-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
همه چی آروووووووومه آروم تر از حلزون[bamazegi]
همه چی خوبه شکر خدا سر خودتو کلاه گذاشتن واقعا ایده جالبیه[nishkhand]
ولی جدا من با یکی که خیییییییییییییییلی وقت بود ندیده بودمش حرف زدم دیشب شارژم الان[nishkhand][shaad]
بلیطارم داریم میریم سنندججججججججججججججججججججج ججججج[nishkhand]25 شهریور،شب!
اما حیف.....یه مشکل کوشولو هست...که مهمم نیست![bamazegi]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دو عدد کلیه و یک عدد قلب گوشپند دارم
میخام تشریحشون کنم
قبلش باید یه عالمه راجبشون بخونم . بعد عمل تشریح انجام بدم
امروز قلب
فردا کلیه
بعلههههه خخخ
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بچه ها من جدا حالم بده
دیشب که گند زدم و یه حرفی رو زدم که نباید میزدم
از زدن حرفم پشیمون نیستما چون حداقل راحت شدم ولی خب اتفاقای بعدشو نمیتونم پیش بینی کنم
فعلا که همه چی در سکوته مطلقه
آرامش قبل طوفانه[negaran]
....
یه اتفاق دیگه هم افتاده امروز صبح
آقا این سعید کجااااااااااااست[gerye]من دق میکنم الان[negaran]باید یکی راهنماییم کنه[gerye]
دست و پاهام میلرزه
دارم سکته میزنم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
و اینک ...
پس از 1.5 سال صبر و سکوت (البته مراجعه کرده بودیم چندینین مرتبه برای رفع مشکل) ...
یک دعوای حسابی ...
با عوامل مخابرات ...
[shaad]
دیګه خودشون پیګیر هستن الان ...
جالب بود با بسیج ، رادیو ، یک شماره با دو رقم آخر معکوس شماره ی ما خط رو خط شده بود تا کنون هر کدوم با پروسه ی چند ماهه که اصلاً نمیشد صحبت کرد ، مثلاً فرد دیګه که شمارشون اشتباه شده بود با ما تلفنشون قطع بود یادمه یه هفته ای ، کسی زنګ میزد خونه صدای منم میرفت صدای اون فرد هم میومد ولی یه صدای بلند همش میګفت : تلفن شما به علت عدم پرداخت بدهی قطع می باشد و ... [bihes]
تلفن ما هم شده بود یه چیز دیګه وقتی به کسی تماس میګرفتی! کلاً متفاوت بود ...
و چند ماه اخیر هم تلفن دو طرفه قطع!
ولی قبض میومد که سر جمع دورانی که قطع بود! شد 100,000 تومان ...
طوری بود که قبلاً خودشون سیم ها رو از سمت خودشون جا به جا کردن که یک ماهی حدوداً درست شد و مجدداً مشکل!
و جالب که یکسره انکار می کردن و بیان می کردن مشکل از جانب ماست حتی امروز ...
اما با این دعوا دیګه پیګیر شدن ...
«بارالها نیروی کار صادقانه را به ما عطا فرما»
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خیلی وقتا میایم یه 2خط بنویسم اما پشیمون میشم ، ولی خوب حالا مینویسم . با انقضا
امروز رو بد گذرندوم و خرابش کردم (حیف امروز که رفت -یکشنبه 23شهریور 1393 ، شرمنده خرابت کردم )
اون از ضرری که بخاطر طمع هفته پیش کردم و بعدش نت قطع شد و تا بعد ظهرم قطع بود و نفهمیدم بازار چی شد
و بدتر اینکه بفهمی برا خیلی ها مفیدی ولی برا نزدیکان و عزیزانت نه خیلی.
شنیدید میگن بعضی آدما وقتی به چیزی نزدیک میشن در واقع ازش دور و غافل میشن
بعد اینکه نت قطع شد رفتم تو اشپزخونه پیش مادرم که چند وقتیه حالش خوب نیست، بعد دید که دارم کارهارو میرسم با خنده بهم گفت : امروز ناهار مهمون توییم ، منم [negaran][taajob][nadidan] باشه پس به انتخاب من [bamazegi]
بعد فرستادمش بیرون (البته بعد اینکه گوشت و ... رو پیمونه گرفت [nishkhand] . گفتم غذای تغریبا ابتکاری مورد علاقمو درست کنم : برنج با شوید و مرغ ریش ریش شده همراه بازرشک و زعفرون که تو کره تفتش میدیم [labkhand]
فقط چون دیروز رفتم نمک سنگی گرفتم (نمک سالم و طبیعی ، از دست این نمکای غلابی به نمکای عهد عتیق پناه اووردیم ) نمیدونستم چقدر اب نمک تو گوشت درحال ابپز شدن بریزم و همنجور الکی 5 یا 6تا پیمونه ریختم توش.
