-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام امروز یه کار اساسی کردم. یه مدت بود دوست داشتم بشینم تمام عکس هام رو از بچگی تا حالا پشت نویسی کنم بالاخره امشب انجامش دادم [tashvigh]و خیلی لذت بردم تجدید خاطره هم شد.
البته عکس ها رو خط خطی نکردم ها [nishkhand]فقط درمورد عکس ها یه توضیح مختصر دادم وتاریخشون هم نوشتم که در آینده ها اگر مثلا آلزایمری چیزی گرفتم درباره عکس ها اطلاع داشته باشم آدم که از فردای خودش خبر نداره...
شاید برای بعضی ها یه چیز ساده باشه ولی برای من کلی لذت داشت. و در آخر دلم برای دوستای دانشگاهم خیلی تنگ شده یعنی میشه دوباره ببینمشون...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بلاخره بعد یه ماه و گرفتن نوار قلب و عکس سینه و تائید چند پزشک قرار شد این هفته اولین جلسه الکتروشوک رو انجام بدم.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
"مهدی"
بلاخره بعد یه ماه و گرفتن نوار قلب و عکس سینه و تائید چند پزشک قرار شد این هفته اولین جلسه الکتروشوک رو انجام بدم.
با آرزوی تندرستی و شادکامی برای آقا مهدی عزیز
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از دیروز وارد مراحل جدید زندگی شدم
فاینال دانشگاه و بیمارستان رو دادم فک میکنم قبول میشم، دیروز آخرین امتحانو دادم [labkhand]
نشریه دانشکده رم سپردم و یکی دگ شد مدیرمسئولش!
یک مدت استراحت و یکی دوتا سفر و یک خورده بی دغدغه وقت گذرانی باید بکنم [nishkhand]
و بعدشم بفکر طرح و ادامه تحصیلات و این چیزا باشم
راستی من شنیدم در جزیره های قشم و ابوموسی و کیش و امثالهم حقوق عالی و خانه سازمانی ب کادر درمانی و طرحی ها میدن! کسی از صدقش خبر داره اینجا؟؟ [tafakor]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دلم برای عشقم تنگیده[negaran]
1ماه ندیدمش
عشقممممممممممممممممممم امسال 2سالش شد
یادمه 2 سال پیش وقتی اومدم اینجا زار زار میزدم که دعا کنید برای سلامتیش که از
اتاق عمل سالم بیاد بیرون
خداروشکر الان عشقم 2سال و1 ماه شده
برای سلامتی تموم کودک ها دعا کنید برادرزاده گل منم دعا کنید. آقا بگید ماشا الله[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
فک نمی کردم آنقدر زود 1 سال از غم پسر عمو عزیزم بگذره.
پسر عمویی که به ناحق رفت . پسر عمویی که دیگه نیست بخنده . توی عروسی با ماشین بوق بزنه که دل تک خواهرش خوشحال بشه ،پسر عمویی نیست که خواهر زاده اش بهش بگه دایی پوریا[negaran]
پوریا جان 1 سال از غم فراغت سوختیم وساختیم ...
سخت بود اما درک کردیم که خدا هدیه خودش پس گرفته. درک کردیم که خدا گفته ،دلم برای پوریا تنگ شده بگید بیاد پیشمsmilee_new1 (13)
اما خدا جونم 20 سالگی خیلی زود بود خیلی
4 مهر روی تخت بیمارستان به علت مرگ مغزی تنهامون گذاشتی... روحت شاد برادر مهربونم smilee_new2 (18)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
مدتی هست پورتالی رو راه اندازی کردم تحت نام "کانون بیماران بای پولار ایران"
برخی از دوستان هم زحمت کشیدند و کمک های مختلفی رو کردند که ازشون ممنونم
اگر شخص دیگه فکر می کنه می تونه کمک کنه در این زمینه (حتی کپی کردن مطالب از سایت های دیگر) به من پیام بده. مرسی
آدرس سایت:
http://ibpf.ir
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
معمار حانیه
دلم برای عشقم تنگیده[negaran]
1ماه ندیدمش
عشقممممممممممممممممممم امسال 2سالش شد
یادمه 2 سال پیش وقتی اومدم اینجا زار زار میزدم که دعا کنید برای سلامتیش که از
اتاق عمل سالم بیاد بیرون
خداروشکر الان عشقم 2سال و1 ماه شده
برای سلامتی تموم کودک ها دعا کنید برادرزاده گل منم دعا کنید. آقا بگید ماشا الله[nishkhand]
دو سالی که به سرعت برق و باد گذشت ...
