-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام
بچه ها بابابزرگم فوت شد.خیلی سخته
برزگ خاندان بزرگ طایفه ی بختیاری ها.از شکارچی های قدیم و صیاد ایل بختیاری .(((((((((((((((((آ( نشونه ی بزرگ بودن و خوان بودن توی اصالت بختیاری هاس) ذال محمدی))))))))))))))
.خییییییییییییییییییییییی یلی سخته شوک بزرگیه.
برای شادی روحش فاتحه بخونین لطفا.
ممنونم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یادش بخیر ، این انجمن تو تابستون ! :)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چرا بعضیا راحت دل میشکونن [narahat]عین خیالشونم نیست [bihosele]اصلا من چرا به بقیه باید اونقدر بها بدم که طرف فرصت شکوندنمو پیدا کنه دوستامونم مثلا میان دلداریمون بدن وضعیتو بدتر میکن [bihosele]اصلا من چرا اینقدر به نظر بقیه که راجب من چی فکر میکنن توجه میکنم
وای چقدر حالم بده خدایا به دادم برس
[bihosele]التماس دعا .در پناه حق.[dooa]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
وقتی مادرمو میبینم . تازه میفهمم یه ادم چقدر میتونه ظرفیت درد و غم داشته باشه .... دم سرنوشت گرم که براش کم نذاشته..[bihes]
اگ من جاش بودم . تیغ . خلاص . اینقد بی ظرفیتم ...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
عجب روزایی رو میگذرونم
سخت،درد آور و سرشار از فشار های روحی ولی هیـــــــس[sokoot]
کلا روزای خوبی نیست
ولی امروز خندیدم
اولش که یه امتحان یهویی رو خوب دادم[sootzadan]اصلا باورم نمیشد[nishkhand]این نقشه کشیمون یکم گیج میزنه[sootzadan]محمد میتونی بیای نقشه کشی بهت یاد بدم[khande][nadidan]
بعدشم که پریم یه خبر خوب داد[esteghbal]
بعدشم دیگه[sootzadan]
با این همه سختی روز خوبی بود[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلامممم
امروز با بچه های دانشگاه رفتیم برا بازدید نیروگاه تلمبه ذخیره ای برق تو سیاه بیشه بعد چالوس تو ...
چشمتون رو ز بد نبینه ییهو یعنی همچین ییهو خوردیم ب برف و بوران و نتیجه پلیس راه و زنجیر چرخ و ...
بعد از کلی مکافات و چونه با راننده و نیروگاه نذاشتن بریم و .... برگشتیم :(
اه بچه ها رانند رو گرفت 20 دقیقه نشد ک ییهو همچین ییهو ماشینش قاطی کرد و خراب شد ماهم ی 3ساعتی تو سرما تو گردونه جاده چالوس حیرون ویرون و عکاسی و ... تهش با ی اتوبوس دیگه برگشتیم رانندم موند با ماشینش [nishkhand]
بهش گفتیم مارو برسون چیزی نمیشه قبول نکرد خودش اونجا موندگار شد ...
گفتم ی مقدار از سرمای ما بهتون برسه [nishkhand]
سبزباشید
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
plarak12
سلامممم
امروز با بچه های دانشگاه رفتیم برا بازدید نیروگاه تلمبه ذخیره ای برق تو سیاه بیشه بعد چالوس تو ...
چشمتون رو ز بد نبینه ییهو یعنی همچین ییهو خوردیم ب برف و بوران و نتیجه پلیس راه و زنجیر چرخ و ...
بعد از کلی مکافات و چونه با راننده و نیروگاه نذاشتن بریم و .... برگشتیم :(
اه بچه ها رانند رو گرفت 20 دقیقه نشد ک ییهو همچین ییهو ماشینش قاطی کرد و خراب شد ماهم ی 3ساعتی تو سرما تو گردونه جاده چالوس حیرون ویرون و عکاسی و ... تهش با ی اتوبوس دیگه برگشتیم رانندم موند با ماشینش [nishkhand]
بهش گفتیم مارو برسون چیزی نمیشه قبول نکرد خودش اونجا موندگار شد ... از سرما کلا یخیدیم ولی جاتون خالی پاییز و جاده چالوس و .... [bamazegi][bamazegi]
گفتم ی مقدار از سرمای ما بهتون برسه [nishkhand]
از عکسهای امروز یکشی اواتارم هست ک موقتی میزارم تا ببینید و سرمارو تو چشمای یخ زده م حس کنید بعدش پاکش میکنم ...(داستان میشه ) [negaran]
http://20up.ir/di/UTI8/_۱۱۵۹۵۴.jpg
http://20up.ir/di/HNWD/_۱۲۰۰۲۹.jpg
پس حسابی خوش گذشت
تو مسبرت یه سه راهی بود که یه سمتش مسجد هست و سمت دیگه یه قهوه خونه مانند
همون رو سی و اندی کیلومتر بری بالا به مناطق بکری می رسی که دهات ما هم اونجاست
خاطراتم رو زنده کردی همشهری
در ضمن اونجا تابستونش هم سرده و مه آلود
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
setayesh shb
عجب روزایی رو میگذرونم
سخت،درد آور و سرشار از فشار های روحی ولی هیـــــــس[sokoot]
کلا روزای خوبی نیست
ولی امروز خندیدم
اولش که یه امتحان یهویی رو خوب دادم[sootzadan]اصلا باورم نمیشد[nishkhand]این نقشه کشیمون یکم گیج میزنه[sootzadan]محمد میتونی بیای نقشه کشی بهت یاد بدم[khande][nadidan]
بعدشم که پریم یه خبر خوب داد[esteghbal]
بعدشم دیگه[sootzadan]
با این همه سختی روز خوبی بود[shaad]
س ت ا ي ش ! [nishkhand] اى بگم خدا چيكارت نكنه !!!!!!!!!! [nishkhand]
اول كه گفتى پرى فكر كردم پريچهر رو ميگى [sootzadan] بعد از كلى تبريك به پريچهر ، تاااااااااازهههههههههه فهميدم منظورت پرنيانه [khande]
بذار بهت يه خبر بدم بخندى [fardemohem]
ديناى مشهور رو يادته كه !!!!!!! دختر همسايه پايينيمون [esteghbal]
اين موهاى جلوش هميشه چتريه !يه مدتى بود موهاى چتريش بلند شده بود ميومد تو چشش اذيتش ميكرد !