بعد که ابش تموم شد و مثلا پخت ، ،چشمتون روز بد نبینه ، دیدم دور دیک نمک تهنشین شده و انگار دریاچه نمکه [taajob] یکمی بداشتم و از شدت شوریـــــــی اتیش گرفتم sh_omomi81
(این نمکا چون طبیعی ان ،بشدت شورن ،عکس این نمکای ...)[nadidan]
گفتم چکنم ضایع نشم ، تصمیم گرفتم ،برنج رو بدون نمک بپزم تا وقتی اینارو قاطی کردن همدیگرو خنثی کنند .
با هزار زحمت برنج رو پختم و برنج بی نمک که وا هم رفته بود و یجوری بهم چسبیده [khanderiz]
خلاصه موقع ناهار شد و پدرم اومد یه ناخونک به زد گفت این چیه ، گفتم ابتکار جدید برا اینه که ناخونک نزنید و هردورو باهم بخورید ، میخوام پیشنهاد کنم من بعد تو رستورانا اینجوری نمک بزنند تا کسی جرات ناخونک نداشته باشه
و البته چون این قضارو دوست دارم ،اینجور کلی اضاف میاد شب باز بخورم ازش ، میخوام کمی تپل شم [sootzadan]
برگشت گفت اینو نگی چی بگی ، منم،گفتم خلاصه ما اینیم [bamazegi]
از جای خوبش بگذریم گویا مادرم این چندماهه همیشه نیاز بکمک همجوره داره و بروش نمیاره و من بخیال اینکه براش نوبت میگیرم و میبرمش دکتر و 4تا ظرفم تفننی میشورم و ... ، خیلی کارم درسته
گاهی میگم اینده چنین و چنان میکنم و ... اما واقعیت اینه اینده همین امروز و همین حالاست . همین دقایقی که پای بورس و ونخبگان و ... گذشت ،
دقایقی که می بایست پای چیزای دیگه میگذشت تا اینده ساخته میشد ...
میدونم هنوز دیر نیست ، اما کمی سخته ،مخصوصا وقتی که بین 2 انتخاب باشی که انگار هردوش درسته ، و میخوای هردو انخاب رو باهم داشته باشی ...
با اینکه خیلی ها میگن نمیشه و تو میگی نشد نداره ، ولی ترس از اینکه زمان ثابت کنه براتو نشد داره ... (حالا به هر دلیلی ، کم کاری و غفلت باشه یا قسمت و حکمت )
برا همه مادر پدرا و خواهر برادرا ، دعا کنید (بقول مدرنیستا ، انرژی ++ بدید) ، برا منم یه کوچولو ....
مراقب خوبی هاتون باشید [golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
plarak12
از جای خوبش بگذریم گویا مادرم این چندماهه همیشه نیاز بکمک همجوره داره و بروش نمیاره و من بخیال اینکه براش نوبت میگیرم و میبرمش دکتر و 4تا ظرفم تفننی میشورم و ... ، خیلی کارم درسته
گاهی میگم اینده چنین و چنان میکنم و ... اما واقعیت اینه اینده همین امروز و همین حالاست . همین دقایقی که پای بورس و ونخبگان و ... گذشت ،
دقایقی که می بایست پای چیزای دیگه میگذشت تا اینده ساخته میشد ...
سلام، من رو ياد يک خاطره انداختي،
فکر کنم به شنيدنش بيارزد:
اون وقتها هنوز ضبط صوت هاي نوار کاست دار بود، يک روز تلويزيون يک سرود کمياب که خيلي دوست داشتم را پخش مي کرد، زود دگمه ضبط را زدم و ضبط را جلوي تلويزيون گرفتم تا توسط ميکروفون که روي خود ضبط تعبيه شده بود از بلند گوي تلويزيون آن سرود را ضبط کنم.
وسط هاي ضبط يک هو بابام آمد تو اتاق و گفت: علي ..... باباجون بيا درب اين قوطي قرص هاي من رو باز کن! ..... صدايش از طريق ميکروفون ضبط شد!
هر بار که اون سرود ضبط شده را گوش مي کردم مي گفتم اي کاش بابام نمي آمد تو اتاق. صدايش وسط سرود مانند پارازيت!!! ضبط شده و کار را خراب کرده!
.
.
الآن که اون سرود ضبط شده را گوش مي کنم به خودم مي گويم کاش صداي سرود کمتر بود تا صداي بابام بهتر شنيده مي شد! ..... علي .....باباجون
خدا رحمتش کند، عکسش رو طاقچه است، از کنار مانيتورم دارم مي بينمش، دارد بهم لبخند مي زند.
هر از چندگاهي از کنار مونيتور چشمم بهش مي افتد و يک فاتحه برايش مي فرستم.