خدا حفظشون کنه در سایه والدینش
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
م.محسن
دو سالی که به سرعت برق و باد گذشت ...
خدا حفظشون کنه در سایه والدینش
آره واقعا مثل برق وباد بود وحالا فردا سالگرد پوریاس. پارسال این موقع پاره تنمون تو خاک گذاشتیم
حالا شد یک سال
اما انگار همین دیروز بود
عجب دنیایی شده زود زود میگذره.
انشا الله از این به بعد به خیر بگذره[khejalat]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیروز 1 سال تموم شد
آخی
اما خدایا یک چیز ازت میخوام عید غذیر برام شاد کن من به وصال یارم برسان
اگر یارم بشه مال یکی دیگه اشک تو چشمای من جمع میشه.
امیدم نا امید خدایا کمکم کن
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
مگه عمرم چقدره که بخام دوباره شروع کنم به درس خوندن واس کنکور
بخدا من نمیخام درس بخونم دیگه ۲۰سالمه ولی کارایی رو که دوست داشتم انجام ندادم
نمیخام عمرم پای دفتروکتاب دیگه تلف بشه من میخاستم معلم بشم که امسالم سهمیه ش نیومد هیچ رشته ی دیگه ای واسه م مهم نیست کاش میرفتم دنبال عکاسی نقاشی سینما یا ی فروشگاه زنجیره ای راه مینداختم من میخاستم مدل بشم ،ایرانگردی بکنم،
حالم ازهرچی ایکاش بهم میخوره
این زندگی داره بدجور بازیم میده
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیدی وقتی در یه کمد قدیمیو که خیلی وقته سراغش نرفتی، باز میکنی،اولین کاری که میکنی یه نگاه کلی به کمد و محتویاتشه ...در همون حین تموم خاطره هات که تو اون کمد جا گذاشتی هم از جلو چشمت رد میشه...
بعد شروع میکنی دونه دونه وسایل کمدو برداشتن و خاکای روشونو با فوت ورمیداری...اینطوری: فوووووت.
هرکدومو که ورمیداری و تو دستت میگیری،کلی خاطره یادت میاد....خوب یا بد
....
الان این سایتم حکم اون کمد قدیمی و خاک گرفته رو برای من داره...
وقتی واردش میشم،کلی خاطرات خوب و بد ظاهر میشه برام که همش برام لذتبخشه،ولی از هیچکدوم از اون کسایی که باهاشون این خاطره هارو دارم خبری نیست....
کنترل پنلم خاک گرفته، پیغامای شخصی و عمومیم پر گرد و خاکه...
پروفایل دوستام،دوستای خیلی خوبم خاک گرفته،هرچقدر فوووت میکنم،خاکش نمیره...
ناراحتم...دیگه این کمد،برام آشنا نیست
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
yas-90
یه جوری حالمو گرفتن که هنوز هنگم[bitavajohi]
خوشحالم که یادم نمیاد چطور حالمو گرفتن[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام و چند نقطه پر از حرف و دستانی خسته از نوشتن :)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از زمانی که بزرگ تر شدم و به اصطلاح باید تصمیم میگرفتم شعر گفتن کمرنگ شد .. از زمانی که وبلاگم خاکستری شد منم احساسم، توت فرنگی بودنم لخته شد ...
