتيم براي شكار گربه هاي ننه مرده ! آقا از شما چه پنهون تا شب روي ديوار انباري داخل حياط كشيک داديم و اما انگار نه انگار ؛ گربه كه هيچ حتي سوسک ها هم از اونجا رد نشدن ؛
و اما داستان جنگ با گربه ها در پستهاي بعدي ادامه دارد...
وای نگو جوجه.
که من یادمه یکیشونو کشتم[khejalat]
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
یادش بخير...
جنگ با گربه هاي محله به جنگ جهاني در كوچه تبديل شد ؛ تمام ده ها بچه کوچه مون به تيركمون مگسی كه باسيم مفتول ساخته ميشد و تيرش هم از جنس خودش بود و بسيار دردناک(انشالا قسمت همه شما بشه و نوش جان کنيد) ؛ مسلح شديم و عازم منطقه نبرد ؛ وااای وااای چنان بلايی بر سر اين گربه ها آورديم که اجابت مزاج و توليد مثل و بازي و غذاخوردن و زندگي در بين سطلهاي زباله براي سالها يادشون رفت ؛
درقسمت بعد خاطره عروس و داماد و فاطي خانم جيغ جيغو رو شرح ميدم ...
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
نیماماهان
یادش بخير...
جنگ با گربه هاي محله به جنگ جهاني در كوچه تبديل شد ؛ تمام ده ها بچه کوچه مون به تيركمون مگسی كه باسيم مفتول ساخته ميشد و تيرش هم از جنس خودش بود و بسيار دردناک(انشالا قسمت همه شما بشه و نوش جان کنيد) ؛ مسلح شديم و عازم منطقه نبرد ؛ وااای وااای چنان بلايی بر سر اين گربه ها آورديم که اجابت مزاج و توليد مثل و بازي و غذاخوردن و زندگي در بين سطلهاي زباله براي سالها يادشون رفت ؛
درقسمت بعد خاطره عروس و داماد و فاطي خانم جيغ جيغو رو شرح ميدم ...
ولی این کارتون باگربه ها اصلا درست نبوده هااااااااااا[hoshdar]
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
banafshe3131
ولی این کارتون باگربه ها اصلا درست نبوده هااااااااااا[hoshdar]
...........................
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
نیماماهان
خانم اجازه به خدا ما بچه بوديم و شيطون تند تند گولمون ميزد وگرنه الان ديگه آزارمون به مورچه هم نميرسه چه برسه به گربه ؛ الان فقط آدمهارو اذيت ميكنيم که بخنديم البته هنوز شيطون مقصره ها ؛ بعدشم والا ما اهل قتل نبوديم بي رحم براي چي جوجه زبون بسته رو خفه كردي ؛ شما به جرم قتل بازداشتي و الان بايد جوابگوي اين همه مرغ و خروس باشي ؛ کار بد نكن جوجه كشتن كار بديه ؛ آفرین
باز صد رحمت به بچه هاي کوچه ما !
بیچاره شیطون............[cheshmak]
اعتراف میکنم که خفش نکردم.پامو گذاشتم روش.لهش کردم.حواسم نبوده خب .فک کنم 4یا5سالم بیشترنبوده.نمیدونم بایدازمامانم بپرسم.
ولی از موقعی که یادمه شما پسرا همیشه این گربه هارواذیت میکردین.
موندم بابات اون موقع تتنبیهتون نمیکردن به خاطراین کارهای قهرمانانه؟
الان هم که به شغل شریف مردم ازاری مشغولی[nishkhand][khande]
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
یادش بخیر ...
دلم واسه بچگی هام تنگ شده...محبت مون از روی صداقت بود...عشقمون از روی صداقت بود...به پیرزنها و پیرمردها بیشتر کمک میکردیم ...اصلا با دنیای
بزرگترها کاری نداشتیم ...بیخیاله بیخیال...یاد امتحان آخر ثلث سوم بخیر که وقتی تموم میشد و از فرداش سه ماه تعطیلی شروع میشد ...انگار بال
درمیوردیم...کتابهارو پاره میکردیم و انرژی خسته کننده 9 ماهه تحصیل رو تخلیه میکردیم...دنیای ما بزرگترها چقدر بی مزه است...
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
banafshe3131
یادش بخیر.