غرض اينکه آدم بعضي مواقع دنبال يک چيزهايي است و ولي بعدها مي بيند چيزي که بايد دنبالش مي بود يک چيز ديگه بوده!
خدا پدر مادر همه عزيزان را برايشان نگه دارد، انشاالله خداوند به مادر شما هم سلامتي کامل بدهد.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
منم دارم به اینکه فک میکنم که دیشب بله برون خالم خیییییییییییییییییییلی خوش گذشت جای همه ی شما خالی[khande][nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام
آقا ما دانشگاه قبول شدیم مامانم اجازه داد عکسمو بذارم[khande][nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
آقـای کامل
سلام
آقا ما دانشگاه قبول شدیم مامانم اجازه داد عکسمو بذارم[khande][nishkhand]
به سلامتی چه رشته ای قبول شدید؟البته ضمن تبریک...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من خیلی امروز ناراحت بودم...
یک نفر از آشنایان بود که البته خیلی جوون بود و 26 سالشه از سن 9 سالگی خودشو از فقر کشوند به ثروت آنچنانی
همیشه احوال منو میپرسید و مشکلی داشتم با اون مطرح میکردم مثل یک داداش بزرگ بود برام
دو ماهی جوابمو نداد اما من چون دلم خیلی گرفته بود هی بهش پیام میدادم تا اینکه دو هفته پیش گفتن بهم خطش واگذار شده کلی تعجب کردم
به مامانم گفتم گفت امکان نداره چون این خطشو دوست داشت سه ماه قبل یه کامیون لباس چون از ترکیه وارد کرده بود ازش بعنوان قاچاق گرفتن و450 میلیون جریمه شد و هی با من دردو دل میکرد و میگفت بدبخت شدم طفلی خونش که با زحمت خودش خریده بود و با ماشینش فروخت اما بازم چکاش پاس نشد دیشب با یه خط دیگه فهمیدم خطش دست داداششه تا اینکه انقدر ازش پرسیدم داداشت کو که اخر خسته شد و گفت زندانه[taajob][taajob][taajob]
من حالم خیلی بده انگار داداشم رفته زندان فقط بخاطر 40 میلیون
براش دعا کنید[narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat][narahat]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
مهشاد ولی
به سلامتی چه رشته ای قبول شدید؟البته ضمن تبریک...
سلامت باشید
هوشبری - دانشگاه گیلان
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
توی این فکرم که اینجا میتونم از بچه های ارشد شیمی کسی رو پیدا کنم که راهنماییم کنه!![tafakor]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
هنوز توی این فکرم وقتیکه به من میگن مثل بچه ی ادم رفتار کن منظورشون هابیله یا قابیل...[soal]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از امروز 27شهریور 1393 ، پس از هر پست، انتهایش را
خواهم نوشت " درود بر باستان شناس "
"درود برباستان شناس"
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
باستان شناس
[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دلتنگى عادت عصر حاضر است...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اگر ميشد زمان را نگه داشت، من وقتى که همه جا صلح بود، دکمه را فشار مى دادم و زمان مى ايستاد و کل جهان يک لبخند بزرگ..
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
وای من 10 روز دیگه امتحان ریاضی دارم[esteress]
اصلا یه وضعیه...شبا خوابم نمیبره از استرس...
امسال تاریـــــــــــــــخم دارم...تورو خدا واسم دعا کنیدا،من همیـــــــــــــــشه با این تاریخ مشکل داشتم!
راهنمایی که بودم کلــــــــــــــی کار عملی میبردم تا نمره بگیرم!اونوموقع تاریخ80 صفخه ای بود،امســـــــــــــال تاریخ معاصر 200 خورده ای صفحه هست[bihes]
پارسال ترم اخر ،سر زیست و شیمی جانباز 90 درصد شدم، امسال سر تاریـــــــــــخ شهید میشم....[sootzadan]
یادش بخیر...واسه ی زیست پارسال همش دوروز فرجه داشتم!
تو این دوروز خواب و خوراک نداشتم...تا صبح بیدار بودم دوباره صبح تا...![nadidan]هرفصلی که تموم مکیردم یه اس ام اس به ستایش میدادم...[sootzadan]8 تا فصل!کمرم،گردنم و...همه ی بدنم خشک شده بود از بس خم شده بودم رو کتاب[bihes]درو میبستم تو اتاق،گریـه میکردم،دیگه خلاصه خود درگیری داشتم،کسی تو خونه باهام حرف نمیزد![nishkhand]بابام وای!
دیدید بعضی اوقات خانواده ها تو مواقع حساس رو ادم کلیک میکنن؟!