قلبم گرفته از اینهه دوری از نوشتن ..
چاره ای باید ...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام من دوباره اومدم دوستان[nishkhand][tashvigh]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام
امروز دور میدان آزادی بودم و به این بنای قدیمی نگاه میکردم شمال شرق آن برج میلاد و کوههای برف نشسته تهران یک نگاه انداختم و به بنای برج ازادی که سالهاست پابرجاست
شاید پابرجابماند شاید هم .....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گرچه این خاطره برای یه هفته پیشه ولی نوشتنش خالی از لطف نیست !
تو کتابی نوشته بود اگه میخوای در آینده الزایمر نگیری هر روز خاطرات همون روز رو در هفته پیش بنویس [nishkhand]
البته خیلی توقعاتش بالا بوده ، فکر کنم [sootzadan]
و اما خاطره هفته پیش ! [nishkhand]
جشن تولد رکسانا 65 بود ! سوپرایز ! نمیدونست براش دارم تولد می گیرم
با غزل بارون و رکسانا65 قرار گداشتیم بریم بیرون ! ساعت هر موقع از خواب بیدار شدیم [sootzadan]
البته همه ی دوستان دیگر رو گفتمااااااااااااا ولی خب جور نشد
ساعت 10 ساناز و اناهیتا اومدن دنبالم دم خونمون [nishkhand] فکر کنم به راز تنبل بودن من پی بردن بلاخره [sootzadan]
منم با کیک تولدی که از قبل خریده بودم و سه تا شمع که نشونه ما سه تا بود رفتم پیششون [golrooz]
تو این فکر بودیم که کجا بریم کجا نریم کلی دور دور کردیم تو ماشین تا رسیدیم به گلستان
همه ی مغازه هاش بسته بود [taajob] ولی خب با کلی جستجو یه کافی شاپ خیلی خوشگل پیدا کردیم و جشن تولد رو گرفتیم [nishkhand]
بعدش رفتیم دم یه پارک خوشگل و پیاده روی کردیم ! البته ناگفته نماند تاب بازی و سرسره بازی از چشم ما پنهون نموند ( چیه میخوای بگی از سنتون حجالت بکشید [nadidan]خو چیه آدم یاد بچگیاش میکنه [khande] ) ولی این تاب های جدید خیلی باحاله ها ! اصلاً با تاب های زمان ما قابل مقایسه نیست
بعدش رفتیم پاساژ گردی و رستوران ( یعنی اونقدر ما اونروز غذا خوردیم که نگو [khande] ! از سیب زمینی با پنیر گرفته تا قارچ سوخاری و ساندویج و دو نوع پیتزا ! قبلش هم که کیک و چایی خورده بودیم ) [nishkhand] نگو اینا چیزی نیست ما فقط 3 نفر آدم بودیم والا [cheshmak]
بعدش هم رفتیم خونه ساناز بانو و کلی از خاطراتی که تو این 5 سال با هم داشتیم تعریف کردیم ( ساناز جون هم زحمت کشید و قهوه و شکلات ما رو مهمون کرد )
یه روز واقعاً خوب در کنار بهترین دوستان ( 3 خواهر )
یه حسی بهم میگه ما وقتی پیر شیم هم باهمیم [nishkhand][golrooz][esteghbal]
البته چای پوراندخت و بقیه واقعاً واقعاً خالی بود [esteghbal]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
متنفرم متنفرم متنفرم از این روزهاااااام
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام به همه دوستام چه اونایی که دیگه نمی یان سایت چه اونایی که میان سایت ولی دیگه با هم رابطه ای نداریم چه اونایی که فقط من فکر میکنم دوستمن و ......بگذریم
به احترام روزایی که تو این سایت گذروندم ،به احترام لحظه های شادی که اینجا داشتم ،شادیایی که بعد از حرف زدن با دوستام در دلم ایجاد می شد ،و حرص وجوش به خاطر کسایی که الان نمیدونم کی بودن .....بازم بگذرم
خلاصه سلام و درودم به همه اعضای سایت چه قدیمیا چه تازه واردا
اینا رو نوشتم چون خیلی وقتی که اینجا پیام نذاشتم
حالا برم سراغ حرف دلم
شاید غرور یا حالا هر اسمی که بشه روش گذاشت تو دنیای مجازی هم باعث شده از هم دور بشیم