البته خو تل و گل سرميذاشتيم براش ولى خو دوست نداشت هميشه درميوورد [cheshmak]
فكر ميكنى چيكار كرده [khanderiz]
قيچى برداشته با دستان مبارك خودش چترى هاش رو از ته زده [nadanestan]
ببين فقط چقد شيطونه !!!!!!!!! [khanderiz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز کناریم تو کتابخونه . اینقد اذیتم کرد . جالبع خودش اعتراف میکرد داره اذیتم میکنه !!!!
من وسط اینو و دوستش بودم . یه ببخشید میگفت و جزوشو میزاشت رو کتاب من و از دوستش سوال میپرسید خخخ
یه ببخشید میگفتو لیوان نسکافشو رو زیر میز نزدیک شلوار مبارک من میریخت
یه ببخشید میگفتو لوازم تحریرمو برمیداشت
یه ببخشید میگفتو با دوستش حرف میزد
یه ببخشید گفتو صندلیمو با ما خودش عوض کرد
یه ببخشید گفتو کتابی که درحال خوندنش بودمو گرفتو شرو کرد خوندن
یه ببخشید گفتو شرو کرد حرف زدن باهام . وسط درس خوندنم!!!!
اس میدادم به دوستم میخوندش بعد نگاش میکردم با تعجب . ی ببخشید میگفت !!!
اخرشم به دوسش با افتخار گفت. من امروز این دخترو (من) دیونشم کردم !!!
جالبه در جواب همه کاراش من فقط لبخند میزدم .خیلی دیه سروصدا میکرد هنذفری میذاشتم . کلا پدیده ای بود خخخ
کلی خندیدم بش . راسش اینقد برام ارزش نداشت که عصبی شم . اخه اینجوری فوقش چن دیقه وقتمو میگرفت ولی اگ عصبی میشم دیه کلا درسمو یاد نمیگرفتم و بیشتر ضربه میخوردم !!!!خوبه همچین مدلایی تحمل کنم تمرکزم خوب میشه خخخ نسبت به محرکای خارجی میتونم بی تفاوت بشم خخخخ
فقط اخرش نفهمیدم چرا اینقد من براش مهم بودم که وقتشو تلف اذیت کردن من میکرد .عجباااا
خدا گاهی به من خوب صبر میده خخخخخ
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
جدیدا مثل نخونده ملا ها رفتار میکنم[bietena]....شنبه امتحان دارم اما حال خوندن ندارم[bitavajohi]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پرکاربرد ترین کلمات امسال:
کنکور! نهایی! 35%! اردو! سخته! خسته ایم! خسته نباشید! ننوشتم! حل نکردم! گند زدم! حالم بده! امتحانای ترم!
چقدر زود میگذره!خسته ایم! وقت نکردم! آزمون ! نیمکت اول ! نیمکت اخر ! جام اینجاس ! تورو خدا خانوم !خسته ایم !
خب فکر میکنید حال و هوام چطویه؟خیلی با خودم کلنجار رفتم نیام سایت...[sootzadan]
خدایا این جوها رو از ما مگیر!
خدایا این معاون جون که موجبات شادی ما رو فراهم میکنه رو ازمون مگیر!
همچنین بچه ها که فشار درس دیوونشون کرده!
ولی امتحان و آزمون رو ازمون بگیر!
اگه خواستی هر بلایی که میدونی صلاحه ، سر این امتحانا بیار میدونی که ما مشکلی نداریم!
چی بگم که خودت از دل داغ دیدمون باخبری.....
