مدتیه قلبم جاشو با درخت بید عوض کرده ....... !!!
نمایش نسخه قابل چاپ
مدتیه قلبم جاشو با درخت بید عوض کرده ....... !!!
از ادما دلم شکست واسه همیشه
دلم میخواد دعا کنم اما نمیشهحتی خدا جوابمو دیگه نمیدهخدا جونم یه کاری کن نگو نمیشه
بهم نگو گناه من واسه کی بودهنگوکه اشتباه من واسه چی بودهدوسش داشتم دوسش دارم قد نفسهامبدون او نمی تونم من خیلی تنهاممن خیلی تنهام
ســـــــــــــــــلام به همه{shnjavan}
حالم خیلی خوبه
امتحان عالیsh_omomi44
ملاقات با یه دوست قدیمی[shaad]
آویزون شدن خونه ی عمه[sootzadan]بعد بگید عمه ها بدن[bamazegi]
و از همه مهم تر زدن حرفای دلم[khanderiz]مدت ها بود سر دلم مونده بود همچین شبیه غمباد شده بود
در کل همه چی خوبه در امن و آرامش[bamazegi]
راستی یکی از دوستان زحمت کشیدن به من امتیاز دادن ولی احتمالا چون پست برای من نمایش داده نمیشه ,نمایش داده نمیشه که چه کسی امتیاز داده
از دوستی که امتیاز دادن خیلی ممنونم[golrooz]خوشحال تر میشم اگر خودشونو بهم معرفی هم بکنن[nishkhand]
ﻭ ﻧﺎﮔﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻪ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
.
.
.
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ
ﻭ ﺣﺘﻤﺎ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﭘﺲ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ
ﻫﻨﺮ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ...
کتابی خواندم صفحاتش مهربانی و
امروز دلی را دیدم که نمی دانست بغض چیست ؟!
انسان مهمی بود
به مردم لبخند می فروخت ....
سكوتم از رضايت نيست
دلم اهل شكايت نيست ...
[nadidan][gerye]
وای خدا...
همه چی بد بد بد افتضاح[sokoot]
همه چی داغونه!
اینقدر عصبیـــــــــــــــــــــ ـــــــــم....
دیشب ساعت 12 شب خوابیدم،4 صبح بلند شدم دینی دوره کنم...8 صبح امتحان ترم دینی...
شماره ی صندلیم شد 307!تو راهرو،انتهای انتها....مراقب تو حلقم...دوربینا..هیس![nadidan]
اومدم خونه یکــــــــــــــــــم خواب![sootzadan]بلند شدم واسه ی امتحان فیزیک پس فردا بخونم...اما....اما....زمان زود میگذره[gerye]از اون موقع تا حالا هنوز کتابو تموم نکردم!
جزوه ی دبیرم مونده....مخم دیگه نمیکشه!دو تا فصله!فصل اخر اینقدر هول هولی درس دادن هیچی حالیم نیست....و....
به درک...به جهنم...دلم میخواد فیزیک اصلا بیفتم[bihes][nadidan]
آخرین باری که رفت بوسم کرد ورفت
انگار میدونست حالا حالاها نمیخواد خواهرش ببینه. اره داداشم میگم.
دلم براش یک ذره شده..4 ماه داداش گلم ندیدم. انشا الله هرجا که هست موفق باشه.
داداشی اگر یک روزی اینجا این پیام دیدی بدون دلم واسه تو وانسیه یک ذره شده
ای دل همه را بیازمودیم و شدیم ........... کشتیم وفا،جفا درودیم و شدیم
فی الجمله چنانچه رفت بودیم و شدیم ................ بسیار بگفتیم و شنودیم و شدیم
[bihes][bihes][bihes][bihes]
افتضاح دادم...[gerye][gerye]فرمولا رو که قاطی کرده بودن هیـــــــــــــــــــــچ.. .جوابام قلمبه سلمبه در میومد!!!!
مهم اینه که دادمش و خلاص شدم[bihes]الان خیالم راحته چون میدونم بقیم بد دادن...[nishkhand]هرکی از جلسه میومد بیرون:گنـــــــــــــــــ ـــــد زدم![sootzadan]
فقط حوصله ی یه چیزیو ندارم...اینکه بابام تا چند ساعت دیگه میاد خونه..احتمالا هنوز از در وارد نشده میپرسه چیکار کردی؟!