این روزا فکر میکنم مهم نیست چقدر مهربون باشم چقدر واسه حفظ کردن رابطه دوستیم خودمو کوچیک کنم غرورمو بشکنم خوبی کنم اگه واسه طرف مقابل این ارزش هایی که به خاطرش شکستی مهم نباشه عین خیالشم نیست
راست میگن با کسی دوست شو که قلبش اونقدری بزرگ باشه که واسه جا دادن خودت تو قلبش مجبور نشی خودتو کوچیک کنی
ولی من خودمو کوچیک کردم عیباتو نادیده گرفتم بی محلیاتو بی خیال شدم هر روز تو قلبم هزار بار جمله دوست دارمو با تمام احساسم زمزمه کردم ولی در عوض تو چی جواب سلامم سر بالا دادی این اواخر، هییچی از من وشخصیم نشناختی هییچی و من تمام این مدت راجبت اشتباه کردم راجب احساسم و دیگه می خوام راحتت بذارم نه دوستیه نه دیگه محبتی هیچی راحت باش می شم همونی که میخوای میشم همونی که دوس داری میشم همونی که تو مجبورم کردی
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند...
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
...
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی ؟
نه ، دریغا ، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی
...
با من اکنون چه نشستنها ، خاموشیها
با تو کنون چه فراموشیهاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
...
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور ؟
سینه ام اینه ای ست
با غباری از غم
پ.ن:من تو این پست منظورم به هیچ کس نبود قسمت دوم حرفام که کلی گلایه کردمو بدوبیراه گفتم[nishkhand]واسه دوستای مجازیم نبود و منظورم هم نفر خاصی نبود فعلامو به دلیل ادبی کردن جملات دوم شخص مفرد آوردم[cheshmak] اصلا هم عاشقانه نبود[nishkhand]واسه یه سری دوستای حقیقی هست که دلمو شکستن دریغ از یه بار توجه چه ناخواسته چه خواسته مهم شکستن دلمه که شکست خیالشون راحت[hoshdar]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام به همه دوستام چه اونایی که دیگه نمی یان سایت چه اونایی که میان سایت ولی دیگه با هم رابطه ای نداریم چه اونایی که فقط من فکر میکنم دوستمن و ......بگذریم
به احترام روزایی که تو این سایت گذروندم ،به احترام لحظه های شادی که اینجا داشتم ،شادیایی که بعد از حرف زدن با دوستام در دلم ایجاد می شد ،و حرص وجوش به خاطر کسایی که الان نمیدونم کی بودن .....بازم بگذرم
خلاصه سلام و درودم به همه اعضای سایت چه قدیمیا چه تازه واردا
اینا رو نوشتم چون خیلی وقتی که اینجا پیام نذاشتم
حالا برم سراغ حرف دلم
شاید غرور یا حالا هر اسمی که بشه روش گذاشت تو دنیای مجازی هم باعث شده از هم دور بشیم
این روزا فکر میکنم مهم نیست چقدر مهربون باشم چقدر واسه حفظ کردن رابطه دوستیم خودمو کوچیک کنم غرورمو بشکنم خوبی کنم اگه واسه طرف مقابل این ارزش هایی که به خاطرش شکستی مهم نباشه عین خیالشم نیست
راست میگن با کسی دوست شو که قلبش اونقدری بزرگ باشه که واسه جا دادن خودت تو قلبش مجبور نشی خودتو کوچیک کنی
ولی من خودمو کوچیک کردم عیباتو نادیده گرفتم بی محلیاتو بی خیال شدم هر روز تو قلبم هزار بار جمله دوست دارمو با تمام احساسم زمزمه کردم ولی در عوض تو چی جواب سلامم سر بالا دادی این اواخر، هییچی از من وشخصیم نشناختی هییچی و من تمام این مدت راجبت اشتباه کردم راجب احساسم و دیگه می خوام راحتت بذارم نه دوستیه نه دیگه محبتی هیچی راحت باش می شم همونی که میخوای میشم همونی که دوس داری میشم همونی که تو مجبورم کردی
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
...
