رزق خویش از نعمت دیگر مجو
موج آب از چشمه ی خاور مجو
نمایش نسخه قابل چاپ
رزق خویش از نعمت دیگر مجو
موج آب از چشمه ی خاور مجو
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست
از یار جدا میشوم این ناله از آن است
تو بنشینى و از من صبر جویى
صبورى چون کنم بى دل نگویى
وه که با این عمرهای کوته بی*اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
در به درتر از باد زيستم
در سرزميني كه گياهي در آن نميرويد
[tafakor]
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
محکم و استوار اقرار ميکنم
اين اعتراف من
با واژه های مهر
جمله های شوق
در موجی از غرور
اين اعتراف من :
من دوست دارمت
من دوست دارمت
من دوست دارمت
ترامن چشم درراهم
شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی وز آن دل خسته گانند راست اندوهی فرا هم
ترا من چشم در راهم