با ارزوی پستای امیدوار کننده بعدی خداحافظ فعلا![afsoorde]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
و ما اینگونه ساعت ها مینشیم و حسرت میخوریم و جالب اینجاست که سیر نمیشویم از این ضیافت دلچسب
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
عصری سرخاک بابا نون سرخی ها اضاف اومدن .ماما گف ببر برا ملت اطراف بخورنشون
بردم برا چندتا خانوم اصفهانی
دیدنشون خوشاااااال شدن
مشتاشونو پر کردن میخوردن . بعد با یه لهجه باحاال میگفتن اگ ما بیشتر بخوریم به مرده بیشتر میرسه خخخخخ اینقد بهشون خندیدم خیلی باحال بودن .خدای استدلال بودن خخخ انگار خودشون بهشون میگفتن چغور !!!!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گرچه هفته خوبی پشت سر گذاشته نشد اما باز هم شکر خدا
حداقل برنامه فردا و ملاقات با جمع دوستان به نوعی میتونه جبران کننده اتفاقات این هفته باشه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
م.محسن
گرچه هفته خوبی پشت سر گذاشته نشد اما باز هم شکر خدا
حداقل برنامه فردا و ملاقات با جمع دوستان به نوعی میتونه جبران کننده اتفاقات این هفته باشه
و یه روز خوب، حتی بهتر از چیزی که پیش بینی میشد
ملاقات با یه عزیزی تو آسایشگاه کهریزک با جمعی از دوستان
حضور در جمع دوستان و یه ری گردی کوچولو
بودن در معیت یکی از کاربرهای سایت ( که فقط تو سایت ثبت نام کرد و بس !!! )
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سردرد یعنی خونریزی خاطره ها توی مغز...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز خیـــــــــــــــــــلی بهم خوش گذشت...خعلی....
بالاخره با تلاش بچه ها(گریه و التماس و....)سومارو بردن اردو!اونم کوه کلکچال!
ساعت 9 از بچه ها حرکت کردیم!زنگ اولم امتحان شیمی داشتیم که پرید!
منو حدیث و زهرا و مهسا بودیم!جای سها و فاطمه خیلی خالی بود!اول که رسیدم پارک جمشیدیه!هوا خیلی خوب بود!بهاری بود بهاری[sootzadan]
کم کم رفتیم بالا بالا بالا تر!اول پالتو تنم کردم!یکم بالاتر دست کشم اضافه شد!بالاتر کلاه!بالاتر تر شال گردن!
دیگه رسیدم نزدیک کوه!بچه ها همه به گریه افتادن!به غلط کرده افتاده بودیم![nishkhand]تازه فهمیدم وقتی مامانم میگه بپوش تا میتونی یعنی چی!تازه میخواستم کلا و...رو سرم نذارم!ولی خب برای اینکه مورد تحقیر خانواده قرار نگیرم تو عکسا میذاشتم سرم![sootzadan]
خیلـــــــــــــــــــــی سرد بود!خیــــــــــــــلی!گیر نده های لمسم از کار افتاده بودن!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif
هرزگاهی یه جایی توقف میکردیم!پر گِل بود!زهرا حدود 5 بار خورد زمین و کلی خندیدم[khande][nishkhand]
مام که طبق معمول یه برنامه های میچینیم که خر به تخم میاد[sootzadan]صبحونه تو سرما!
با یه بســــــــــــــاطی بند و بساطمو ولو کردیم صبحونه بخوریم!فقط و فقط یه زیر سفره ای اورده بودیم!خودمون رو سنگ های فسقلی نشستیم![sootzadan]
هرکدوم کلی چیز میز اوردیم تو سفره....!دیگه جا نداشتیم برای خوردن!خیلی زیاد بود!
ولی خب به اجبار بچه ها چاره ای نداشتیم!برای اینکه از وزن کوله هامون کم شه مجبور بودیم به هر نحوی شده اینارو تا اخر تموم کنیم![sootzadan]مهسا که یسری از ساندویجاشو داد به سگ های اون دورو بر!
خلاصه نصف خوراکیا تموم شد...دیگه بالاتر از این نرفتیم...و برگشتیم!(من به محض اینکه عکسارو از بچه ها گرفتم،از سفرمون میذارم تو سایت،فیض ببرید!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif)
دوباره وارد پارک جمشیدیه شدیم!این دفعه دبیرا یه قسمتی توقف کردن که شافی کاپ و رستوران و...هم کنارش بود!مام به سرمون زد بریم کافی شاپ!اول اینکه کلی باهم سر قیمش به مذاکره نشستیم...کلی نقشه چیدیم:" اول بریم تو چی بگیم!اگه قیمتا بالا باشه و..."[nishkhand]
حدیثم میگفت بعضی از کافی شاپا قیمتا تو 3_1 هزار تومنا ایناست[sootzadan]
دیگه دلو زدیم به دریا گفتیم بریم تو اینا که مارو نمیشناسن!عاقا رو صندلی نشتیم ....منورو که دادن دست حدیث!خواستیم هات چاکلت و شیرینی سفارش بدیم...حدیث گفت هات چاکلت فنجون 1000 تومن[khande]
مام بدون توجه 4 تا فنجون هات چاکلت و شیرنی سفارش دادیم![sootzadan]چشمتون روز بد نبینه!ما کلی قبلش هرو کر راه انداخته بودیم!
اینارو که اوردن با صورت حساب دیگه کل کافی شاپ از خنده های ما رفت رو هوا![khandeshadid]
وقتی متوجه شدیم قیمتا بجای 1000 تومن 10000 تومن بوده،حدیث میگفت اشتباه خوندم، بیاین در بریم!مهسا یه چیزی و...[khandeshadid]زهرا میگفت بخورید بعد مدرسه میایم کار میکنیم همینجا بدهیمونو میدیم و....[sootzadan][khande]
همه باهم کیف پول مبارکو خالی کردیم تا تونستیم به همون قیمت !!![sootzadan]برسونیم!