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
...
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی ؟
نه ، دریغا ، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی
...
با من اکنون چه نشستنها ، خاموشیها
با تو کنون چه فراموشیهاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
...
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور ؟
سینه ام اینه ای ست
با غباری از غم
پ.ن:من تو این پست منظورم به هیچ کس نبود قسمت دوم حرفام که کلی گلایه کردمو بدوبیراه گفتم[nishkhand]واسه دوستای مجازیم نبود و منظورم هم نفر خاصی نبود فعلامو به دلیل ادبی کردن جملات دوم شخص مفرد آوردم[cheshmak] اصلا هم عاشقانه نبود[nishkhand]واسه یه سری دوستای حقیقی هست که دلمو شکستن دریغ از یه بار توجه چه ناخواسته چه خواسته مهم شکستن دلمه که شکست خیالشون راحت[hoshdar]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
این روزها چه بد غریبانه میگذرد....!!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
داره یک تحولاتی تو زندگیم اتفاق بیفته / به متاهل بودن فک میکنم. م دعام کنید خوشبخت شم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
مهم نیست امروزم چجوری میگذره مهم اینه که تو هستی مثه همیشه...............
خدایا!! وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی . فهمیدم که معادله زندگی نه غصه خوردن برای نداشته هاست. و نه شاد بودن برای داشته ها ...قضاوت با تو. راضی ام به رضایت. شکرت
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گهگداری که میام، اینجا رو بیشتر از بقیه جاهای سایت ترجیح میدم
دیگه من تو سایت به کسی سر نمیزنم و کسی هم به من! [bihes] احساس میکنم فقط اینجا یکم زنده تره... شایدم من اینجوری فک میکنم و اینجوری نباشه! [nishkhand]
اینروزا تصمیم مهمی گرفتم
و البته سخت!
رفتم سازمان نظام پزشکی نظامم رو گرفتم،
تو شهرای معمولی و کلان شهرها زیاد جا برا پیشرفت نیست
میخوایم بریم توی مناطق محروم جنوب برا زندگی و کار... تصمیم سختی بود!
آخرین مقاله رم دارم زودتر جمع میکنم. ایندفعه میفرستم ISC [labkhand] و ادامه تحصیل هم خوب صددرصد میدم.
تا دو هفته دیگه برای حداقل چندین سال از شهر و دیار و خانواده دور میشم
هنوز خوب باورم نشده [negaran][afsoorde][narahat]
گاهی همینطور الکی دلم میگیره و گریه میکنم.... مادرم.... دلم براش تنگ میشه....
میریم جایی که نه آب هست نه گاز [negaran]
آخر دنیا
بهم سخت خواهد گذشت، از موقعی که تصمیممون قطعی شد خیلی تحت فشار روحی و نگرانی هستم...
دلم هم میخواد به مردم محروم کمک کنم. موقعی که این شکلی به موضوع نگاه میکنم حالم بهتر میشه [narahat]
برام دعا کنید. [golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
گهگداری که میام، اینجا رو بیشتر از بقیه جاهای سایت ترجیح میدم
دیگه من تو سایت به کسی سر نمیزنم و کسی هم به من! [bihes] احساس میکنم فقط اینجا یکم زنده تره... شایدم من اینجوری فک میکنم و اینجوری نباشه! [nishkhand]
اینروزا تصمیم مهمی گرفتم
و البته سخت!
