تو آفتاب ملکی و هرجا که میروی
چون سایه از قفای تو دولت بود دوان
نمایش نسخه قابل چاپ
تو آفتاب ملکی و هرجا که میروی
چون سایه از قفای تو دولت بود دوان
تو آفتاب ملکی و هرجا که میروی
چون سایه از قفای تو دولت بود دوان
نوشتم نامه ای با یرگ زیتون
جواب پیامو بده طلیعه شیطون
نرسد دست تمنا چون به ایوان شما
نیمه جانیست در این فاصله قربان شما
شکسته می شود از دوریت بلور دلم
بدون تو تپش قلب من چه بی معناست
بدون تو دلم از تب همیشه خواهد سوخت
بدون خنده تو قلب غنچه ها تنهاست
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
آســـمان روزی بیاموزد تو را
نکته هایی را که ما آموختیم
میازار موری که دانه کش است ...
که جان دارد و جان شیرین خوش است...