اون موقع من محو کتاب بودم،بابام هی میرفت و میومد و میگفت:تو چرا این اینقدر رنگت زرده؟!داری میمیــــــــــــــــری!پاشو برو یه چیزی بخــــــــــــــور!و...![sootzadan]
من میرفتم جلوی ایینه با خودم میگفتم: کو اخه!من که عادیم[nishkhand]عادتشه همش بهم میگه رنگت زرده ...عه!
بعده امتحان زیستم،قبل اینکه بابام بیاد تو خونه،برداشتم زرد چوبه مالیدم به صورتم[khande][nishkhand]
وقتی از در وارد شد!هیــــــــــــــــچی نگفت،اصلا من هی هرکاری کردم توجه کنه به این و یه چیزی بگه نگفت!اون موقع گفتم بابا تو خجالت نمیکشی الان که میتم هیچی نمیگی اونوقت که عادیم هی...[nishkhand][sootzadan]مچشــــــــــــــو گرفتم!
سر شیمی که کتابامو ریختم تو تراس...هی هرچی میخوندم تموم نمیشد!جزوه ها و کتاب و...همش یک روز و نیم فرجه دادن![negaran]
دوباره اونجا،گریه میکردم و هی میگفتم:خاک تو سرت کنن سلی،تو برای چی اومدی تجربی!!؟!چجوری میخوای با این وضع پزشکی بخونی؟!؟خودمو پرت کنم از تراس پایین یا نه؟![nishkhand]
دوباره وسطاش جمله انرژی بخشم یادم میومد:من سلی نازم،قدرتمند و باهوش،من اومدم تا از هر میدونی پیروز بیرون بیام و...(تبلیغ جی ال ایکس)[sootzadan][nishkhand]
واسه اینکه اتیشمم بخوابه،جامدادیمو محــــــــــــــکم پرت میکردم پایین و میگفتم به درکـــــــــــــــ،به جهنم،هرکی میخواد برش داره!
اخرشم خودم زورم میومد برم پایین بیارمش[nishkhand]
دیگه خلاصه گفتم،اینا شرح حال من بود درامتحانات ترم اخر سال دووووووووم![nishkhand]دیگه هیـــــــــچ وقت دوست ندارم برگردم به دوم!اینقدر بد بد بد بد بد بود!همش استرس و..![nadidan]
امسال تاریخ و...http://www.njavan.com/forum/images/s...20%2837%29.gifاز تابستون پارسال ماتم تاریخو گرفته بودم،بالاخره اومدم سوم.....[bihes]
من یه ادمیم اگه تو یه درس افت داشته باشم،بقیم خرابکاری میکنم[nadidan]
امسالم افتادم کلاس 304،طبقه ی سوم مدرسه..دوسال پیش کلا اول دوما طبقه دوم بودیم،کلی جیغ میزدیم ...اهنـــگ میذاشت مدرسه،ما تو این سالونا حرکات موزون انجام میدادیم[sootzadan]اما امسال،با چهارمو تو یه سالنیم... و همش هیـــــــــــــــس،هیس،بشینین درس بخونین[nadidan]کلا ما پارسال به سومای بدبخت نگاه میکردیم غصه میخوردیم،بیچاره ها همش سر کلاس درس بودن،تو جشن های مدرسه و...نبودن![afsoorde]حالا که چی؟!خودم الان ســـــــــــــومم[sootzadan]
دعا کنیــــــــــــــــــــد!smilee_new1 (11)
93/6/29
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
آدم وقتی میره بیمارستان تازه میفهمه چه خبره! هرثانیه خداروشکر می کنی!
من ملاقتی مریض رفته بودم دوروز هم پیشش بودم خیلی چیزا دیدم خیلی خداروشکر کردم که خدا سلامتی بهم داده واقعا سلامتی چیز باارزشیه!
ولی یه سوال برام پیش اومده چرا همه ی دکترا قدبلندن؟؟؟[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نه خوشحالم نه غمگین.....sh_dokhtar14
اصلا نمیدونم چمه؟؟؟؟؟؟؟sh_dokhtar16
مثلا تولدمه انقد بی حال وسستم که نگوووsh_dokhtar3
1393/6/29
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یک هفته اس که خونه رو به مقصد دانشگاه ترک کردم.اما تازه امشب وسایلم رو چیدم به دلیل مشکلات متعدد......
تازه میخواستم برم سراغ کارای علمی [fardemohem]که دندون عقلم عفونت کرد رفتم دکتر میگه باید بکشی تازه 3تا از دندونای دیگه هم خراب شدن [negaran]
من تا حالا دندونام خراب نشده بودن از دندون پزشکی بدم میاد از سری و...
اصن ابر و ماه و خورشید وفلک در کارن که من درس نخونم[bamazegi]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از غربت به غربتی دیگر رفتن سفر نیست ...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ب جایی میرسی ک تصمیم میگیری خودت تمومش کنی
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نمیدونم الان باید بخندم یا گریه کنم[nadanestan]
از یه طرف ذوق دارم فردا میرم مدرسه،دوباره دور همیم،درس و...تو خونه حوصلم سر میره!