رفتم سازمان نظام پزشکی نظامم رو گرفتم،
تو شهرای معمولی و کلان شهرها زیاد جا برا پیشرفت نیست
میخوایم بریم توی مناطق محروم جنوب برا زندگی و کار... تصمیم سختی بود!
آخرین مقاله رم دارم زودتر جمع میکنم. ایندفعه میفرستم ISC [labkhand] و ادامه تحصیل هم خوب صددرصد میدم.
تا دو هفته دیگه برای حداقل چندین سال از شهر و دیار و خانواده دور میشم
هنوز خوب باورم نشده [negaran][afsoorde][narahat]
گاهی همینطور الکی دلم میگیره و گریه میکنم.... مادرم.... دلم براش تنگ میشه....
میریم جایی که نه آب هست نه گاز [negaran]
آخر دنیا
بهم سخت خواهد گذشت، از موقعی که تصمیممون قطعی شد خیلی تحت فشار روحی و نگرانی هستم...
دلم هم میخواد به مردم محروم کمک کنم. موقعی که این شکلی به موضوع نگاه میکنم حالم بهتر میشه [narahat]
برام دعا کنید. [golrooz]
سلام،
خوش به حالتون، نمي خواهم شعار بدهم که: بله کمک به همنوع خيلي خوب است و عجب سعادتي داريد و ... از اين حرفهاي قلمبه سلمبه، نه .....
ولي واقعا" آدم در سختي ها جوهر حقيقي خود را بروز مي دهد و در هنگام دوري از عزيزان است که بيشتر قدرشان را مي داند.
قطعا" خدا پاداش اين کارتان را چندين برابر در دنيا و آخرت خواهد داد که خود در کتابش فرموده: هل جزاء الإحسان إلا الإحسان؟
نوشته شما را که خواندم گفتم چند خط بالا را برايتان بنويسم.
بعد با خودم گفتم خيلي کليشه اي است! ولش کن چيزي نمي خواهد بنويسي!!!
بعد مثل اينکه يکي تو گوشم گفت: خداوند امور عالم را از مجراي برخي اسباب انجام مي دهد.
تو هم الآن اسبابي هستي که بايد از اين بنده خدا تشکر کني.
نه اينکه صرفا" من تشکر کرده باشم! بلکه خداوند به واسطه من (علي الحساب) تشکر نموده است.
دعا مي کنم سربلند، سعادتمند و عاقبت به خير باشيد،
خدانگهدار
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
سلام،
خوش به حالتون، نمي خواهم شعار بدهم که: بله کمک به همنوع خيلي خوب است و عجب سعادتي داريد و ... از اين حرفهاي قلمبه سلمبه، نه .....
ولي واقعا" آدم در سختي ها جوهر حقيقي خود را بروز مي دهد و در هنگام دوري از عزيزان است که بيشتر قدرشان را مي داند.
قطعا" خدا پاداش اين کارتان را چندين برابر در دنيا و آخرت خواهد داد که خود در کتابش فرموده: هل جزاء الإحسان إلا الإحسان؟
نوشته شما را که خواندم گفتم چند خط بالا را برايتان بنويسم.
بعد با خودم گفتم خيلي کليشه اي است! ولش کن چيزي نمي خواهد بنويسي!!!
بعد مثل اينکه يکي تو گوشم گفت: خداوند امور عالم را از مجراي برخي اسباب انجام مي دهد.
تو هم الآن اسبابي هستي که بايد از اين بنده خدا تشکر کني.
نه اينکه صرفا" من تشکر کرده باشم! بلکه خداوند به واسطه من (علي الحساب) تشکر نموده است.
دعا مي کنم سربلند، سعادتمند و عاقبت به خير باشيد،
خدانگهدار
سلام.
ممنون از الطافتون... [golrooz]
بله، منم دنبال دریافت جملات کلیشه ای نبودم. شما فقط لطف داشتید.