منم اعصاب ندارم توضیح بدم اینم هی ادامه بده...خودمو از رو یه جایی پرت میکنم پایین یا نه الان برم بخوابم بهتره.......!!دشب تو خونه هیچ کس جرات حرف زدن باهامو نداشت...عاااالی بود!گودزیلا بودن خودمو ثابت کردم[nishkhand]
امروز بازم کویر بارون گرفت...تا چشم کار میکرد ابرای بغض گرفته...یه باد مهربون و خنکی در ِگوش همه چیز و همه کس پچ پچی میکرد...میدونستم رحمتی توو راهه.... تمام راه صورتمو بالا گرفتم[shaad] بعد اروم اروم دونه دونه قطره های بارون چکیدن... خاک قدم به قدم تر شد .......و عطری بلند شد .....
چشمام شفا گرفتsh_dokhtar15 [shaad][golrooz]
منم برا یدونه امتحانام همین طور شد!شیمی2
به بچه ها میگفتم چطور بود گفتند مگه بوش نمیاد.[sootzadan]
اون وقت از یکی از بچه ها پرسیدم امتحان چطور بود گفت:وای نگو خرااااااااااب نگو......افتادیم.بعد گذشتو نتایجو که گفتن همین شده بود 19.5 .[taajob][taajob]{shnjavan}{shnjavan}
زیاد به این حرفا حسابی نیس!
روز خیلییییییییییییییی خسته کننده ای بود
صبح دانشگاه بودم ساعت 12 رسیدم خونه و مجبور شدم ساعت 1 دوباره راه بیفتم سمت دانشگاه اونم همش به خاطر تحویل یه سی دی مسخره و از همه بد تر من که میخواستم کلاس عصرمو بپیچونم مجبور شدم بمونم[naomidi]
رفتم سی دی رو تحویل استاد دادم به ساعتم نگاه کردم دیدم 2 ساعت مونده به شروع کلاسم[negaran]حوصلمم سر رفته بود تنها هم بودم[narahat]با خودم گفتم میرم یه دوری اطراف دانشکده میزنم.چشمتون روز بد نبینه من این خیابون دانشگاه رو تا تهش رفتم دیدم رسیدم به ایستگاه شهید حقانی اصلا انقدر خسته بودم که اسم خیابونا رو هم نگاه نمیکردم همینطور صاف میرفتم[nishkhand]یهو دیدم وسط اتوبان در اومدم[taajob][nadidan]حتی نمیدونستم کدوم اوتوبانم[nadidan]از کسی هم نمیخواستم بپرسم[sootzadan]فکر کردم همین راهی که اومدمو برگردم ولی دیدم خیلی زیاد اومدم من باید دنبال یه راه کوتاه تر باشم[tafakor]حالا مدیونید فکر کنید ترسیده بودم که گم شده باشما[sootzadan]نه اصلاااااااااااااا[nishkhand]نزدیک دانشگاه یه ساختمون خیلی بلند دارن میسازن نمیدونم چرا ولی انگاری خدایی بود[nadidan]از اتوبان معلوم بود ساختمونه
اتوبانو صاف گرفتم اومدم پایین که برم سمت ساختمون[nishkhand]داشتم سکته میکردم[esteress]یه یه ربع راه اومدم دیدم وارد خیابون میرداماد شدم خیالم راحت شد[khastegi]رفتم داشنگاه دیدم 1 ساعت مونده به کلاسم رفتم نمازخونه خوابیدم نیم ساعت[nishkhand]بعد رفتم سر کلاس فقط خمیازه میکشیدم|-)
استادم اومد یه مشت چرت و پرت فیزیک نوشتو رفت باور کنید خودشم نمیفهمید چی مینویسه[nishkhand]قشنگ از رو جزوه مینوشت ما هم دور از جونتون عین بز نگاش میکردیم[nishkhand]آخر کلاس گفت خب خسته نباشید آخرین سوال دیگه....یهو یکی گفت آخیییییییییییییییییییش[nishkhand]
استاد گفت آخیش رو نشونت میدم[sootzadan]گفت شما ها نمیفهمید دارم سوالای امتحانو میگم بهتون[nishkhand]منم همین طور تو صورتش نگاه کردم گفتم استاد فهمیدن این سوالا پیشکش انقدر سختن که نمیشه حتی حفظشون کرد[khande]کل کلاس رو هوا بود تقریبا[sootzadan]فقط چون با دخترا خوبه نگفت نشونت میدم سوال سختو[nishkhand]
خیلی روز خسته کننده ای بود خدایی الان جنازه ام تازه رسیدم خونه ولی نمیخوابم[nishkhand]
با مامانم قرار گذاشتیم دو تایی فیلم ببینیم[sootzadan][entezar2][alaghemand]
سعی کردند ما را دفن کنند غافل از آنکه ما بذر بودیم
مهم نیست..