از یه طرف دیگم میترسم برنامه ی درسیم مثل پارسال بشه..
نمیدونید من چی کشیدم پارسال!
یه هفته هرچی بدبختی بود سرم ریخت..مدام گریه،مشاور و...برنامه ی خودم با مدرسه و کلاسای دیگه قاطی شده بود!واقعا توش مونده بودم،خسته بودم،به ترتیب تو نمراتم گند خورد و بخاطر همین ترم دوم تلاشم صد برابر شد..
خانوادم ریختن سرم،مشاور و...همه میزدن تو سرم چرا معدلت اومده رو 18!مدرسه که ادمو تا لب دار میبره...نمونه دولتیم هستیم!اگه معدلمون از 18 بیاد پایین تر شوتمون میکنن بیرون و حتی نمراتمون..[nadidan]
میترسم..میترســـــــــــــ ـــــــم..
امیدوارم مثل پارسال نشه...حالت تعادل خودشو حفظ کنه!امسال امتحان نهاییم دارم،معدل دیپلمم واسم اهمیت داره!!!
خدایا کمکم کن[dooa]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاییز و شب هایی که زود می رسد ...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خدایی ظلمه تا ساعت 3 مدرسه باشیم؟!نیست؟!
همش درس..استرس!پس کی به زندگیمون برسیم؟ما چه خوشی داریم؟![nadidan]
یادمه از بچه های دبیرستانی سایت پرسیدم امسال افزایش ساعت مدرسه هست؟!
گفتن نه،نمیدونیم و.....[sootzadan]
خوشم میاد امــــــــــــــــروز هممون تا ساعت 3 مدرسه موندیم و حالتون گرفته شد[sootzadan]مگه اصلا اخبار گفت؟!یا باز برنامه ی جدید مدرسه ی ماست؟!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif
عاقا ما نخواستیم پنچشنبه ها رو تعطیل کنید...
بعد ساعت 2 مخ ادم هنگ میکنه![sokoot]تازه ساعت 2 خورده ای خون دماغ شدید کردم[narahat]
مثلا امروز روز 1 مهر بود
همه چی در ارامش...حتی یه جشن کوچیک زنگ مهرم نداشتیم البته من که روزم با سرماخوردگی شروعید!
منم که از کلاس 304 پریدم 303 [bihes]
معاون عزیز اموزشیم بازنشسته شد(عه،اصلا حوصلم نمیاد توضیح بدم)
من هرموقع بیخیال تر باشم بهتر واسم میاد،هرچی تو یه چیزی حساس بشم سرم میاد[sootzadan]
سر همین کلاس بندی...کلاس 304 به دلایلی خوب نمیدونستم ولی خب استرسو گذاشتم کنار،شاید دوست خوب نداشتم و لی گفتم به درک،تک و تنها میشینم درسمو میخونم،به بقیه چیکار دارم![bihes]
ولی خب صبح شانسم زد،اشتباهی بجای 303 ،304 نوشته بودن!سحر و بقیه دوستامم هستن...تمام شاگردای زرنگ تو این کلاسن و دوست های پارسالم[shaad]
دوستای ریاضیمم(زهرا و سها)نبودن،رفتن مسافرت.. فااااطمه که کلا رفت از تهران[narahat]
الان شدبم 5 تا!ولی هیچ وقت فاطمه از تو گروهمون برداشته نمیشه[shaad]
منم زنگ تفریح با حدیث و مهسا بودم!
یگانه و ایدا و پگاهم کلا ازاین مدرسه رفتن[afsoorde]
مشخصه امسال سخت گیری زیاده...بخصوص امتحان نهایی!
پارسال تو امتحان نهایی دینی 60 درصد دانش اموزان از کل کشور افتادن[nadidan]خیلی سخت گرفتن،تمام درسارو پارسال!
توروخدا میبیند به ما که میرسه همه چی سخت میشه!انگار ما موش ازمایشگاهی هستیم..تازه تاثیر معدل تو کنکور امسال بوده 25 درصد...دوسال دیگه برای میشه 50 درصـــــــــــــــــــــدsh_dokhtar3
الان تمام بدنم درد میکنه،انگار گرفتن زدنم!
نمیدونم چرا اینجام،با خودم قرار گذاشتم حداقل تا ترم اول،درس هرروزو همون روز بخونم
حسم نمیکشهhttp://www.njavan.com/forum/images/s...%20%283%29.gifزود گذشت...