یاتوکاردانی تو کارگاه ماشین یه مداری روبسته بودیم استادگفته بود تامدارروچک نکردم برق میز رو وصل نکنین.منم که اعتماد به نفسم بالا.گفتم استاد من که مدارو درس بستم برقشو وصل میکنم همین که on کردم ناگهان برق کارگاه قط شد.مثل اینکه یه جایی اتصال کوتاه شده بود.استاد حسابی عصبانی شدوبه من گفت میندازمت این ترم.بیچاره کارگاه کناری داشتن برنامه مینوشتن که یه دفه برق قطع شده وبرنامه هاشون پاک شده بود[khande][khande][khande]
کجایی جوونی[khande][khande][khande][khande]
تو آز ماشین کارشناسی خود استاد مدارمون رابست و از شانس خوشمون خودش هم on کرد .جاتون خالی موتوری که با دور نامی 4000تا باید میچرخید در عرض نیم ثانیه تا 6000 دور رفت و اگر استاد فوری off نمیکردش سرعتش تا بینهایت بالا میرفت(البته در حالت تئوری وگرنه در حالت عملی بعد 5 ثانیه شفت موتور میشکنه و درب و داغون میشه
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
سلام به همه دوستان [golrooz]
ممنون از آقا نیما برای ایجاد این تاپیک [golrooz]
دستتون درد نکنه با این تاپیکتون آدم نا خودآگاه سفر میکنه به گذشته های قشنگ و دوران کودکیش [entezar2][entezar2]
یادمه یکی از بازی های مورد علاقه من در دوره ابتدایی لی لی بود[khoobboodan]
و مدام کارمون شده بود هر جایی زمین صاف و مسطحی پیدا میکردیم یه تصویر لی لی بزرگ میکشیدیم[nishkhand] و ساعت ها با دوستانمون بازی میکردیم کارمون به جایی کشیده بود که اگر گچ پیدا نمیکردیم با زغال به بهترین شکل لی لی میکشیدیم البته گاهی هم این کار رو توی حیاط خونه یا تراس انجام میدادم و کلی هم مامانم شکایت میکردند آخه مگه تراس هم جای لی لی بازیهsh_dokhtar9
و یه کارت زرد برامون محسوب میشدsh_omomi126
ولی کو گوش شنوا [nishkhand]
تازه بعد که خطوط زغال رو میددند مکافات بود و فقط ما فرار میکردیم چون دیگه کارت قرمز صادر میشد و راهی جز فرار نداشتیم تا مورد اعتراض نباشیمsh_omomi7
آخه عدد های توی لی لی رو درشت و پر رنگ میکشیدیم و با کمک دوستان اعداد تو پر و رنگ شده میکشیدیم هر چی پر رنگ تر بهتر[sootzadan]
و با شیلنگ آب و جارو نمیشد اون خرابکاری رو درست کرد[nadidan]:-"[nishkhand]
خلاصه ....بازی لی لی انواع مختلفی داشت و بعضی هاشون رو با اعداد بازی میکردیم بعضی ها رو هم بصورت اسامی دختر و پسر بازی میکردیم
http://uc-njavan.ir/images/6frtsouj63y97c44y13j.jpg
کمی که بزرگتر شدم بازی وسطی بهترین بازی بود که مورد علاقه ام بود[esteghbal]sh_varzeshi5[esteghbal]
برای شروع و تعیین تیم هم انوع مختلفی قرعه کشی داشتیم برای انتخاب گروه اول و دوم [labkhand]
گاهی هم برای یار کشی کردن از روش سنگ ، کاغذ وقیچی
گاهی هم از روش هرکی تک بیاره اول میـــــــــــــــــــــــ ــــشه استفاه میکردیم[nishkhand]
گاهی هم با شمارش قدم با انتخاب دو نفر که یارکشی کرده بودند و سرگروه بودند برای تعیین اولین شروع با هم دوئل میکردند[nishkhand]
حتی یادمه گاهی از حرص اینکه چرا ما گروه شروع کننده بازی نیستیم با قدرت تموم بازی میکردیمsh_dokhtar19
تا توپ بیوفته دستمون و با تمام قدرت از دوستانمون استقبال و پذیرایی بگیریم ..:->:->:->
[khanderiz]
الان هم که دیگه با دنیای قشنگ بچگیمون خداحافظی کردیم[afsoorde]
ولی بازی تو فضاهای سر سبز و ییلاقی هنوز از فانتزی هامه و هر طور شده دوست دارم یکی دو ، ست بازی کنم[esteghbal]sh_varzeshi5
[khejalat][nadidan][nishkhand]
http://uc-njavan.ir/images/0mnhq3qe0cxtwg60jan.jpg
شاید خنده دار باشه ولی آخه خیلی بازی جالب و دوست داشتنیه حتی برای بزرگترها[esteghbal]
تازه حریف هم میطلبیم[khande]
http://uc-njavan.ir/images/3z41sg8x0a5tubiodmso.jpg
دلم یه ذره شده برای اون زمانی که تنها غصه بزرگ دلم شکستن نوک مدادم بود یاد ش بخیر [entezar2]
ممنون آقا نیما[golrooz] واقعا ممنون از این تاپیکخاطره بر انگیزتون [golrooz]
بچه ها قدر همه لحظات زندگیتون رو بدونید این روزها و لحظه ها تکرار شدنی نیستند[golrooz][golrooz]
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
سلام دوستان[golrooz]
آقا نیما بابت تاپیک زیباتون ممنون[golrooz][golrooz][golrooz]
منم دلم میخواد بگم یادش بخیر[nishkhand]
یادش بخیر[alaghemand] تازه رفته بودیم یه محله جدید اون جا دختر زیاد داشتن[nishkhand] ما با هم تو خیابون فوتبال بازی میکردیم من اکثرا دروازه بان بودم....گاهی وسطی هم بازی میکردیم...آخی کلاس چهارم بودم....خیلی یادش بخیر
همش تو خیابون بودیم.... مگه کسی به حرف مامان گوش میداد بویژه وقتی همسن و سالای خودمونو میدیدیم......هفت سنگ هم بازی میکردیم[shademani] ...یادش بخیر چقده فرز بودم همچین ساخته بودن منو برا دویدن[entezar2] اما الان ...smilee_new1 (13)
پاسخ : خاطرات خوب ؛ يادش بخير...
یادش بخیر ...
هنوز که هنوزه وقتی اعضای خانواده دور هم جمع میشیم شروع میکنیم از خاطرات بابا ومامان و خودمون حالا بگو ................................کی نگو......اینقدر میخندیم که روده هامون گره میخوره....بچه بودیم و تند و تیز ....مگه مادر و پدر میتونستن جلودارمون باشن؟؟؟؟؟!!!!! وقتی آتیش میسوزوندیم...دنبال بازی مون با باباو مامان واقعا دیدنی بود....اونها داد وبیداد میکردن ...ماهم در حین ترس و فرار فقط میخندیدیم ...بابا و مامان هم بیشتر کفری میشدن...عجب روزایی بودا.....