نخست آدمی سیرتیپ یشه کن
پس آنگه ملک خویی اندیشه کن
سعدی
نمایش نسخه قابل چاپ
نباید بستن اندر چیز وکس دل/که دل برداشتن کاریست مشکل
لذت اندر ترک لذت بود ای آزادگان / ما گداییم و این لذت نمی دانستیم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
می روی و گریه می آید مرا/ساعتی بنشین که باران بگذرد
دست در دامن مولا زد در / که علی بگذر و از ما مگذر
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو ان است که آهسته و پیوسته رود
ببخشید اشتباه شد!دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟/طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یک سال دگر آمد و دنیا عوض نشد / چیزی به غیر پیراهن ما عوض نشد
- - - به روز رسانی شده - - -
یک سال دگر آمد و دنیا عوض نشد / چیزی به غیر پیراهن ما عوض نشد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند