چه بسیارند انسان هایی که
بالای خط فقر هستند
و زیر خط فهم
نمایش نسخه قابل چاپ
چه بسیارند انسان هایی که
بالای خط فقر هستند
و زیر خط فهم
دلم بچگی می خواد،جلوی کدوم ویترین مغازه پا بکوبم تا آرامش بخرم؟
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،
نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!
اگه بازی زندگی دلچسب نیست به جای بهانه بازی رو عوض می کنم.
لبخند بزن!
بدون انتظار پاسخی از دنیا ،
بدان روزی دنیا انقدر شرمنده می شود
که به جای پاسخ لبخند ،
با تمام سازهایت می رقصد ...چارلی چاپلین
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
هر چقدر هم که ضعيف باشی
گاهی اوقات
از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران) بازی روزگار را نمی فهمم!
من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم!
داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،
این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.انسان عاشق زیبایی نمی شود،
بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!انسان های بزرگ دو دل دارند؛
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... !عشق مانند نواختن پیانو است،
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.عشق در لحظه پدید می آید
و دوست داشتن در امتداد زمان
و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود :انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یكشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شكست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می كند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است.
(به همه ی دوستان پیشنهاد میکنم کتاب استاد عشق رو بخونن بسیار زیبا و اموزنده است )
نا خوداگاه وقتی جمله ی اخر خوندم یاد این شهر حافظ افتادم که میگه:
این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر[golrooz]
تابلو ، نقاش را ثروتمند کرد!
شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد!
کارگردان جایزه ها را درو کرد!
و هنوز سر چهارراه واکس میزند،! کودکی که بهترین سوژه بود...!!
http://upload.tehran98.com/img1/p10ci49vdzetooa6uwr.jpg
و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چالهای که بارها از آن پریده بودیم
افتادیم
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر
می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ
فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پلدر کجای جهانشکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد!
.
هرکس جای من بود،می برید
امامن هنوزمی دوزم،چشم به امیدراه.......
یک عمرباکنایه گفت:که نمک خوردی ونمکدان راشکستی.....!
ولی هیچ وقت نفهمیدچیزی که من خوردم
رودست بودنه نمک
بعضی وقتاهست که دوس داری یکی کنارت باشه.......
محکم بغلت کنه بذاره اشک بریزی تاسبک بشی.....
بعدآروم توگوشت بگه:"دیونه چته؟من باهاتم!"
وقتی شبنمی بر روی گل مریم نازی مینشیند
مریم از طراوت شبنم که بر تنش نشسته عطرش را به طبیعت هدیه میکند
و عاشق رهگذری که از انجا میگذرد
به ان احساس پی می برد و میداند که باید شبنم گونه بر تن مریم بارید و فدائی بود.
احساس گل مریم نوید عاشقیست من این احساس را به تو تقدیم میکنم و عطر مریم که یاد آور خاطره هاست را تقدیم میکنم به گلزار وجودت . . .
خــــــدا را دیده ای آیا؟!
وهنگامی که میفهمی ,
دگـــر تنهای تنهــــــــایی ,
رفیقی , همدمی , یاری کنارت نیست
و میترسی که رازی با کسی گویی,
یکی بی آنکه حتی لب تـــــو بگشایی
به آغوشی تو را گرم محبت میکند با عشـــــــق ....
گمانم دیده ای او را .....
به دوران کودکیت برگرد
کودک که بودی از زندگی چه میدانستی؟
نگاهت معصوم و خندهای کودکانه ات از ته دل
بزرگترین دلخوشیهایت داشتن اسباب بازی دوستت،پوشیدن کفش بزرگترها
و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات
بچه که بودی حسادت،کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت
دوست داشتنت پاک و بی ریا
بخشیدنت با رضایت
چاره ی ناراحتی ات یک لحظه گریستن
و این پایان تمام کدورتها بود
می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی!
چه شد؟ بزرگ شدی…؟!!!
براي تمــــــام رنـج هايـي كه مي بري
صــبـــــــــــر كن
«صبـــــــــــر»
اوج احترام به حكمت خداست
دِلـتـَنـگـے هــآ.....