دیگه از حرصمون ته فنجون و بشقابو میخواستیم لیس بزنیم...[khande][nishkhand]تا ته ته خوردیم!با اینکه جا نداشتیم![sootzadan]دستمال کاغذی روی میزو که نصفشو خالی کردیم...[nishkhand]
کلی ابرو ریزی راه انداختیم...[sootzadan]
به اندازه ای که تو اون نیم ساعت کافی شاپ خندیدیم تو بقیه مدت اردو نخدیدیم![sootzadan]
بعدش با کلی ابهت از کافی شاپ اومدیم بیرون...!
تو اتوبوسم همه از حال رفتیم...کلی خسته شدیم....ولی خوش گذشت![shaad]
16 /9 /93
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خوبه
بد نیست!!!!!
تنها چیزی که در حال حاضر برام مهمه بلند صحبت کردن سارا و سمانه ست
بس که بلند بلند حرف میزنن آبرو برام نذاشتن!!!!
دفعه ی پیش که خواستم بمیرم اب شم برم تو زمین....یا دود شم برم هوا....ولی از نظر محو شم از خجالت!!!![khabalood]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اگر جزو مردان بزرگ نشوم حداقل ادای ان هارو در اوردم....
فکر کنم زندگی اینجور بیشتر میچسبه: بدون اینکه نگران چیزی باشی کاریو بکن که باهاش کیف میکنی, بدون در نظر گرفتن شرایط مکانی و زمانی سیاسی اجتماعی و مالی و...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گاهی گذشتت عذابت میدن گاهی خاطرات ولی همش میگذره
گاهی خوشی گاهی غمگین
گاهی خیلی احساس خوشبختی میکنی گاهی فکر میکنی بدبخت ترین ادم رو زمینی
این روزا شاد نیستم ولی امروز اتفاقای خوبی افتاد خندیدم خیلی وقت بود نخندیده بودم
زیاد نمیخندم ولی خوب بود یه اشنا رو دیدم که خیلی وقت بود ندیده بودم ناخود اگاه اشک تو چشام جم شد
خیلی حس خوبی بود یه لحظه حس کردم واقعا دلتنگ بودم....
در کل روزم بد شروع شد و خوب تموم شد....
شکـــــــــــــــــــر خدای مهربونم ...[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چرا؟؟؟
این سوالیه که جدیدا هر روز به دلایل مختلف از خودم میپرسم
ولی امروز این چرا ها خیلی حساس تر شد
و هی داره زندگی حساس تر میشه
و مسائلی که جدیدا میشنوم یکی از یکی حساس ترو عجیب تر
نمیدونم.انقدر همه چیز عجیبه که به همه چی شک کردم
به کار هایی که دارم میکنم...به کار هایی که میخوام انجام بدم...به همه چی شک دارم
جدیدا دیگه به وجود خودمم شک دارم[narahat][nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
setayesh shb
چرا؟؟؟
این سوالیه که جدیدا هر روز به دلایل مختلف از خودم میپرسم
ولی امروز این چرا ها خیلی حساس تر شد
و هی داره زندگی حساس تر میشه
و مسائلی که جدیدا میشنوم یکی از یکی حساس ترو عجیب تر
نمیدونم.انقدر همه چیز عجیبه که به همه چی شک کردم
به کار هایی که دارم میکنم...به کار هایی که میخوام انجام بدم...به همه چی شک دارم
جدیدا دیگه به وجود خودمم شک دارم[narahat][nishkhand]
کدوم وجود؟[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز روز خوبی بود
صبح که با استرس رفتم امتحان حفظ قرآن دادم. یکم غلط غولط ناشی از استرس داشتم [sootzadan] ولی خب کلا خوب بود! و بالاخره تموم شد. [labkhand]
بعدش خواستم برم دانشگاه برای کنگره شهدای دانشجو
همین که توی ماشین نشستیم دسته عزداری اومدند کنارمون و تا رد بشن و ماشین بتونه بره یک چهل دقیقه ای معطل شدیم! [bihes]
دو سه نفر کلاسشون به اتمام رسید و دانشگاه نرفته برگشتن خونه! [nishkhand]
خلاصه با تاخیر رفتیم. سالن کاملا اشباع شده بود. پارتی محترم برام یک عدد صندلی در ردیف اساتید [nishkhand] خالی کرد و من رفتم جلوس فرمودم! sh_omomi85
مدعوین سخنرانی کردند. حامد زمانی اومد رفت بخونه کلیپش خراب شد قطع شد، عصبانی شد! و به هرترتیبی بود جمع کردن ماجرا رو! [khanderiz]
کنگره تموم شد
چشمم منور گردید به حاصل زحمات و خون جگر هایی که خوردم، یعنی شماره جدید فصلنامه عزیزم! [nishkhand]
"به به! دست و پنجه ی مدیرش درد نکنه، عجب چیزی شد." [sootzadan] انشالله توی جشنواره مقام میاره و ما حاصل زحماتمون رو میگیریم [dooa]
بعد اومدم خونه. مامانم عجب فسنجونی درست کرده بود! دوتا بشقاب خوردم! sh_omomi97 دستش درد نکنه [tashvigh]
من که زیاد فسنجونی نیستم از این خیلی خوشم اومد.