خیلی بد نوشتم!حالم خوب نیستsh_dokhtar14
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خب یه چیزی رو اینجا میزارم و میرم
یه پیامی رو یکی از دوستانپ عزیز برای من فرستادن ،چون الان پخش شده شاید در بین بچه ها و کلی حرف پشت سر بنده هست (در مورد رتبه بنده و که من چه جراتی دارم )
الان دقیقا متوجه شدم چرا نباید در فضای مجازی باشم و مخصوصا فضای این چنینی ،جواب این پیامم اینجا میزارم ،چون دوست ندارم زمانی که در سایت نیستم پشت حرف و حدیث باشه
اولا دلیلی من نمیبینم بخوام اشتباه و به دروغ رتبه اعلام کنم به کسی ،اصلا کسی در مقامی نیست که بخواد منو برای رتبه زیر سوال ببره که چرا رتبه ات شده این
دوما اینکه منی که میام فکر کنم به شمایی که اصلا منو نمیشناسی و اینا دروغ بگم ،اینقدر مغزم میکشه تو کانون اسمم رو میزنن، نمیام اینطوری خودم رو ضایع کنم
سوما اینکه در مورد مجید ،خیلی جالب هست بدونید منو و مجید باهم سر انتخاب مشورت کردیم و دارو زدیم ،و خیلی جالب تر اینکه مجید هستش و میتونه بگه که درسته حرفم یا نه ،پس جراتم خیلی زیاده ،نه؟؟(که بعدا بخوام با رتبه دروغ خودم جلوش وایسام)
چهارما خیلی یه ادم بی شعور باشه ،که بره برای یه نفر دیگه قبل از اینکه از خود طرف بپرسه ،حرف در بیاره
پنجما برای اطلاع بیشترتون اسم بنده در کانون نخواهد امد ،اگه هم اومده اشتباه اومده ،دلیل داره ،چون رئیس کانون اصفهان اشنایان نزدیک پدر من هستن،و من از ایشون در زمان ثبت نام اولیه خواهش کردم ،که این قضیه رو در پرونده من قید کنند که تعهد استفاده از نام من در کانون رو امضا نمیکنم و همینطور هم شده ،چون بنده اسمم در رتبه های زیر هزار قید نشد )
ششما هیچ ارزشی خاصی نه از من کم میشه و نه به من اضافه میشه که رتبه من رو 120000000000000000 بزنن یا 1 ،من رتبه معلومه ،دانشگاهی که میرم معلومه ،رشته ایی رو هم که میرم معلومه ،زیاد حرصش رو نخورید،شما هم میتونید ،حالا با توان هوشیتون نه ،ولی با تلاش میتونید
این توضیح هم نمیخواستم بزارم که دوستان بگن اگه دروغ بود چرا پس حساس شد روش(میبینید من خیلی یبشتر از اینکه شما فکر میکنی حواسم هست نه کوچولو؟)
ولی از طرفی دیدم ،شاید بهتر باشه توضیحی بدم که کم کم ،اینطوری پر نشه و بخواد ابرو منو کسی ببره
ولی از یه طرف دیگه خیلی خوشحال شدم ،معلومه خیلی دوستان به من فکر میکنن(اخی متاسفانه یدونه بیشتر نیستم ) که اینقدر تلاشگر و تحلیلگر هستن ،زیادی فکر هم میکنید اینطوری میشه ،درس بخونید تا شاید شما تونستید رسیدید اینجایی که من هستم ،هر چند برای درکتون سطح بالایی هست
برای همتون ارزو موفقیت دارم ،خوشحال هم شدم که چندی اومدم اینجا
اگه یکمی تند بود دوستانم به بزرگی خودشون ببخشند ،به خدا به دلیل همین چندتا رفیق هم هست ،که تند تر حرف نزدم
اهان راستی من موضوع جمع نمیکنم ،چیزایی دیگه رو ولی هستم برای جمع کردن ،خواستید بگید
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sr hesabi
خب یه چیزی رو اینجا میزارم و میرم
اگه یکمی تند بود دوستانم به بزرگی خودشون ببخشند ،به خدا به دلیل همین چندتا رفیق هم هست ،که تند تر حرف نزدم
داداش زیاد حرص نخور طبیعی هست
حالا یه بار چیزی بهت گفتن این جوری میکنی جای ماها بودی چیکار میکردی؟
به توپ بستنمون جیکمون در نیومد میگن سکوت خوب. اره واقعا خوبه منظورم فرد خاصی نیست آآآآآآآآآآآ نمیدونم شاید شاید رفتارامون باعث شده البته مهمم نیست چه حرفایی زده شده و میشه و خواهد شد به قول خودت ارزش خود ادم بالاتر از این حرفاست حالا بیان فحشت(عرض پوزش بابت این یه کلمه) بدن یا......تحمت بزنن بهت.......(منظورم گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
ولی در کل ادمایی هم هستن که میتونی روشون حساب کنی و............ ولی خدایی انگشت شمارن اینا.هستن که میشن یه ارزش برات
پی نوشت:
اولا لزومی نبود برا تک تک این عزیزان و اینده سازان مملکت دونه دونه تاپیک زده شه که اخرش بشه این جوری بی احترامی . میشد یه تاپیک کلی زد(البته در حد یه نظر بود و پیشنهاد قصد جسارت ندارم)
دومآ من منظورم شخص خاصی نبود(اگه شخصی از این نوشته من ناراحت شده به بزرگی خودش ببخش^_^)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز انگاری رو پیشونی من نوشته شده بود:از من آدرس بپرسیددددد!!!!