گــآه از جـِـنـس ِ اَشـک انـב و گــآه از جـِنـس ِ بـُغـض ؛
گــآه سُـکـوت مـے شَـونـב و خـآمُـوش مــے مـانـنـב
گـاه هــق هـق مــے شَـوَنـב و مـے بـارنـב . .
בلـتـنـگے مـن بـَرایِ تو امـّـا
جِـنـسِ غَـریـبے בارב . . .
اگه هیچوقت بعداز هر لبخندی
خدارو شکر نمیکنی . . .
حقی نداری بعداز هر اشکی
اونو سرزنش کنی . . !
"خدایا شکرت"
دلم یک کوچه می خواهد...
بی بن بست...
وبارانی نم نم...
ویک خدا...
که کمی باهم راه برویم...
همین!!!
دلم کفش نمیخواهد...
پاپوشی از چمن میخواهد...
دلم باران میخواهد...
دلم هیاهو نمی خواهد...
می خواهد اندکی با سکوت و نسیم و باران قدم بزند...
همین!
انصاف نیست .....
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی......
و آنقدر بزرگ باشد ....که نتوانی آن کسی را که دلت میخواهد ببینی......
جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس بخواهد خانه اش را آباد کند باید در ویرانی مملکتش بکوشد.پروفسور حسابی
گلچین اشعار هنری لانگ فلو
هان ! در این جهان هراس به دل راه مده
بزودی خواهی دریافت ، چه بزرگ مرتبه است ،رنج کشیدن و قویدل بودن .
چون مادر مشتاقی که در انتهای روز،
دست کودک خود را میگیرد و او را به بستر می برد
و کودک ،نیمی به رضا و نیمی به نا خشنودی به همراه او می رود
و باز یچه های شکسته خود را بر زمین به جای می نهد
در حالی که از میان در گشوده هنوز بر آن ها چشم دوخته
نه یکسره مطمئن و نه یکسره آسوده خاطر
از گفته مادر که به او وعده بازیچه های دیگر می دهد
که هر چند ممکن است با شکوهتر باشند
اما شاید او را خوشتر نیایند
بدینگونه است رفتار طبیعت با ما
بازیچه های ما را یک یک از ما می رباید و دست ما را می گیرد
و با چنان نرمی ما را به آرامگاه خود می برد
که بدشواری می توان دانست که مایل به رفتن هستیم یا نه
زیرا چنان خواب آلوده ایم که نمی فهمیم
که ناشناخته ها از شناخته ها تا چه پایه برترند لانگ فلو
هنری وادزورث لانگفلو متولد 25 آوريل 1807 ،شاعر آمریکایی بود.هنري وادزورث لانگ فلو، در هشتم ماه مه 1882 در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری درگذشت.
نخستين سرودهاش را در سن چهارده سالگي منتشر كرد. لانگفلو با پايان دوران متوسطه، به اروپا رفت.او به مدت پنج سال و نیم به تدریس زبانهای مدرن در "بودوان" و نيز هفده سال تدریس همین رشته در دانشگاه "هاروارد" پرداخت و همزمان، برخي سرودههايش را منتشر كرد و بیشتر سروده هایش پس از این دوران بود.
او دو بار ازدواج كرد، و به هر دو همسرش نیز عشق میورزید، و هر دو بار، تنها مرگ بود كه موجب جداییشان شد.
سرودههاي لانگ فلو، افزون بر تفكر، تغزُّل و نكتههاي ارشادي، آميخته با مفاهيم احساسي، فلسفي، خيالانگيز و گرايشهاي اخلاقي بود.
هنري وادزورث لانگ فلو، سرانجام در هشتم ماه مه 1882 و در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری "پریتونیت" درگذشت و تنها در پنج روز پایان زندگي بود كه بیماری او را از پا انداخت.
دستم بوی گل می داد، مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند اما هیچ کس فکر نکرد شاید من شاخه گلی کاشته باشم. چه گوارا
بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان می دهد
ناله هایت بوی عشق و بوی باران می دهد
دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا
دستهایت دردهایم را تسلی می دهد
با من درمانده و شیدا سخن را تازه کن
حرفهایت طعم شیرین بهاران می دهد
وقت رفتن لحظه ای برگردو قبرم را ببین
این نگاه آخرت امید ماندن می دهد
رفتی وچشمانم به دنبال قدم هایت گریست
زخمهای مرده ام را رفتنت جان می دهد...