عادت می کنم:
به داشتن چیزی و سپس نداشتنش
به بودن کسی و سپس نبودنش
تنها عادت میکنم...اما فراموش نه!!!sh_dokhtar3
اصن نیدونم چرا چن وقته خاطره تراوش نمیکنم خخخ
خیلی دلم میخواد بنویسم ولی حوصلم نمیشه متاسفانه
دلشوره
اضطراب
خنده های از ته دل
انگیزه
بی خیالی
حالت تهوع
توهم
سرگیجه
سردرگمی
مجموع حس های من در این ایام هستند...بهتون سلام میکنند این عزیزان
چقدر سخته یه درد بزرگو بفهمی اما نتونی به هیچکس بگی
چقدر سخته یه حسی به کسی داشته باشی اما مجبور باشی تا آخر عمرت کسی نفهمه
چقدر سخته یه شونه واسه حرفات و قصه هات نداشته باشی
چقدر سخته هیچکس دردت رو نفهمه و خودت تنهایی باید تا آخرش بری
اندک مردمانی! طوری زیست می کنند که گویی پایانی نیست ...
امروز یه خاطره تو دفتر خاطرات مینویسم تا بمونه شاید برای خودم بیشترین انگیزه بشه.خواهری که خیلی وقت بود منتظرش بودم امد با افتخار برگشت وقتی پایان نامش را با اون قطرش به بابام تقدیم کرد چه حس قشنگی بود وقتی در 5 امین صفحش تشکر از پدر و مادر با زبانی که برایشان اشنا نبود.حس خوبی است ولی
امروز بعد از یک هفته سربازی به خونه برگشتم و به اینترنت دسترسی پیدا کردم [shaad]
پیرزنه که حداقل هشتاد سال داشت تو مترو کنار من نشسته،یه عالم باهام حرف زد و منم مخ درد گرفتم و داشتم از سردرد توی فضا سیر میکردم...
حالا ایناش به کنار ،برگشته به من میگه یادش به خیر بیست سال پیش که بیست سالم بود...:-o[nishkhand]
chera to zogesh zadi khob?
bahash harf mizadi dige[khande]
tabrik migam vagan[tashvigh]
آآآآآآآآآآآآآآههههههههههه هههه
کمر شکست
وای
نیاز به اورتوپت دارم
کمکککککککککک{shnjavan}smilee_new1 (11)
از همان هایی که ستاره ها را درشت می کند
بگذاری لب طاقچه چشمانت
بروی کویر
ستاره ها را ببینی ...
دست درازی کنی
ستاره ای کف دستانت ذوب شد
قلبت فریاد بزند ...
چقدر می خواهم بروم
کویر
میان آسمان و زمین کسی بجای من
زندگی کند
و بعد
سبک شوم
برگردم
...
باور کن زمین خیری نیست.نیا!