راستش از خیلی وقت پیش شاید دوران دانشجویی مشتاقانه به این موضوع فکر میکردم و هرکی میگفت سخته قاطعانه و خوشحال میگفتم نه، من میتونم.
ولی حالا که روبروش قرار گرفتم میبینم اونقدرا که فکر میکزدم هم آسون نیست!
دوری از خانواده، کمبود امکانات، غربت ، اونم میون کسانی که مذهبشون با من متفاوته.... ( اما انسان هستند، همین برا کمک کردن کفایت میکنه. )و و و
اما همین که ته دلم یک نور امیدی هست برای پیشرفت خودم و یک منطقه، برام کافیه...
قصد دارم در آینده بتونم نقشی داشته باشم که امکاناتی که شهرای پیشرفته دارن اونا هم داشته باشن
(چون خداروشکر در همین ابتدای کار دارن بهم جایگاه خوبی میدن.) البته نه که از خودم تعریف کنم! به خاطر اینه که نیرو قحطیه! [nadidan][khande]
شنیدم در اوج عقب افتادگی هستند، آب ندارند! گاز ندارند! (مثلا بیمارستانشون یک دستگاه سونوگرافی نداره برای وقتای ضروری که جان یک انسان در خطره! [bitavajohi]) و و و ...
بگذریم.
ممنون از دعاهای خیرتون. شما هم در پناه قزآن سعادتمند باشید.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه روز خوب با دوستان خوب
چه روز خوبیه وقتی ساعت 9 از خواب پا میشی به این خاطر که با دوستانت قرار دیدار داری
و خوبتر می شه وقتی میخوای فردی رو سوپرایز کنی وقتی تولدشه و خودش خبر نداره [nishkhand]
9:30 از خونه اومدیم بیرون ( من و خواهرم ) و رفتیم به سمت مترو تجریش
دم راه از شیرینی فروشی هم کیک گرفتیم با شمع و ظرف و ظروف یک بار مصرف و رفتیم به جمع دوستان
خدا رو شکر همه به موقع رسیدند سر قرار
بعدش از مترو تجریش پیاده رفتیم به سمت پارک قیطریه ! هوا بس ناجوانمردانه سرد بود ! تاااااااااااااااازه یه سوپرایز هم دااااااااااااااشتیم ! یه نفر رو فکر نمیکردیم بیاد و خیلی هم اذیتش کردیم بنده خدا را که نمیای ، اومده بود ! از آمدنش خوشحال شدیم واقعاً !
توی یه آلاچیق اجتماع کردیم ! ولی همون موقع یادمون افتاد که نه کبریت بردیم و نه چاقو [sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan][sootzadan]
کبریت رو از بچه های محله قیطریه گرفتیم ولی چاقو رو دو نفر زحمت کشیدند رفتند از مغازه گرفتند !
ولی باد چنان بود ک نمیذاشت شمع ها را روشن کنیم کهههههههههههههه ! [tafakor]
بلاخره با هزار زحمت یکی از شمع ها رو فقط روشن کردیم و تندی هم فوت کرد بنده خدا [khanderiz]
داشت کادو دادن یادمون می رفتاااااااااااااااااااااا ااااا ! در حین صحبت کردن با بچه ها که کلی طولانی شد تااااااااااااااازهههههههه هههه یادمون اومد که ای وای کادو رو ندادیم [khande]
جشن تولد خوبی بود یعنی کلی خندیدیم
بعد از گرفتن جشن تولد و یخ کردنمون و پخش کردن کیک حدود ساعت 1 تصمیم گرفتیم بریم سروقت ناهار ! نه برای اینکه گشنمون شده بوداااااااااااااا نه خیر ! فقط برای اینکه یه جای گرم پیدا کنیم از یخ زدگی خلاص پیدا کنیم !!!!!!!!!!!!!