و تا الان همین.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چه روز خوبی داشت معصومه.خوش بحالش انشا االله همیشه خوش باشه.[dooa]
من که هر روز صب ساعت 8 از خونه میزنم بیرون ده شب میرم خونه کار هررزوم همینه چیز خاصی هم اتفاق نمیوفته[bihosele]
به جز روزایی که میرم آزمایشگاه شرکت که عالیه با اینکه خسته میشم.[shaad]
در کل بدنیست شکر خدای مهربونم[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چه سوت و کور و بی روح [bihes]
از همین جا عرض سلام و ارادت دارم خدمت همګی ... [khanderiz]
دیشب اومدم خونه sh_omomi88 ، جز سفرهای قطار هیچی دیګه بهم نمیچسبه تو شهر دیګه smilee_new2 (14) البته نجوم و مواردشم خوبه [nishkhand] بقیه به هیچ دردی نمی خوره sh_omomi96
آخرین خاطره ی قطار که دیروز بود ، تو راه رفتم پیش لوکوموتیوران ، در زدم sh_omomi87 ، ګفتم : سلام ، ببخشید میشه ببینم سیستم لوکوموتیو چه جوریاست؟ sh_omomi14 ، ګفتن : سلام ، البته ، بله بفرمایید ...
رفتم داخل ګفتم : میشه لطف کنید یه مختصر توضیحاتی در ارتباط با سیستم هدایت قطار بدین و ...
ایشون شروع کردن به توضیحات ، منم سوال می پرسیدم [nishkhand]
خلاصه حیف شد عکس نګرفتم [sar dard] و اینکه یه مسافتی رو ننشستم ببینم چه جوری کار می کنه [sootzadan] خیلی تغییر کرده بود ، یادمه قبلا که دیده بودم فقط یه فرمون بزرګ داشت [nishkhand] و لا غیر !!! عاما این بار هیچ فرمونی نداشت [sootzadan] در عوض پر بود از دکمه ... کلا سیستمش دیجیتالی شده بود ، مثل کابین هواپیما ...
بګذریم ...
کوپه ای که من بودم انتهای قطار بود ... منم میرفتم بیرون دقیقاً قسمت انتهایی و از پنجره ریلی که ازش می ګذشتیم رو نګاه می کردم ... یه سره هم یاد لوک خوش شانس و مستربین میفتادم [nishkhand] تخیلیَم خب چیکار کنم؟ [nadidan] تازه یه قسمت مثل در مخفی هم اون بالا داشت مثل این فیلمایی که از بالا می پرن داخل دوئل می کنن [nishkhand] برا خودم خیال پردازی می کردم [nadidan] تو یه ایستګاهی نګه داشتن ، یه آقایی از راه رسیدن ، دیدن داره از سمت در به داخل واګن بخار وارد میشه ، خیلی ګیج مانند خم شدن به این بخارا دست می زدن و یه دست به چونه هی فکر می کردن ، به این حالت :smilee_new2 (26)
بعد از من سوال می پرسیدن ، من پاسخ می دادم ، خلاصه رسید به مکانیک قطار [khande] من یه چند تا سوال هم از مهماندار پرسیده بودم طبق صحبت های لوکوموتیوران ، سوالای اون آقا رو بلد بودم پاسخ بدم از تنظیم باد ترمز و سیستم ګرمایش و اینا ...
هی پرسیدن هی من توضیح دادم ...
تهش داشتن میرفتن ، ګفتن : ببخشید شما این اطلاعات رو از کجا می دونستین؟
من : از لوکوموتیوران ... [nishkhand]
ایشون : درود بر شما sh_omomi1فکر کردم رشته ی تحصیلیتونه ! [khande][sootzadan]
خاطره ی اولم که خیلی خوب بود اولین مرتبه ی غش کردن من بود smilee_new1 (14)sh_omomi112 و جریان جراح زیبایی [nadidan] مصادف با 29 شهریور ماه! در راه رسیدن به مقصد sh_omomi12
دیګه اینجوریا
دیدم اینجا خیلی بی روحه برا خودم خاطره نوشتم sh_dokhtar15
اینم عکس دیروز از راه رسیدن به مشهد (حجمشو کم کردم ، کیفیت پرید [khejalat]) :
http://s1.xum.ir/2014/12/10/IMG_20141209_204908___.jpg
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
واسه اولین بار تو زندگیم دارم روزهای م زخ رف ی رو تجربه میکنم[tafakor][tahavoo]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گرچه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودند تا نتونم برم دهاتمون ولی آخرش هم نتونستند ...!
چه بارونیه اینجا
خدایا شکرت
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خدایا من دیروزهایم را باختم
تو با من باش،
فرداهایم را پیروز می شوم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اوم....
همه چی آرومه[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نت خوبه آدم حواسش پرت میشه [kootak]
یک دست شدم رفت [bihes] صبح داشتم می رفتم خونه ی داییم که دوقلو داره ، خود داییم رفتن کربلا ، موقعیت خوبی بود ، رفتم با کوچولوها عکس بګیرم [nishkhand] خواهرهای خانم داییمم اومده بودن ، اونا هم همراه یه عالمه کوچولو [sootzadan] کلی عکس ګرفتم مخصوصاً از ترکوندن بادکنکی که توش پر از آب هست ... الان با یه دست توانایی ارسال ندارم عذر [khejalat] ولی خیلی باحال شد بعداً میذارم ، شبیه یک توپ از آب و یک کوزه از آب ، شده [entezar2]
خلاصه تو راه رفتن به خونه ی دایی هم پدر ما میګفتن چرا تو مجالس روضه و غیره رو نمیری؟ [tafakor] و این سبک صحبتا ... منم اصلاً از این مجالس خوشم نمیاد ... خلاصه بعد از ظهر چون خودمون مجلس داشتیم اومدیم خونه ...