هرکی منو میدید میومد کنارم مینشست تا سیر تا پیاز مسیرهای فردا پس فرداشم میپرسید
تو مترو که دیگه نگوووووو
خیلی خودمو حفظ کردم که نگم این همه آدممم چرا میاین از من میپرسین
شایدم چون امروز استثنا لبخند به لب داشتم شیر میشدن که بععععله این خانوم خیلی خوش اخلاقه بیایم هرررچی سوال داریم ازش بپرسیم[nishkhand]
شوخی کردممم[nishkhand]
در کل جالب بود
یه پسر سال اولی هم اومده بود میگفت ببخشین از کجا بفهمیم کلاسای حل تمرین کجا تشکیل میشه.....جوابشو دادم بعد یه ربع چرخیدن اومده میگه پس چرا تشکیل نمیشه پس؟!!!!!خسته شدم!!!!و کلی غر بمن زد[taajob]
مونده بودم بهش بگم ببخشید من استاد حل تمرینت نیستم بچه جوووون....اصن یه وضعی[bihosele]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
BaAaroOoN
یه پسر سال اولی هم اومده بود میگفت ببخشین از کجا بفهمیم کلاسای حل تمرین کجا تشکیل میشه.....جوابشو دادم بعد یه ربع چرخیدن اومده میگه پس چرا تشکیل نمیشه پس؟!!!!!خسته شدم!!!!و کلی غر بمن زد[taajob]
مونده بودم بهش بگم ببخشید من استاد حل تمرینت نیستم بچه جوووون....اصن یه وضعی[bihosele]
[taajob]
همچین سوالی رو امروز من هم از شخصی پرسیدم !![shaad]
منتها با مضموم اندکی متفاوت !! و گیجی بیشتر !![sootzadan]
من حدود 30-40دیقه دور خودم چرخیدم:|
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Team Sar ArTeSh Bod Dadbin
[taajob]
همچین سوالی رو امروز من هم از شخصی پرسیدم !![shaad]
منتها با مضموم اندکی متفاوت !! و گیجی بیشتر !![sootzadan]
من حدود 30-40دیقه دور خودم چرخیدم:|
نه خب......فقط سوال نبود که.....غر میزد که چرا در گنجه بازه چرا فلان چرا بهمان.......منکه رسما نمیدونستم چی باید بگم!!!!!!!هرکی ندونه فکر میکرد من مسئول تشکیل نشدن کلاسشونم!!!!!![nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
BaAaroOoN
نه خب......فقط سوال نبود که.....غر میزد که چرا در گنجه بازه چرا فلان چرا بهمان.......منکه رسما نمیدونستم چی باید بگم!!!!!!!هرکی ندونه فکر میکرد من مسئول تشکیل نشدن کلاسشونم!!!!!![nishkhand]
منم غر میزدم
به رئیس داننشکده رو مورد تمسخر قرار میدادم !! "طهمورث قلی "[movafaghiyat]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Team Sar ArTeSh Bod Dadbin
[taajob]
همچین سوالی رو امروز من هم از شخصی پرسیدم !![shaad]
منتها با مضموم اندکی متفاوت !! و گیجی بیشتر !![sootzadan]
من حدود 30-40دیقه دور خودم چرخیدم:|
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
BaAaroOoN
نه خب......فقط سوال نبود که.....غر میزد که چرا در گنجه بازه چرا فلان چرا بهمان.......منکه رسما نمیدونستم چی باید بگم!!!!!!!هرکی ندونه فکر میکرد من مسئول تشکیل نشدن کلاسشونم!!!!!![nishkhand]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Team Sar ArTeSh Bod Dadbin
منم غر میزدم
به رئیس داننشکده رو مورد تمسخر قرار میدادم !! "طهمورث قلی "[movafaghiyat]
این ورودیا همیشه رو اعصابن....خخخخخخخخخ
اسپم ندین وگرنه میگم فلفل بریزن لای انگشتای دستتون که دیگه نتونین تایپ کنین[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
homeyra
این ورودیا همیشه رو اعصابن....خخخخخخخخخ
اسپم ندین وگرنه میگم فلفل بریزن لای انگشتای دستتون که دیگه نتونین تایپ کنین[nishkhand]
آخ آخ آخ....من علاقهپی عجیبی به اسپم دارمممم
فلفل خونم کم شده حمیرایی( [bamazegi][khande])
بابا جناب دادبین ما هم سال اولی بودیم ....از سه هفته بعد رفتیم سر کلاسا....چه معنی داره دانشجوعععع انقدررررر زود بره سر کلاسااااااا!!!!!!!!!![nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
homeyra
این ورودیا همیشه رو اعصابن....خخخخخخخخخ
اسپم ندین وگرنه میگم فلفل بریزن لای انگشتای دستتون که دیگه نتونین تایپ کنین[nishkhand]
طوری میحرفید که انگار
شما از اول ترم هفتی بودی !![sootzadan][taane]
امروز یه ترم هفتی بهم گیر داد !!