خلاصه رفتیم یه رستوران شیک اما کوچک و جمع و جور دم پارک قیطریه ! غداهاش یه جورای خاصی بامزه بود ! یه یک ساعتی اونجا رو اطراق کردیم و گذاشتیم رو سرمون ! دیگه آخر سر به زور بیرونمون کردن ! [nishkhand][nishkhand][nishkhand]
بعدش سلانه سلانه رفتیم چیذر ! یه امامزاده بود اونجا فقط شهید داشت ! زیارت کردیم و راهی خونه شدیم
در کل روز خوبی بود !
از این دور هم بودنااااااااااااااااا دیر پیش میاااااااااااااااااااااد ولی کاشکی دوباره دور هم جمع شیم [golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز یه گربه گیر کرده بود زیر پل ....... منم که گربه دوست .............. خلاصه درش اوردم
دمش و تکون داد برای تشکر ......
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پی نوشت خاطرات یه دوست ......
تو یه دورهمی تو یه جمع مهربون من بودم و غصه و انتظار شفا . من بودم و من وقتی بهم زنگ زد دیگه ما بودیم و من
من بودم و امید من بودم حال خوب درود بر ان کس که انسان است .
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دوستان سلام
ببخشید که سوالمو اینجا میپرسم چون قسمت پرسش و پاسخ فعال رو پیدا نکردم و این قسمت نسبت ب جاهای دیگه بروزتر بود
سوالم در مورد ثبت اختراع و فرایند ثبت هستش و اینکه برای طرح هایی که صرفا جنبه نظامی داره هم همانند ثبت اختراع های معمولی باید اقدام بشه یا راحتر یا سختره و به کجا باید مراجعه کرد ؟؟؟
و دوم اینکه برای قدم اول باید از کجا شروع کنم ؟؟؟
ممنون میشم زودتر جواب بدین !
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام..من بعد چند ماه دوباره اومدم به اینجا
واقعا دلم واسه این سایت و مطالب خوبش و دوستانم تنگ شده بود..خیلی خوشحالم که بعد 4.5ماه دوباره اومدم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بيش از يک هفته است محرم و صفر تموم شده، هنوز آرم عزا را از بالاي صفحه سايت وقت نکرده اند بردارند! به اين مي گن مديريت! خخخخخخخخخخخخ
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
علي پارسا
بيش از يک هفته است محرم و صفر تموم شده، هنوز آرم عزا را از بالاي صفحه سايت وقت نکرده اند بردارند! به اين مي گن مديريت! خخخخخخخخخخخخ
ای گل گفتی. واقعا مدیریتهای قوی در ایران داریم.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اینو خوب گفتین جدا خسته نباشید باید گفت به مدیران [khastegi]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
الان که دارم این لحظه رو ثبت میکنم رو تخت بیمارستانم امیدوارم هیچکسی به اینجا گذرش نیفته ارزوی سلامتی برای همتون
دلم گرفته این سایت جاییه که من دلتنگیامو در قالب واژه ها میارم اما خیلی سخته درک کردن دلتنگیه ادما
میدونین بدترین نوع تنهایی یعنی چی؟؟؟؟ میدونیین؟ بدترین نوع تنهایی وقتیه که تو تنهاییتو به یکی بگی فریاد کنی اما اون ادم به روی خودش نیاره بگی بمون اما بره بگی باش فقط این لحظه که من محتاجم اما نباشه و بره. اخ خدا جون فقط تو میدونی چقدر دلم شکسته فقط تو میدونی و بس
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری ؟؟؟ خدا جون میگن تو خوبی مثه مادرا میمونی
هیچ وقت خودتونو از کسی دریغ نکنین هیچ وقت ......
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یا دارم پیر میشم
یا انرژیم تحلیل رفته و از نظر فیزیکی ضعیف شدم
یا تنبل شدم
یا بی انگیزه
[soal]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز سومین امتحانو هم دادم! ازاسترس شدید مجبور شدم تا صبح درس بحونم[khabalood]
.
.
.
ایام امتحانات چقد عذاب آوره[afsoorde]