خودمون هم در سن 80سالگی همین جوری میشم تازه شاید بگیم 10ال پیش که 20ساله بودم [nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand]
- - - به روز رسانی شده - - -
خودمون هم در سن 80سالگی همین جوری میشم تازه شاید بگیم 10ال پیش که 20ساله بودم [nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand]
- - - به روز رسانی شده - - -
خودمون هم در سن 80سالگی همین جوری میشم تازه شاید بگیم 10ال پیش که 20ساله بودم [nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand]
منو ارزشیابی استادام همین الان یهویی[sootzadan][nishkhand]
من:[shademan]
استادا:[dooa]
سلام
برادرم ، احمدرضا ، کلاس دوم ابتدایی هست ، می دونید اغلب ...
امروز صبح خیلی زود (4:00) بیدار شد ، خیلی ناراحت که وااااااای مشقامو ننوشتم ، خـــــــــــــــــیلی مشق دارم ... چیکار کنم ، وقت ندارم ، دیرم میشه ... sh_omomi48
هیچ وقت اینجوری ندیده بودمش ...sh_omomi112
یک هفته هست مشق ننوشته [sootzadan] به خودم رفته (که از یک طرف خوبه و از یک طرف نامطلوب) [nishkhand] من از اول دبیرستان تا به الآن فقط سه الی چهار جزوه نوشتم و لا غیر [sootzadan]
صبح ګفتیم که امروز جمعه هست بخواب هنوز ، امروز می نویسی و خلاصه راضی شد ...
همیشه هم به طور خیلی حرفه ای لحظه ی انجام تکالیف یا پاش یا دندونش یا سرش یا دستش یا انګشتش درد میګیره [taajob2][khande]
حالا امروز هر چی بهش میګیم تکالیفت رو انجام بده ، یا بازی می کنه یا برنامه نګاه می کنه یا راجع به مسائل مختلف صحبت می کنه ...
الان با کلی یادآوریِ امروز صبح یکی از تکالیفش رو انجام داده ، که البته اولین مرتبه هست من انشا نویسیش رو می بینم ...
اینم از انشاش : (بهم ګفت تصویر هم بذارم که کارتونی پیدا نکردم[khejalat])
http://sanekooh.ir/wp-content/uploads/2008/10/r50.jpg
یکی بود یکی نبود ...
غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود ...
خاله پیرزن یک روز که داشت نان های خوش مزه اش را می پخت ، یکی از آن نان ها در تنور افتاد ...
مورچه خاله پیرزن را دید و ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان»
ګنجشک که این را شنید ، رفت بالای شاخه ی یکی از درخت ها ...
درخت ګفت : ګنجشک چرا پر ریزان ؟
ګنجشک ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان ، ګنجشک پر ریزان»
درخت که آن را شنید ، برګ هایش ریخت ...
مرد ماست فروش آمد و ګفت : درخت چرا برګ ریزان؟
درخت ګفت : «خاله به تنور ، مورچه اشک ریزان ، ګنجشک پر ریزان ، درخت برګ ریزان»
مرد ماست فروش ماست ها را روی سرش ریخت ...
خاله پیرزن دیګر نان ها را پخت و به مرد ماست فروش ګفت : ماست ها را از روی سرت پاک کن ...
مرد خوشحال شد ...
***
[bihes][sargije][khande] حرفی ندارم [sootzadan]
من امروز تونستم علاوه بر اینکه به یک نفر کمک کنم درسشو یاد بگیره به یک دوست صمیمی کمک کردم تا حرف دلشو به کسی که دوستش داره بزنه.[labkhand][labkhand]
آهان...
مفهوم داستان رو برام توضیح داد برادرم، و گفت اینجا هم برای واضح شدن برای شما بنویسم [khanderiz]
ایشون میگن: خاله پیرزن وقتی یکی از نون هاش به داخل تنور میفته، خم میشه تا نون رو برداره و مورچه که این صحنه رو میبینه فکر می کنه، خود خاله پیرزن به داخل تنور افتاده و به گوش بقیه میرسه تا اینکه آقای ماست فروش هم متوجه این خبر میشه... برای همین ناراحت میشه و از روی ناراحتی ماست ها رو میریزه روی سر خودش...
و بعد که خاله پیرزن نون ها رو می پزه و میره سمت آقای ماست فروش، آقای ماست فروش خاله پیرزن رو میبینه و از سالم و زنده بودنش خوشحال میشه...
جریان اینطوری بود... بعله [nishkhand]