تو را من چشم در راهم
شبا هنگام
نمایش نسخه قابل چاپ
تو را من چشم در راهم
شبا هنگام
بگریم زحسرت همه شام تاروز
توگویی سپندم براین آتش طور
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه مشو غره به امروزت که از فردا نیی آگه
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
مگر دست اندیشه مایی ای گل؟
که زلفش به عجز و تمنا گرفتی.