یه ربع مونده به شروع جلسه رسیدیم ...
منم سریع حاضر شدم ، تــــــــــــــــــــــــ ـــازه رفتم کمک کنم [nadidan]
رفتم قابلمه ی غذا رو هم بزنم که ته نګیره ... زیاد بود ... به مادرم ګفتم کم کنم؟ مادرم : نه بذار زودتر پخته شه ... کفګیرش چوبی بود ، مادرم ګفتن میخوای یک کفګیر دیګه بدم ؟ من : نه، خوبه ...
دو تا هم زدم تا اون موقع یه 10 نفری اومده بودن ...
یه هو کفګیر خـــــــــــــــــــــیلی الکی شکست ... [taajob]
دست منم رفت تو دیګ داغ ، عملاً متوجه نشدم چی شد دیګه در طی 3 ثانیه من تخم مرغ به دستم زدم ، زیر شیر آب یخ بردم ، ګلاب خالصم ریختم روش ، دم هم نزدم ... یعنی درجا تاول زد [bihes]sh_omomi112sh_omomi12
هیچی دیګه تا آخر نتونستم کمک کنم ، دوست مادرم کمک کردن [sootzadan] منم هی آب سرد میذاشتم تو فریزر میذاشتم رو دستم ، تا انتهای جلسه ...
دیګه جوری شد که در انتهای جلسه دو سه نفر از اقوام متوجه شدن ګفتن کاش دستتو تو آرد سرد میذاشتی ... جالب بود نمیدونستم ، زین پس تو یخچال خونتون آرد بذارین برای مواقع ضروری ، ګفتن نه تاول میزنه نه سوزش داره ...
به اتفاق ګفتن برو درمانګاه ...
با پدرم رفتم ، دکتره یه خانم جوون بود ... می خواست بره سریعاً نسخه پیچید ګفت برو پانسمان بګو تاولاشم بکنن [bihes][ghahr] و رفت ...
دم در اتاقشون یه آقایی بود مثل اینکه دکتر بعدی بودن ...
منم که اصلاً طبق سری قبل که دستمو سوزوندم (دوستان قدیم مطلع هستید[nishkhand] / البته اون سری دست چپ بود) می دونستم نباید تاول رو ترکوند ، باید خودش جذب شه ...
از خانمه وقتی داشت می رفت پرسیدم ، خیلی خشن برخورد کرد ګفت نه باید ترکوند وګرنه عفونت می کنه ! فوقش رژودرم می زنی!
منم ګفتم : چـــــه خـــــشن!!! smilee_new2 (7)
آقاهه خندید ، ازشون پرسیدم نمیشه تاولها رو نترکوند حالا؟sh_omomi14 با لبخند می ګفتن خب تأثیر زیادی نداره و بحث کردیم کمی ... تهش ګفتن موردی نداره [nishkhand]
رفتم برای پانسمان ، کلی سؤال پرسیدم ، خانمه هم با حوصله پاسخ میدادن ، کلاً در بین کلینیک ها ، فقط از همون کلینیک خوشم میاد sh_dokhtar4 خوب پاسخ میدن ، میشه باهشون صحبت کرد ...
خلاصه ګفتن بعد دو ساعت سوزشش میره ، یعنی به قدری می سوخت که فقط تحمل کردم ، پدرم رفتن برای پرداخت هزینه و اینا ...
من که چادرمم سرم نکردم فقط رفتم بیرون ، یه پارک کنارشه ... هیچ کس نبود ، راه میرفتم همینجور ...
چشتون روز بد نبینه ، پدرم اومدن ، من انقدر دستم می سوخت ... که اشکام دراومد [khejalat][nadidan]
پدرم ګفتن : بــــــــــــه چه عجب اشکای شما رو هم دیدیم ، دختره غُد (قُد) ما هم ګریش ګرفت [nishkhand][sootzadan] بعد 10 سال من تو جمع (یعنی جلو پدرم) ګریم ګرفت [nadidan][sootzadan]
پدرم میګفتن بیا بریم ، من میګفتم می خوام راه برم ، هی تو این پارک راه می رفتم ، پدرم میګفتن بیا بریم زشته ... منم می سوخت دستم ، ګفتم : زشت اون افکار مردمه !!! [sootzadan]
می ګفتم خوبه شما دکتر نشدین ، اصلاً بلد نیستین حواس بیمار رو پرت کنین [nishkhand]
حواسمم به اربعین و اینا اصلاً نبود ، دیدم کسی هم نیست ګفتم می خوام آهنګ بذارم ، پدرم ګفتن بذار ، آهنګ خارجی ګذاشتم بلند ، راه میرفتم [nadidan]
ولی موسیقی درمانی بهترین چیزه ، آهنګ ، نفس عمیق ، قدم زدن در پارک ، خیلی مؤثر بود تا حدودی ...