گفت کجا بودی تا الان !!
گفتم جای بد !!
بگفتا[bamazegi] : کجا
گفتم دانشگاه افسری :| "همزمان یه نگاه تند هم بهش انداختم!! "
سرشو انداخت پایین و متواری شد[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Team Sar ArTeSh Bod Dadbin
طوری میحرفید که انگار
شما از اول ترم هفتی بودی !![sootzadan][taane]
امروز یه ترم هفتی بهم گیر داد !!
گفت کجا بودی تا الان !!
گفتم جای بد !!
بگفتا[bamazegi] : کجا
گفتم دانشگاه افسری :| "همزمان یه نگاه تند هم بهش انداختم!! "
سرشو انداخت پایین و متواری شد[nishkhand]
ترسو بوده....مگه دانشکده افسری ترس داره؟؟؟؟؟
من بالقوه فرمانده م خودمممم...حیف کسی کفشششم نکرددددد
والا ما به کسی نمیگم تا حالا کجا بودی!!!!
میگیم چرا اینقد زود اومدی خجالت بکش آروم و بی صدا برگرد خونه تا کسی ندیدت[bamazegi][bamazegi][nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
BaAaroOoN
بابا جناب دادبین ما هم سال اولی بودیم ....از سه هفته بعد رفتیم سر کلاسا....چه معنی داره دانشجوعععع انقدررررر زود بره سر کلاسااااااا!!!!!!!!!![nishkhand]
مساله اونجایی تاسف بار میشه که
پدرم منو تا دم دانشگاه تهران رسونده :|
بهش میگم بابا !! دانشکده مدیریت اینجا نیست :(
میگه نه !! میخوام درب دانشگاهو ببینم[shaad] [sootzadan]
بعدش هرچه کردم بپیچونم نشد
و منو برد داخل دانشکده، هرچی حراست میگفت نمیشه وارد شید
با من اومد داخل و تحویل دکتر طهمورث قلی !! رئیس دانشکده داد منو !!
وگرنه قصدشو داشتم بعد 2ماه برم سر کلاس !![nadanestan][sootzadan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
BaAaroOoN
ترسو بوده....مگه دانشکده افسری ترس داره؟؟؟؟؟
من بالقوه فرمانده م خودمممم...حیف کسی کفشششم نکرددددد
والا ما به کسی نمیگم تا حالا کجا بودی!!!!
میگیم چرا اینقد زود اومدی خجالت بکش آروم و بی صدا برگرد خونه تا کسی ندیدت[bamazegi][bamazegi]
ما پسرا اگر در مذاکره حرف همو نفهمیم
گزینه های زیادی روی میز نداریم !! و مثل شما عقب نشینی استراتژیک سرمون نمیشه !! [nishkhand]
دعوا :)) بخاطر همین از یه کماندو ترسیده !
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Team Sar ArTeSh Bod Dadbin
مساله اونجایی تاسف بار میشه که
پدرم منو تا دم دانشگاه تهران رسونده :|
بهش میگم بابا !! دانشکده مدیریت اینجا نیست :(
میگه نه !! میخوام درب دانشگاهو ببینم[shaad] [sootzadan]
بعدش هرچه کردم بپیچونم نشد
و منو برد داخل دانشکده، هرچی حراست میگفت نمیشه وارد شید
با من اومد داخل و تحویل دکتر طهمورث قلی !! رئیس دانشکده داد منو !!
وگرنه قصدشو داشتم بعد 2ماه برم سر کلاس !![nadanestan][sootzadan]
ز عمل کار برآید.......
شما که فعلا از1مهر رفتی دیگه نگووووو پرونده ت سیاهه[nishkhand]
تا جاییکه من احساس میکنم.....مدیریت گیشاس...البته مطمئن نیستم!!!!!![tafakor]
بابای من که ازین سوسول بازیا نداشت[bamazegi]
ثبت نامم رو هم با پدر مادر نرفتم.....ینی ندیدم کسی با باباش بیاد
هیییین ینی با باباتون رفتین؟؟؟؟؟؟وای وای وای[nishkhand]