از خدا میخواهم:
که به ما انسان ها قدرتی بده که به جای تخریب دیگران و کشورمان ، همه جا را اباد کنیم و پایه های عشق را در دل تک تک ادمیان بنا کنیم..
که به ما انسان ها چنان خرد و درکی را عطا کنه که دیگر نیازی به هیچ قاضی نباشه و همه بتوانیم درست را از نادرست تشخیص دهیم..
و انچنان در دل ما حضور داشته باشد که جرات خطا را نداشته باشیم
و از خدا میخواهم همانطور که نامش حق هست ، دحق تمامی انسان های مظلوم و ستمدیده را بستاند و تمامی متکبرین عالم را در اتش غضب خود بسوزاند...[golrooz]
.
.
.
دلتنگی یعنی روبروی یک دریا ایستاده باشی.....
خاطره یک خیابان خفه ات کند.....!
تکیه بده......
اما!!!!!!!!
به شانه هایی که اگرخوابت برد.....سرت راهرگززمین نگذارد
بودن تو این سایت به من فهموند
که اگه خواستی دوست واقعیتو بشناسی
چند روزی ازش خبر نگیر
ببین اونم یادش میوفته که ازت خبر بگیره!!؟
هـر روز صفحه ی نیازمندیـهــا را زیر و رو میکنــم
میدانــم بالاخره
یک روز
به مــن لعنتی نیاز پــیدا میکنـــی . . .
می خواهم گریه کنم!
وقتی که زبانت می گیرد
و مرا- لحظه ای- "شما" خطاب می کنی
"من"فاصله "شما"را با "تو"
چگونه باید پر کنم؟
بگذار از تجربه هایم برایت بگویم
اگر درد داری
تحمل کن
روی هم که تلمبار شد
دیگر نمی فهمی کدام درد از کجاست
کم کم خودش بی حس میشود!
تلخ منم
همچون چای ِ سرد
که نگاهش کرده باشی
ساعات طولانی
و ننوشیده باشـی.
تلخ منم
چای یـخ
که هیچکس ندارد
هوسش را.
پک محکمی به سیگار زد:از صب تا شب پای اون کوره بی صاحاب عرق می ریزم و جون می کنم از شب تا صب هم توی خواب تو دست از سر من بر نمی داری. آخه چی از جون من میخوای ؟ميدونم که بچه ها رو اذیت می کنه ،ولی چه کار کنم؟طلاقش بدم بعد کی همین یه لقمه غذا را جلوی بچه هات بذاره ؟...خیلی ناراحتی ببرشون پیش خودت.پس ته مانده سیگار را روی سنگ قبر خاموش کرد و رفت.
فاصله، حکم دیواریست برای ندیدن
ندیدن حکم فراموشی نیست...حکم دلتنگی ست
دلتنگی خاموشی که باران سکوت از چشم هایش میبارد ...
سکوتی به بلندای هزاران فریاد....
دست به دلم نذارید !!! می سوزید !!!
داغ خیلی چیزها به دلم مانده !!!
بعضی آهنگها هستن ؛
که گوش میدی میگی :
من کی زندگیمو واسه این تعریف کردم ،
که این از روش آهنگ ساخته ... !!!؟؟؟
تو این سایت که هیچ اگه میخوای دوستان واقعیت رو بشناسی
4 هفته گوشیت رو جواب نده ، کلا در دسترس نباش
هفته اول شاید تعداد sms و میش کال هات زیاد باشه
هفته دوم کمتر میشه ، هفته سوم کمتر از قبل ،
کسی که چهار هفته رو بهت زنگ زد یا پیگیرت بود رو بدون که دوست واقعیت اونه
البته این کار مشکلاتی داره ولی جواب میده
ولی اینکار برای کسایی مثل من که کلا ادمای گوشه گیری هستن جواب نمیده[golrooz]