پدرمم اون طرف ایستاده بودن ، یه 20 دقیقه ای راه رفتم ، دیګه خسته شدن ګفتن بیا بریم
رفتیم داروخونه ...
خلاصه ... [nishkhand]
به این نتیجه رسیدم موسیقی درمانی خیلی مؤثره ، الان هم دارم آهنګ ګوش میدم (حالا شاد نه ، حواسم سر جاشه الآن [nadidan]) اومدم اینجا اینا رو هم بنویسم حواسم پرت شه [sootzadan]
و اینکه دستمو پاسنمان کرده نمی دونم چطور لباسمو عوض کنم ، از تو آستینم رد نمیشه smilee_new2 (27)
ولی باز بهتر از اینه که فردا صبح تو قطار ندونم واسه تسکین دردش چی کار کنم ، چون کمپلکس آب سرد نیاز داشتم اونجوری ...حالا تا صبح ساکت میشه دردش [nishkhand]
یا امتحان کتبی ترم دارم نمیدونم چطور باید بنویسم ، شفاهی هم راضی نمیشم چون خراب می کنم :-??
اګه بشه تایپ کنم خوبه[nishkhand] ، مثل الآن ... {thumbs up}
چه طوماری نوشتم sh_dokhtar7
دم در خونه که داشتم میرفتم چند تا از خانم ها منو دیدن ګفتن برای چی با خودت تو پلاستیک آب ریختی می بری ؟ [khande] منم لبخند زدم ګفتم هه دیګه ... [nishkhand]
جالب بود مادرم اولش همش مسخره می کردن منو ، یه بار اومدی کار کنیا [bihes]، تهش که دیدن چی شده ، ګفتن ، اوه ای کاش اصلاً دست نمیزدی و اینا [nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام به همه[shaad]
اربعین حسینی رو تسلیت میگم به همه.انشالله که سال دیگه همتون این موقع کنار ضریح امام حسین باشید[golrooz]...
....
مدت هاست یه خاطره ی درست و حسابی ننوشتم
یعنی راستشو بخواید اصلا حس نوشتن ندارم
توی ذهنم خیلی اتفاقات هست که باید ثبت بشه
ولی نمیدونم چطوری کنار هم بچینمشون...[negaran]تمرکزمو از دست دادم[labkhand]
خیلی دلم میخواد از اتفاقات روزانه ای که برام هر روز میفته بنویسم..قبلنا خیلی جذاب میتونستم اتفاقات رو کنار هم بچینم ولی الان[negaran]
از این آشفتگی ها که بگذریم...
روزا خیلی تند دارن میگذرن و من خیلی تند دارم میفهمم که چقدر بچه بودم و هستم و این که چقدر دوست دارم در همین بچگی خودم بمونم[shaad]قبلنا یکی بهم میگفت بچه باهاش دعوام میشد بحث میکردم که نه من بچه نیستم[narahatishadid]ولی الان خودم میخوام که بچه بمونم[shaad]آدما که بزرگ میشن مجبورن با یک سری از حقایق تلخ رو به رو بشنsh_dokhtar15
وااااای ببخشید باز من رفتم تو فاز غم[nadidan][sootzadan]
میخواستم از دانشگاه بنویسما این همه چرت و پرت گفتم[sootzadan]
دانشگاهم خوبه سلام میرسونه[sootzadan]این جمله ی مسقره ایه که هر کی ازم میپرسه دانشگاه چطوره بهش اینو میگم[nishkhand]ببخشید خب[nadidan]تقصیر خودم نیست نمیدونم از چیش براتون بگم[nadanestan]به نظرم خیلی مسخره میگذره
تازه با یه نفرم لج افتادم[nadidan]فاز رقابت برداشتیم هی ضد حال میزنیم سر کلاسا به هم[daava]آخرین بارم من حالشو گرفتم[sootzadan]تا حالا جلسه ی بعد چه بلایی سرم بیاره[esteress][nishkhand]و بعد دوباره من سرش بلا بیارم[sootzadan]
این روز ها روز های نزدیک شدن به امتحانات زیبای ترم میباشد[nishkhand]
و حالا منمو این همه کتاب که لمسشونم نکردم تا حالا[sootzadan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیروز بعداز ظهر ماشینو برداشتم . خیابون خلوت بود . دنده 4رفتم . اهنگ بلند . کیفور شدم خخخ نخندین خو .من روزا عادی یواش میرم دخمل گلیم خخ
بعد رفتم دنبال دوستم .رفتم قلمچی برا مشاوره و اینا
تو بورد عکس ارش (تراز 8000به بالایی) نفر اول بود . با دوستام داشتیم قیافشو مسخره میکردیم و میگفتیم دعوا میکردیم دفه دیه کی کنارشه و اینحرفا ...
همچین ارش میگفتیم انگار پسرخالمونه خخخخ جالبه از نزدیک تاحالا ندیده بودیمش خخخ
بعد یهو صدای زنگ گوشی اومد . یه پسر تو درگاه در نقطه کور وایستاده بود . ج داد . سلام مامان .اره 8000شدم . عکسمم تو بورد زدن !!!!!
ینی اون لحظه ما اب شدیم خخخخ
هنگ کرده بودیم
من فقط برگشتم سمت ماشین و دوستامم اومدن . راه که افتادم . تازه فهمیدیم دیقا چی شده . خفه شدیم بس خندیدیم . اینقد بلند خندیدیم ک صدا اهنگ نمیومد خخخ
دیه یه ساعت تو شهر دور دادیم د گفتیمو خندیدیم
بعد مطمن شدیم ارش خخخخ رفته . ریلکس برگشیم کارنامه گرفتیم خخخخ
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تو کتابخونه .اخر وقت بود . سخت مشغول حل سوالات شیمی بودم . میزم نزدیک در بود
یهو یه صدا بلند پسر اومد از بیرون
به مسول کتابخونه سلام کرد . گفت . میشه بگید فاعزه دخترخالم بیاد .
مسوله پرسید فامیل دخترخالت چیه ؟
گفت نمیدونم !!!!!خخخخخخ
یعنی مفهوم توش موج میزد خخخخ
بسی خندیدم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چه بهتر که چیزی نوشته نشه تا خودش فراموش شهsh_omomi47
امشب بیش از هر شب دیگه ای تصویر پروفایلمو دوست دارم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دنیا تیره و تار شد
و شهر سیاه پوش ؛
میدانی ؛ آخر آفتاب را به خاک و خون کشیده بودند ...
چهل روز، نه ؛ چهل شب از آن واقعه گذشت. اربعین حسینی بر همگان تسلیت باد
با سلام ...
روز اربعین حسینی، برای من یکی از بدترین رزهای سال شاید هم بهترین باشه...چون آخرین روزی بود که پدرم در روی زمین کنار ما زندگی میکرد...هر چند الان جاودانه است ولی جای خالی اش همیشه در خانه ما شدید احساس میشود...ماه های آینده سومین سالگرد پدر عزیزمه...ممنون میشم اگر با فاتحه ای روحش را شاد کنید[golrooz]
http://s1.picofile.com/file/75195046...8%AF%D8%B1.jpg
دستهــــای خشن پــــدرم نرم ترین تکیـــه گاه من در زندگی بود .
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
راست میگن بعضی چیزا قسمته آ... [khanderiz]
تایید کردم الآن یعنی...
تا دم در ماشین رفتم، ولی نشد برم [nadanestan]
بچه ها گفتن زهرا به هر دری زدی تا بری آ، از یک که با خبر شدم درگیر بودم تا 5 و نیم... لیکن نشد...[bihes]
اینم از امروز، نتیجه این شد بشینم درس بخونم واسه دو امتحان فردا [bihes]
خواستم یه چیزی یاد بگیرم نشد...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام یه اتفاق بد افتاد
با ماشین رفتیم بیرون با مامانم موقع برگشت رفتم سوار شدم استارت زدم و یه صدا از عقب ماشین اومد که شاکککککککککککککککک شوککککککککککک بعد این صدا ها اولش خیلی بلند بود و تبدیل شد به صداهای ریط شک شکک بعد یهو برگشتم نگاه کردم دیدم [taajob][taajob][taajob][taajob][nadidan][nadidan][nadidan]
شیشه پشت خورد خاک شیر شده ریز رییییییییییز وای وای
هنوزم نمیدونم دقیق چه اتفاقی افتاده میگن شاید یکی زده دررفته ولی چیزی از ماشین نبرده بودن !!!
بعدم میگن بخاطر دمای هوا ماشین گرم و سردی افتاده !!!!
اعصابم به کل خرد شده خب شد مامانم پیشم بود هی روحیه میداد اشکال نداره دخترم صدقه ایت عب نداره
حالا من نه اخه چرا من چرا باید این اتفاق میفتاد واس من[daava][daava]sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48 sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48sh_omomi48smilee_new 2 (23)smilee_new2 (23)smilee_new2 (23)sh_dokhtar11sh_dokhtar11sh_dokhtar11smilee_new 2 (16)smilee_new2 (16)smilee_new2 (16):-
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یعنی یه کارایی دارم میکنم که تو زندگیم بهش زیاد فکر میکردم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم عملیش کنم[shaad]
دارم میرسم به خیلی از اون افکارم
رسیدن به این افکارم رو 90 درصدش رو مدیون بچه های اینجا هستم
از بزگترین عضو تا کوچکترینشون...هر کدوم چیزی رو به من آموختن که...الان میتونم به افکارم برسم[shaad]
خخخخخ یعنی عمرا فهمیده باشید منظورمو[sootzadan]شاید به زودی فهمیدید ولی[cheshmak][nishkhand]
حالا از این بحث های مسخره یا مسقره[sootzadan][nadanestan]که بگذریم
آدما به جایی تو زندگیشون میرسن که فقط دست افراد محدودی بهشون میرسه[nishkhand]انقدره خوبه[shaad][entezar2]
راستی زهرا قربون دستت تو که داری میخونی به جای منم بخون بیا امتحان پس فردای منم بده گناه دارم خدایی[sootzadan]
باز زیاد حرف زدم [sootzadan]اومده بودم بگم هورااااااااااااااااا[khande]وبلاگ جدیدم مبارک[nishkhand]امروز ساختمش[sootzadan]
http://elec-learning.blogfa.com/
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ممنون از هم استاني عزيزم كه با برخورد گرمش تو اولين ديدار من رو مورد لطف قرار داد گرچه اين افتخار رو نداد كه در خدمتش باشيم
ان شاءالله سري هاي بعد